چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷

افتخار رژیم که یک پیرمرد اجبارا کارگر است

به خود آ



نه مرادم، نه مریدم،نه کلامم،نه سلامم

نه علیکم، نه سپیدم نه سیاهم،نه چنانم

که تو گویی نه چنینم که تو خوانی،ونه

آنگونه که گفتند و شنیدی،نه سمائم نه

نه زمینم،نه به زنجیر کسی بسته و نه

برده دینم، نه سرابم نه برای دل تنهایی

تو جام شرابم، نه گرفتار و اسیرم، نه

حقیرم نه فرستاده پیرم، نه به هر خانقه

ومسجد ومیخانه فقیرم،نه جهنم نه بهشتم

که چنین است سرشتم،این سخن را من از

امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل

با قلم نور نوشتم.

حقیقت نه به رنگ است و نه بو،نه های است

و نه هو، نه به این است و نه او،نه به جام است

و سبو،گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و

در پرده بگویم،تا کسی نشنود این راز گهربار

جهان را:

آنچه گفتند و سرودند:تو آنی،خود تو جام

جهانی،گرنهانی و عیانی،تو همانی که همه

عمر به دنبال خودت نعره زنانی.تو ندانی

که خودآن نقطه عشقی،تو اسرار نهانی،

همه جا تو ، نه یک جای نه یک پای،

همه ای،با همه ای،همهمه ای،تو سکوتی،

تو خود باغ بهشتی،تو بخود آمده از فلسفه

چون و چرایی .

به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی

وبیدار شدی.در همه افلاک بزرگی،نه که جزئی

نه چونان آب در اندام سبوئی.خود اویی،بخودآی

تا بدر خانه متروکه هر کس ننشینی،و بجز روشنی

شعشعه پرتو خود هیچ نبینی، و گل وصل بچینی.

به خود آ