شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۴

پیدایش و رشد داعش و الگوی دولتی

داعش، اسلام و آقای یوسفی اشکوری، جلال ایجادی

جلال ایجادی تلاش آقای اشکوری در پی غیر اسلامی نشان دادن کار داعشیان است. این تلاش بیهوده و بی اساس است زیرا مطابق با واقعیت نیست و جعل تاریخی است. سراسر قرآن با خشونت و تمایل به خشونت آغشته است



پیدایش و رشد داعش و الگوی دولتی

جریان تروریستی اسلامی، داعش، پس از مداخله آمریکا در عراق و سقوط رژیم صدام و بیرون افتادن کادرهای سنی مذهب از دستگاه اداری و نظامی توسط دولت شیعه عراق، بوجود آمد. بدنبال آشفتگی های عراق و پس از اعلام «دولت اسلامی عراق» توسط القاعده، جریان داعش در سال ۲۰۰۶ اعلام وجود کرده و در ۹ آوریل سال ۲۰۱۳ این جریان خود را گسترش داده و «دولت اسلامی عراق و شام» اعلام می کند. داعش در ۲۹ ژوئن ۲۰۱۴ خود را دولت خلیفه، جانشین پیامبر اسلام، معرفی می نماید. همانگونه که مداخله آمریکایی ها در افغانستان با حمایت و دوستی طالبان صورت گرفت، و در مرحله بعدی طالبان علیه آمریکا وارد جنگ می شوند. این جریان بنیادگرا نیز در ابتدای پیدایش از حمایت قطر و عربستان و نیز آمریکا برخوردار می شود ولی سپس برای دولتهای غربی به یک معضل بزرگ تبدیل می گردد. در ابتدا استراتژی براندازی رژیم اسد در دستور قرار گرفته شد و بشار اسد که مورد پشتیبانی روس ها و جمهوری اسلامی شیعه ایران و حزب الله لبنان بود، برای غرب و رژیمهای سنی قابل قبول نبود. غرب در پی سرنگونی اسد برمی آید و در این شرایط عربستان متحد آمریکاست، قطر و سعودی ها از فرانسه تجهیزات نظامی می خرند، اختلافات با روسیه در مورد کریمه در حال اوجگیری است و بحران ناشی از پروژه اتمی در مناسبات با ایران تاثیر گذار است. بنابراین شرایط برای کمک به داعش بطور مستقیم و غیر مستقیم فراهم است و یا برخی ها خود را بخواب می زنند. داعش رشد می کند، بخصوص در زمانی که دولت شیعه عراق با حمایت آمریکا افراد و فرماندهان صدامی را از دستگاه نظامی و دولتی اخراج می کند. منافع و احساسات زخمی شده سنی های رانده شده از دولت عراق، و مقابله آنها در برابر شیعه و علوی ها، زمینه ساز قدرت گیری داعش می شود. داعش به یک قدرت با سازماندهی نظامی و ایدئولوژیکی و مالی تبدیل شده و نزدیک ۱۰ میلیون جمعیت را زیر کنترل خود قرار می دهد. این جریان بنیادگرای اسلامی قلمرو سازی می کند و خود را برای تخریب در سطح جهانی ساماندهی می کند. استراتژی تصرف قدرت سلافیسم اسلامی، به استراتژی ترور در دنیا می رسد.

جریان داعش بعنوان یک پدیده پیچیده جامعه شناسانه قابل تحلیل میباشد. نگاه ساده انگارانه برخی چپ ها با تئوری امپریالیسم صدساله خود، بحث را فقط به اقدامات دولتهای غربی در منطقه محدود کرده و استراتژی مداخله گری و منافع غربی را تنها ملاک جدی می داند. حال آنکه باید جوانب اسلامی، تاریخی، ذهنی، قبیله ای، بافت روانی اسطوره گرا، رقابت سنی/شیعه، جدال قدرتهای منطقه ای، نقش ایدئولوژی در جهان کنونی، رقابت میان گروههای تروریستی، جهانی بودن تروریسم، کهنه گرائی و استبدادگرایی توده و حکومتگران در سرزمینهای اسلامی، دیپلماسی جنگی غرب در خاورمیانه و رادیکالیسم پریشان و بیمار و نیهیلیستی برخی از جوانان در غرب را نیز مورد بررسی قرار داد. جریان داعش با الهام اسلامی و بوی نفت و طعم قدرت بوجود می آید. جریان داعش در استراتژی رشد و تحکیم خود بناگزیر در برابر تمام گروههای اسلامی دیگر، ویژگی خود را پررنگ نموده و هویت مستقلانه را بنمایش می گذاشت. این جریان تروریستی این بار دارای قلمرو وسیع و دستگاه دولتی و نظامی خود بوده و برای مشروعیت بخشیدن به خود و الگوی اجرای قدرت سیاسی اش، خصوصیت قدرت پیامبر را در خطوط اصلی سرمشق خود قرار می دهد.
ایدئولوژی و ویژگی های قدرت داعشی کدامند؟
یکم، تاکید بر این اسطوره که اسلام آخرین دین است و همه باید از آن پیروی کنند زیرا بر حق نیستند. دوم، الگوی خلیفه گری بعنوان شیوه حکومتی، یعنی الگوئی که بیعت نموده و ادامه دهنده سنت پیامبر می باشد. سوم، شیوه کسب و حفظ قدرت با تجاوزجهادی و خشونت و سربریدن کفار و منافق و یهود و نصارا و ملحد یک امر مقدس است. چهارم، نظام مالیاتی و مالی مبتنی بر جزیه و چپاول و راهزنی و سکس و بردگی مانند زمان محمد و خلفا و فروش فسفات و پنبه و غلات تولیدی کشاورزان زیر کنترل خود می باشد، و البته این نظام مالی با فروش قاچاق نفت و اشیا عتیقه و آثار باستانی کامل می شود. پنجم، اسطوره هجرت که سرآغاز یک حکومت الهی بوده و همانگونه که محمد از مکه به مدینه هجرت کرد، امروز همه بسوی این قلمرو اسلامی باید حرکت کنند. تبلیغ و جذب جوانان در غرب و کشورهای دیگر و کشاندن آنها به سوریه برای غزوات و آمادگی برای تروریسم و جهاد جهانی بازتاب این هجرت گرایی است.

علیرغم الگوی خلیفه گری و همگونی ویژه گی های جریان داعش (دولت اسلامی) با خلافت پیامبر اسلام، داعش بمثابه یک جریان بین المللی عمل کرده و در میان همه جریانات اسلامیستی دارای قدرت تبلیغاتی و بازاریابی گسترده و قدرت مالی وسیع می باشد. برای سال ۲۰۱۵ داعش از بودجه ای بیش از دو میلیارد دلار برخوردار است و دارائی های زیر کنترل این سازمان تروریستی اسلامی میزان ۲۲۶۶ میلیارد دلار ارزیابی می گردد. این جریان دارای برنامه ریزان و متخصصان کامپیتری و شگردهای مدرن تبلیغاتی می باشد و با آگاهی تمام در مضمون اساسی تبلیغات خود، شدیدترین خشونت جنایتکارانه را بکار می گیرد تا روان را شیفته و جذب کند. بعلاوه داعش شمشیر را با تکنولوژی نظامی مدرن ادغام نموده و بخشی از مهمات نظامی اش از تکنیک بسیار مدرن برخوردار است. سیاست مجازاتی داعش در دفاع از شریعت اسلامی بوده و تنبیه و مجازات با شلاق اسلامی و سربریدن افراد غیرخودی، متکی بر احکام اسلام می باشد. به این ترتیب داعش یک نظام «ایبرید» یا مخلوط و التقاطی بوده که با آیات قرانی و نفت و دلارهای سعودی و پرچم سیاه و شمشیر لشگر اسلام و تانکهای مدرن غربی و انترنت جهانی عجین شده است. کهنه گرایی و ارکائیسم و سنت پیامبر با ابزارهای تکنولوژیک و نیزعطش خون ریزی و ترساندن دیگران، با هدف تخریب تمدن غرب، نیروی محرکه جریان داعش می باشد. داعش تجلی اراده جنگ علیه تمدن غرب و ضدیت با ارزش های اومانیستی، برای قدرت گیری بربریت است. استالینیسم و نازیسم و نظام خمرهای سرخ و کشتار در ویتنام توسط آمریکا و کشتارهای خمینی و خشونت داعش دارای یک وجه مشترک است و آن نفی انسانیت و آزادی و نابودی آدمی است، هر چند هریک از این جریانات دارای ابعاد و ویژگی های مشخص و تاریخی خود هستند.

آقای اشکوری جعل نکنید

یکی از ویژگی نخبگان و نمایندگان شیعه ایران چسبیدن به اسلام سنتی و فقاهتی و توجیه بدون قید و شرط شریعت اسلام است. این افراد گاه خود را نواندیش معرفی می کنند ولی در لحظات حساس به کمک اسلام خشن می شتابند، بجای اعلام موضع علیه انبوه آیات و سنت ها و احکام تبعیض گرا، آسمان و ریسمان را بهم می بافند تا اسلام نجات یابد. اینان جواب همه پرسش های این جهان پیچیده را در قرآن می جویند و بناگزیر به کجراه می روند زیرا از این قرآن و دین محمد هیچ نوری برنمی تابد. یکی از این نواندیشان جناب یوسفی اشکوری است.

آقای اشکوری می نویسد: «به دلایل مستند قرآنی و شرعی، اقدامات تروریستی داعش با سه حرمت شرعی همراه است.» از نظر اشکوری این سه حرمت عبارتند از حرمت شرعی ترور، حرمت کشتار غیرنظامیان و بیگناهان، حرمت شرعی محاربه و ارعاب. او می افزاید: «طبق نظر مفسران و فقیهان ایجاد اخافه و ارعاب و ناامنی در جامعه چندان سنگین است که در حکم جنگ با خدا و پیامبر و افساد در زمین است و به همین دلیل عقوبت تجاوز به حریم مردم چنین سنگین است.»(مقاله در سایت گویا).

تلاش آقای اشکوری در پی غیر اسلامی نشان دادن کار داعشیان است. این تلاش بیهوده و بی اساس است زیرا مطابق با واقعیت نیست و جعل تاریخی است. سراسر قرآن با خشونت و تمایل به خشونت آغشته است. براحتی می توان بیش از ۷۰۰ آیه در ستایش و توجیه خشونت (کشتن، قتل، دار، گردن زدن، محاربه، شکنجه، عذاب، کتک زدن زن،...) پیدا کرد. خشونتی که بنام الله است «مقدس» است. غزوات متعدد پیامبر اسلام علیه مخالفان و برای راهزنی، منطبق با آیات قرآنی و ناشی از تضاد میان منافع قبیله ای و خانوادگی و قدرت طلبی پیامبر اسلام بود. از نظر تاریخی و از نگاه هرمنوتیک، خشونت مورد حمایت قرآن از آسمان نمی آید بلکه ریشه در جامعه و تاریخ و ریشه در ایدئولوژی سلطه طلب و تبعیض گرای اسلام دارد و امروز این خشونت «مقدس و حلال»، نیروی محرکه ایدئولوژیک و احساسی برای افراد فناتیک و پریشان است. باید از دترمینیسم اقتصادی نازا بیرون آمد و نقش ایدئولوژی را در برانگیختن عقده ها و احساس ها و ناخودآگاه آدمی با دقت مورد بررسی قرار داد. خشونت اسلام گرا در پاریس می کشد، در تونس می کشد، در لبنان می کشد، در سوریه می کشد و در آفریقای سیاه می کشد. خشونت فراطبقاتی است که از قرآن مایه می گیرد و با بربریت معاصر درهم می آمیزد. در اسلام دیروز ترور حرام نبود و در قرآن امروز نیز خشونت و ترور حرام نیست. قرآن می گوید:
هر جا مشرکان را یافتید به قتل رسانید و از شهر هایشان برانید (بقره، ۱۹۱)

ای مؤمنان کافران را بکشید که در زمین فتنه و فساد دیگری نماند و آئین همه دین خدا گردد (انفال، ۳۹)

شما مؤمنان چون با کافران روبرو شدید باید آنان را گردن زنید (محمد، ۴)
بکشید در راه خدا که خدا به گفتار و کردار خلق شنوا و داناست.(بقره، ۲۴۴)

شما ای اهل ایمان کافران را بکشید و با آنان کارزار کنید تا خدا آنان را بدست شما عذاب کند و خوار گرداند.(توبه، ۱۴)

آنان در دین شما تمسخر و طعن زنند، آنان را بکشید که انان را سوگند استواری نیست، تا از ترس شمشیر از طعن زدن به اسلام بس کنند.(توبه، ۱۲)

همانا کیفر آنان که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که انها را به قتل رسانند یا به دار کشند و یا دست و پایشان به خلاف ببرند، یا با نفی بلد و تبعید از سرزمین صالحان دور کنند، این ذلت و خواری عذاب دنیوی انهاست و اما در آخرت باز در دوزخ به عذابی بزرگ معذب خواهند بود.(مائده، ۳۳)

پس، از نظر اسلام، سزای افراد مشرک و کافر و تمسخر کنندگان دین و کسانی که در برابر قدرت طلبی پیامبر اسلام به مخالفت دست زده، جز مرگ چیز دیگری نیست. در کلام قرآنی مشرک و کافر کسی است که نسبت به دین محمد شک داشته و آنرا قبول ندارد و کسی است که نسبت به الله ناباور است و چه بسا الله و دین الله را مورد تمسخر قرار می دهد، و چنین کسانی بر اساس حکم قرآنی باید کشته شوند و به دار آویخته شوند. شاید آقای اشکوری می خواهد بگوید که واژه «ترور» در قرآن وجود ندارد و این کار «حرام» است. این شگرد غیرصادقانه نمی تواند خشونت ذاتی قرآنی را پنهان کند. شاید بتوان بیش از صد تعریف برای واژه «تروریسم» پیدا کرد، ولی عمل ترور بمثابه اقدام جنایتکارانه و متکی به استفاده از خشونت است. اهداف ترور، ایدئولوژیک، سیاسی، دینی بوده، در پی ایجاد هراس و اضطراب در جامعه و نابودی فیزیکی بوده و از جانب فرد، گروه، دولت، سازماندهی می شود. اجرای ترور متفاوت بوده و اسلحه و مسلسل و بمب و نارنجک و چاقو و شمشیر از جمله وسایل مورد استفاده تروریست ها می باشد. بنابراین تعریف کامل و یگانه و همه پسند وجود ندارد، ولی آنچه که بیان شد مورد توافق سازمان ملل و متخصصین بین المللی می باشد.

آنچه که در زمان پیامبر اسلام برای سلطه بر دیگران اجرا شد مجموعه ای از غزوات و سربریدن و دارزدن و ایجاد وحشت بود. همین سنت خون ریزی و وحشت آفرینی با چهار خلیفه ادامه یافت. علی و یارانش در یک روز ۲۵۰۰ نفر از خاندان «ازد» را سر بریدند(مروج الذهب، جلد اول، برگ ۷۲۹). علی در نبردی بنام «لیله الحریر» تعداد ۵۰۰ تا ۹۰۰ نفر را از دم تیغ گذارند.(منتهی الامال، جلد یکم، برگ ۱۵۳). بعلاوه تجاوز قوای اسلام به سرزمین ایران در زمان خلیفه دوم، جز جنگ و کشتار و ترور و چپاول چیز دیگری نبود، هر چند که این تجاوز از جانب نواندیشان شیعه و حکومتگران «فتوحات اسلامی» نامیده می شود و چپ و جمهوری خواه معامله گر سکوت می کند. ترور در تاریخ فقه شیعه گناه نیست. در تاریخ معاصر ایران نیز ترورهای فدائیان اسلام و حمایت آیت الله ها و فقهای اسلام از آنها، یک واقعیت عریان است. کدام آیت الله و فقیه شیعه قتل احمد کسروی را حرام دانست و محکوم کرد؟ در تابستان ۱۳۵۹ شاپور بختیار بدستور حکومت آیت الله ها و مدافع اسلام شیعه ترور شد. در همان زمان حوزه ها و آیت الله ها و فقها و نخبگان شیعه و نواندیشان شیعه چه گفتند؟ ترور بختیار حرام بود یا حلال؟ آیت الله خمینی بارها دستور به اعدام مخالفان خود و اسلام را داد و حکم ترور شخصیت های سیاسی و هنرمندان و نویسندگانی مانند سلمان رشدی را امضا نمود. آیت الله خمینی در سخنرانی میلاد پیامبر اسلام در ۳۰/۹/۱۳۶۳ می گوید جنگ های محمد رسول الله همه «رحمت» بوده است و «مقاتله تا رفع فتنه» باید ادامه یابد و تاکید می کند که کشتار باید جهانی باشد و پیام قرآن «جنگ، جنگ، تا رفع فتنه از عالم» است.

دغدغه خاطر آقای اشکوری مانند همه نواندیشان، نه دمکراسی متکی بر لائیسیته و آزادی کامل انتقاد، بلکه خدمت به ایدئولوژی سامی می باشد. خدمت به جامعه ایران نه بازتولید دین اسلام، بلکه نقد دین و زیان های بیشمار آنست. اسلام در ذات و فضای قرآنی خود، داعش پرور است.

جلال ایجادی

جامعه شناس - پاریس

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۴

پدرم کله صبح است برو داد نزن:‌ شعر و صدا ناشناخته ولی بیاد فروغ فرخزاد


فروغ فرخزاد



این شعر و گوینده آن ناشناخته است ولی در فضای مجازی بعنوان فروغ پخش شده است

برای شنیدن صدای گوینده  اینجا را کلیک کنید





پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن
من که بیدار شدم, این همه فریاد نزن!

توی ذهن تو نماز است فقط! میدانم
پدرم! چشم! فقط داد نزن! میخوانم!

من از امروز, مسلمانِ مسلمان, باشد!
کار هر روز وشبم خواندن قران, باشد!

هر چه گفتی تو قبول است, فقط راضی باش
پدرم! جان علی از پسرت راضی باش

کاش بنشینی و یک لحظه فقط گوش کنی!
کاش یک لحظه به حرف پسرت گوش کنی!

حَجَر از حافظه ها پاک شده...می فهمی؟
پسرت صاحب ادراک شده, می فهمی؟

به خدا حق, همه ی آنچه تو می گویی نیست!
پدرم! حضرت حق آنکه تو می جویی نیست!

پدرم! ما همه در ظاهر دین بند شدیم
همگی منحرف از دین خداوند شدیم

غربت عقل نمایان شده امروز پدر!
نام عباس علی نان شده امروز پدر!

دین نگفته ست ز خون شهدا وام بگیر!
کربلا رسم کن از گریه کنان شام بگیر!

شش دهه هر شب و هر روز سرش را کندند
در خفا آآه! به ریش همه مان می خندند!

بردن نام علی رمز مسلمانی نیست
دین به اینقدر عزاداری طولانی نیست

علی از قوت جهان لقمه ی نانی برداشت
قدم خیر که برداشت نهانی برداشت

جانفدا؟ شیعه؟ محب؟ دوست؟ کدامی ای دوست؟
تو خودت حکم کن! اینجا چه کسی پیرو اوست؟؟

مال مردم خوری و گردن کج پیش خدا؟؟
در سرا با پری و توی حرم با مولا؟؟

کرکسان که به شکم بارگی عادت کردند
گرگها نیز به خونخوارگی عادت کردند!

مومن واقعی آنست که الگو باشد
آن زبان در خور ذکر است که حقگو باشد

هرکه پیشانی او زخم شده مومن نیست
پیر وادی شدن ای دوست! به سال و سن نیست!

دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست!
به خدای تو قسم پیرو دین خودبین نیست!

دین کجا گفته که همسایه ی خود را ول کن؟
دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟؟

دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟
دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟؟

دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است!؟

دین نگفته ست ببر آبروی مومن را
دین نوشته است بخر آبروی مومن را

به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم
ناخدا جان! همه در غیر خدا غرق شدیم

دل خوشی مان همه این است:مسلمان هستیم
فخر داریم که: ما پیرو قرآن هستیم

ما مسلمان دروغیم!... مسلمان فریب!
همه ی دغدغه مان این شده: گندم؟ یاسیب؟...

هر که از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گرده ی این مذهب خورد!

آب راکد بشود، قطع و یقین می گندد!
غرب یکدست به دینداری مان می خندد!

در نمازت "خم ابروی نگار" آوردی!
با عبادات چنین, گند به بار آوردی!

هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست
اصلا انگار نه انگار خدا آن بالاست!

چه نمازی ست که یک ذره خدایی نشده؟
این نمازی ست زمینی و هوایی نشده!

پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را!
اینهمه کش نده این مد " و لا الضااااااالین" را!


ماهارو احمق فرض کردن یا هستیم

روحانیون, نحوه رحلت پیغمبر(ص)،روز مرگ و محل دفن حضرت فاطمه(ع) رو نمیدونن و میگن مشخص نیست.
 ولی مکالمه اسب شمر و یابوی حر بن ریاحی رو مو به مو از حفظ هستن.

از آخرت، ازگفتگوی حضرت علی(ع) وقتی سر در چاه میکرد و در تنهایی با خدای خویش راز و نیاز میکرد و گفتگوی خداوند با آدم در بهشت را جوری بدون کم و زیاد تعریف میکنند که هر چی فکرشو میکنم من اگه اونجا حضور هم داشتم همش یادم نمیموند فقط میتونستم اصل ماجرا رو تعریف کنم.
لامصبا جوری در مورد قیامت و جزییاتش سخن میگویند که انگاری قسمتاییشم که یادشون نمونده روزانه میرن میبینن بر میگردن.

تو شیراز به یه آخوندی که نحوه ی قربانی شدن گوسفند حضرت ابراهیم(ع) و زبان حال گوسفند رو مو به مو با ناله بیان میکرد به شوخی بعد از روضه گفتم سی دیشو نداری؟گفت نوار صوتیشو دارم از فلان حاج آقا برات میارم.

تو ی چیزی موندم ک واقعا ماهارو احمق فرض کردن یا هستیم و خودمون نمیدونیم...


فقیهِ شهر به رفعِ حجاب مایل نیست
چرا که هرچه کند ، در حجاب کند...
از او دلیل نباید سوال کرد که گرگ به هر دلیل که شد ، بره را مجاب کند

ز من مترس که "خانم" تو را خطاب کنم
ازو بترس که "همشیره ات" خطاب کند



ایرج میرزا

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۴

تحلیل استاد دانشگاه تهران از جوک: "کمک ابوبکر بغدادی به خودروسازی ایران"

ابراهیم فیاض در پاسخ به سوالی که به اظهارات رحیم پور ازغدی اشاره داشت که گفته بود «آمریکا در همه نهادهای ما آدم دارد»، گفت: درباره اینکه آمریکا در نهادهای ما آدم دارد یا نه، این را باید نهادهای امنیتی بگویند. اما آن چه که من می فهمم این است که دوره جاسوسی به این معنا گذشته است که بخواهند جاسوس در ديگر کشورها به کار بگیرند. در این ساختار جهانی شدن آمریکایی این مغزهای انسان ها است که مصادره می شود. این همه مغزهایی که سالانه از ایران مهاجرت می کنند، جاسوس هستند؟
37382859273.jpg





وی با اشاره به اینکه سالانه از کشور ما 150 هزار نفر مهاجرت می کنند، ادامه داد: 21 هزار نفر هم که در جاده ها سالانه کشته می شوند. سه برابر این رقم هم معلول تحویل جامعه می دهیم. خوب طبیعی است که این جوک بین مردم رد و بدل شود که ابوبکر البغدادی گفته است باید به ایران خودرو و سایپا کمک کنم چون ما در شیعه کشی هرگز نمی توانیم در سال 21 هزار نفر را از بین ببریم! خوب این هم از جاسوسی دشمن است؟! ما سالانه به اندازه یک جنگ کشته می دهیم.
به گفته این استاد دانشگاه یکی از اشتباهات همین است که نفوذ را اینگونه معنا کنیم که دشمن در ساختارهای ماآدم دارد. معنای نفوذ این نیست. نفوذ بر مبنای یک ساختار درونی عمل می کند. یعنی با ساختار اقتصادی- رسانه ای و دانشی عمل می کند. الان صدا و سیما بیشترین دلیل جریان های ایجاد شده در جامعه است. علت غربگرایی و این همه تمایل برای مهاجرت و ... را اول باید در عمکرد صدا و سیما پیدا کرد. در بعد دوم باید در دین به دنبال آن گشت. اگر فرهنگی دچار بحران و انحطاط 
است و به شدت تهاجم پذیر شده است به این دلیل است که دین در آن ضعیف است یا مشکل دارد

منبع: گویا نیوز
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/11/204959.php.

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۴

از انقلاب اسلامی 36 سال گذشت ولی ایران اسلامی نشد!ا

فقط کسانی که به مسائل سیاسی علاقه دارند بخوانند
 از انقلاب اسلامی 36 سال گذشت ولی ایران اسلامی نشد!ا
ابراهیم نبوی
 بعد از 36 سال که از انقلاب اسلامی ایران می گذرد، بعد از اینکه دو رهبر، دو نخست وزیر، هفت رئیس جمهور مسلمان کشور را اداره کردند، بعد از اینکه ده شبکه تلویزیونی 24 ساعته و صد شبکه رادیویی 24 ساعته و هزاران روزنامه از صبح تا شب برای اسلامی کردن کشور تلاش کردند، بعد از گذشتن عمر دو نسل از مردم که بیش از هشتاد درصدشان در جمهوری اسلامی به دنیا آمدند، بعد از اینکه هزاران نفر بخاطر تلاش علیه اسلامیت نظامی زندانی شدند، بعد از ایجاد صد هزار مسجد و تربیت صد هزار روحانی، بعد از اینکه سپاه ده سال کل اقتصاد و مسائل اجتماعی و فرهنگ و بهداشت و راه و صنعت و کشاورزی را در دست خودش داشت و دارد، اعلام کرد: «اسلامی شدن برخی دستگاههای نظام به کندی پیش می رود.» حالا من نمی دانم که ما باید چه کنیم؟ رئیس جمهور که التزام به ولایت دارد، ولایت هم که عین اسلام است، نامسلمان ها هم که الحمدالله نه می توانند وزیر و وکیل بشوند و نه می توانند روزنامه و مجله و تلویزیون داشته باشند، حتی ارمنی ها و یهودی های کشورمان هم از مسلمان های کشورهای دیگر مسلمان تر هستند، ما باید چه کنیم؟ شما یک هویج را گرفتی و هی تلاش می کنی تبدیلش کنی به آلبالو، این کار شدنی نیست. چطور می شود که آرتور آیهام پوپ ایرانشناس که سالهاست مرحوم شده و در اصفهان دفن است قبرش لانه جاسوسی است، رابرت مرداک که در آن گوشه دنیا تلویزیون خرید و فروش می کند تمام سرنوشت فرهنگ کشور را در دست دارد، ولی نظام جمهوری اسلامی 77 میلیون آدم و دستگاههایی را که 36 سال در اختیارش بوده نمی تواند کشور را اسلامی کند؟ اسلامی شدن هم که به این سادگی نیست، ملت هشت سال می دوند دنبال آیت الله خمینی و هی صبح تا شب می گویند روح منی خمینی بت شکنی خمینی و آقا هی دست نوازش بر ابرها می کشد، بعد از سی سال معلوم می شود که پسر و دختر و نوه و نتیجه و ندیده و نبیره و همه بازماندگان بنیانگذار جمهوری اسلامی از کفار هم بدترند. تقصیرمردم چیست؟ یا مثلا امام خمینی می گوید «من در منتظری نه یک بار بلکه چند بار خلاصه شده ام.» مردم هم می افتند دنبال آیت الله منتظری و هر کس با آقا مخالفت کند دهانش را خرد می کنند، بعد یک دفعه در عرض دو ساعت قائم مقام رهبری و نایب الامام منتظری می شود شیخ ساده لوح. مردم چه تقصیری دارند؟ دستگاهها چه تقصیری دارند؟ یکی به اسم میرحسین موسوی را می کنند نخست وزیر، هشت سال آیت الله خمینی از او حمایت می کند، بعد از استعفایش می رود توی خانه نقاشی آبستره می کشد، هر چه به او اصرار می کنند بیا رئیس جمهور بشو نمی آید، بالاخره بعد از بیست سال نامزد ریاست جمهوری می شود با سلام و صلوات، دهانش را که باز می کند، یک دفعه تبدیل می شود به فتنه گر و جاسوس آمریکا و مزدور آفریقا و پرتش می کنند توی خانه در را به رویش قفل می کنند. مردم که وقتی دنبال موسوی رفتند او نخست وزیر امام بود، مردم و دستگاهها چه تقصیری دارند؟ از وسط همه رهبران کشور یکی پیدا می شود مثل آیت الله خامنه ای که تبدیل می شود به رهبر. یک خواهرش می شود هوادار مجاهدین خلق، شوهر خواهرش می شود سخنگوی مجاهدین خلق، خواهرزاده اش می شود عنصر مساله دار، برادرهای رهبر هم می شوند عناصر معلوم الحال، وقتی رهبر مملکت نمی تواند اطرافیانش را درست کند، مردم عادی و دستگاهها چه تقصیری دارند؟ بعد از نابودی همه دشمنان اسلام کسی که نورچشم امام و دشمن همه دشمنان نظام و دسته گل محمدی به شهر ما خوش آمدی بود و امام جمعه تهران و رئیس جمهور کشور شد، هاشمی رفسنجانی بود. ملت گفتند این یکی دیگر مظهر اسلام ناب محمدی است، افتادند دنبال او و هی کارخانه افتتاح کردند و سد ساختند و سازندگی کردند و گل کاشتند و پیش رفتند، آخرش تمام روزنامه های اسلامی کشور پر شد از فحش به هاشمی که دخترش فلان است و خودش بهمان و نابود باید گردد و این حرف ها. حالا کلا خاتمی را فاکتور می گیریم که سپاه روی او شک داشت و دارد. ولی وقتی خاتمی رفت، همه سپاه عقلش را گذاشت روی عقل بیت، برادران لاریجانی هم عقل شان را گذاشتند روی این دو تا، روحانیون هم کمک کردند، شریعتمداری هم وارد شد، یک دفعه یک تحفه از ارادان وارد شد که هم پیامبر زمان بود، هم هاله نور داشت، هم ساده زیست بود، هم سپاه دوستش داشت، هم رهبر. ملت هم گفتند این یکی دیگر اصل جنس است. بخاطرش کودتا شد، آدم زندانی شد، مردم آواره شدند، دو تا رئیس جمهور سابق و یک نخست وزیر سابق محصور و ملعون و مطرود شدند، آخرش هم سپاه و مجلس و روحانیون و بقیه همه گفتند که این آقا از اول فاسد بود و همه می دانستیم و جنگیر بود و رمال بود و وردار و ورمال بود، خوب! به ما چه؟ مردم و دستگاهها چه تقصیری دارند.

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۴

(می زنم به سیم آخر( نامه ای به پسرم) محمد نوری زاد

(می زنم به سیم آخر( نامه ای به پسرم)

اباذرم سلام
دیشب را تا به صبح درد کشیدم. اگر تا دیروز، درد کتف و بازو مرا در خود می فسرد، نیز این بار دردی در ناحیه ی شکم بدان افزوده شده بود. صبح اول وقت رفتم بیمارستان. بی آنکه شب قبلش پلک برهم نهاده باشم از شدت درد. فکر می کردم تا ساعت ده صبح رو براه می شوم و می توانم خود را به دوستانم در ” دِنا” برسانم. در بیمارستان اما کار به درازا انجامید و من بستری شدم. و حالا شب است و من و تنهایی و یاد تو. فردا یا باید کیسه ی صفرای مرا که پراز سنگ است بیرون بکشند، یا مرا به یک رژیم دارویی بسپرند تا زمان بگذرد و کار قلبم سامان بگیرد و بدنم تحمل جراحی کیسه ی صفرا را داشته باشد. در بیمارستان معلوم شد دردی که مرا تا به صبح در خود مچاله کرده بود، به همین کیسه ی صفرا مربوط است. این ها را از این روی با تو می گویم که اطمینان دارم اگر درایران بودی لحظه ای مرا تنها نمی گذاردی و در کنارم می بودی همه وقت. درست برخلاف من که در طول زندگی ات، کمتر در کنارت بودم.

پسرم، پدرت، محصول و خروجیِ یک نظام فکریِ منحط است. نظام فکری ای که خود را بهشتی و نور چشمی خدا می داند و دیگران را جهنمی و مطرود. و من، با یک چنین هیبت و شاکله ای تو را و خانواده را سوختم. چرا نگویم: من، نمونه ی کوچکی از داعش بودم در خانه. که جز عصبیت و ترشرویی و خود محوری، با او نبود. بله پسرم، من یک داعشی بودم در میان خانواده. که حق را و حقیقت را جز در مرام تشیع نمی دیدم. نگرشِ داعشی من، همگانِ مردم را در گمراهی می دید و نیکبختی و رهایی و هدایت و عاقبت بخیری را تنها در مرام خود باور داشت. من، شماها را گویا به اسیری می بردم هر روز. که اگر زمانه به سمت من می چرخید و افرادی چون مرا اختیار می داد، من و دیگرانی چون من، هرکدام یک خلخالی و شیخ علی فلاحیان و روح الله حسینیان و مصطفی پورمحمدی و سعید امامی بودیم در برکشیدنِ نظام و فروکوفتن مخالفان نظام.
تو از کودکی سرشار از استعداد بودی. غلیظ به موسیقی علاقه داشتی. می گفتی: موسیقی با سلول های من آمیخته. و آرزو داشتی به موسیقی روی بری. و من، با شنیدن این سخنان از تو، به ورطه ای از بی تربیتیِ شیعیِ خود فرو می شدم و در خود می گداختم و این گدازشِ درونی را با ” مگر از روی نعش من بگذری” بر سرت می کوفتم و راه بر تو می بستم. یک بار یک گیتار خریدی و به خانه آوردی. یادت هست من چه قشقرقی بپا کردم؟ و تو، فروتنانه و سر بزیر، بردی و گیتار را پس دادی بی سر و صدا. تو هر چه آرام و سر بزیر و متواضع و با ادب بودی، من معرکه ای بودم از عربده ها و افاده ها و اطوار شیعی. شما را مثلاً به سفر می بردم. در آن سفر، این تشیعِ من بود که چماق می شد بر سر شما. این که: همینجا نگهمیداریم برای نماز اول وقت. بابا اینجا بیابان است. لااقل برویم زیر یک درخت و کنار جویباری. نخیر! همین که گفتم. وای که من چه پوستی از عاطفه های نازنین شما دریدم. در طول سفر، این من بودم که باید مشخص می کردم از پخش صوت اتومبیل چه بشنویم. یا قرآن عبدالباسط، یا سخنرانی فلان آخوند. یا نوحه خوانی فلان مداح. یا فلان ترانه و فلان سرود. تشیعِ من هیچگاه به من نیاموخته بود که شما را آنگونه که هستید بپذیرم و همانگونه که هستید دوستتان داشته باشم. بل مرا به سویی می راند که جز پرخاش و تندی در آن نبود. من، شما را تنها و تنها بجوری می پذیرفتم که همچو من می بودید و همچو من به جهان اطراف می نگریستید.
در بیست سالگی ات بود که تو ریشت را بلند کردی. یعنی ظاهرت را آنگونه آراستی که من می پسندیدم. و من، چه لذت می بردم از این همراهیِ ظاهری ات. بی آنکه بدانم تو تنها برای دلخوشیِ من است که ریشت را نمی زنی. یک روز که بخانه آمدم و ریشی بر صورتت ندیدم، ای وای که تمامی راههای مسالمت را به روی خود بستم و راه نعره های جهالت را به روی خود گشودم. من چه اهریمنی بودم در زندگی تو و مادر و خواهران و برادرت. جوری که بعید می دانم جز تلاشم برای تأمین معاش خانواده، هیچ خاطره ی مثبتی از من بخاطر داشته باشید. من، بیرقِ داعش را درست وسط خانه و خانواده بر زمین کوفته بودم. یا این یا هیچ! و شما، ناگزیر در زیر خیمه ی یک دیو قلچماق بزرگ و بزرگتر می شدید. بی آنکه ذره ای به طعم نعره های شیعیِ پدر نزدیک شوید و خوی و خصلت این هیولای درنده را دریابید. استخوانبندیِ فکری من پای منبر آخوندها و با مطالعه ی آثار این جماعت استحکام یافته بود.
بگذار خودم را از نگاه تو تعریف کنم: یک پدر عبوس که با لبخند و مدارا هیچ نسبتی نداشت. کسی که همه ی بلندا و هیاهوی حق و حقیقت و اسلام و دنیا و آخرت را در عبا و عمامه و ظاهر فردی به اسم سید روح الله خمینی و سیدعلی خامنه ای متوقف کرده بود. به هر چه که آب و رنگ شیعی نداشت، به دیده ی انحطاط می نگریست. هیولایی که کت و شلوار می پوشید و لفظ قلم صحبت می کرد و پشت فرمان اتومبیل می نشست و کل شهرها و استان های کشور را در می نوردید تا همان نگرش شیعی اش را فربه سازی کند. پدری داعشی که نور را در خانه اش نمی دید اما به سمت هر کورسوی شیعی پر می کشید. پدری که آدمهای اطرافش را با متر و مقیاس شیعی اش طبقه بندی می کرد و لبخندهایش را به جماعتی چون خود هدیه می داد و اخم هایش را به سمت دیگران قراول می رفت. یادت هست یک بار به من گفتی: بابا تو چرا نمی خندی و همه اش اخمویی؟ و توصیه کردی: کمی بخند! و من با همان اخم های همیشگی که لابد نشان از تعصب شیعی داشت، تو را نواختم که: کسی که اندوه کربلا با اوست، چرا بخندد؟!
این روزها محرم است بابا. و رهبر پنج شبی به عزا می نشیند تا برای کشته های کربلا عزاداری کند. خنده دار نیست؟ رهبری که باید بخاطر بی کفایتی ها و خسارت های جانی و مالی و حیثیتی اش محاکمه و طرد شود، این روزها بر اریکه ی صاحب عزایی می نشیند و برای کشته ها و اسرا و غارت شدگان و ظلم دیدگان کربلا اشک می ریزد. اصلاً نه انگار که خودش چه پول های کلانی را به باد داده و چه آبروها که نبرده و چه انسانهای شریف و شایسته ای را از هستی ساقط نکرده و چه نازنینانی را به قعر اندوه و تباهی فرو نفشرده. این روزها رهبر در حسینیه اش می نشیند تا مداحان با عربده های دروغین شان از وی و از مجاورانش اشک بستانند. که یعنی کربلا، هیچ شأنی جز اشکباری ندارد. رهبر و ملاهای حکومتی، نیک دریافته اند که اگر مختصری از کارناوال اشک گیریِ واقعه ی کربلا بسمت آزادگی و حقوق بدیهیِ مردم کوچ کنند، در دم، خودشان در امتداد یزید و شمر و خولی قرار می گیرند. خنده دار نیست پسرم؟ که همین ملاها عمری از نهضت کربلا و هدف امام حسین و امر بمعروف و نهی از منکر و در افتادن با ظالمین رانده اند و اکنون که خود در راه بندانی از خوی ها و خصلت های یزیدی گیر افتاده اند، جز اشک، از کربلا هیچ نمی پسندند. چرا؟ چون گریه بر کشته ها و اسرای کربلا، این خاصیت را دارد که مردمانِ اشک ریز، هرگز به ملاهای آدمکش و ملاهای دزدِ حکومتی متعرض نمی شوند.
همین اکنون پسرم، جمعی از مردان و زنان و جوانان پاک و شریف مان صرفاً بخاطر امر بمعروف و نهی از منکر در زندان اند. در زندانِ کسانی که به کربلا همچون دستگاه اشک گیری می نگرند نه چون معرکه ای برایِ روفتنِ هرچه که نادرست و زشت است. بله نازنینم، پدرت نیز از این قماش بود. و بدا که سهم شما از پدر، جز رنج و افسردگی و تحقیر نبود. پدرت در گندابی از خرافات شیعی تربیت شده بود. گندابی که در آن، اشخاص بجای حق نشسته بودند. ذهن من، بر اینگونه نگریستن چفت بسته بود. دردا که من همین برحق بودن روحانیان را چماق کرده بودم بر سر شما. ای وای که من چه لطمه ها که به عاطفه های لطیف شما نزدم. و چه جراحت ها که بر روان شما جاری نکردم. من، هیولا بودم و خود را در کانون بهشت و در عمقِ آغوش خداوند جا داده بودم .
بله پسرم، من تو را و تک تک اعضای خانواده را به سیخ کشیده بودم و همزمان از شما انتظار داشتم که از همنشینی با این هیولا لذت ببرید و در پوست نگنجید. در سالهای پیش از انقلاب، شاید بیست ساله بودم که در یک مؤسسه ی آموزش زبان انگلیسی ثبت نام کردم. این مؤسسه در فرصت کوتاه میان دو زنگِ درسی، موسیقیِ ملایمی پخش می کرد. آرام و بی مزاحمت. من مثل یک مجاهدِ مأمور از جانب خود خدا، رفتم پیش رییس این مؤسسه و گفتم: یا این موسیقی را قطع می کنید یا پولم را پس بدهید من بروم. چرا؟ من از این موسیقی عذاب می کشم. دروغ می گفتم پسرم. عذابی در کار نبود. من اما از منبر ملایان آموخته بودم که شنیدن صدای موسیقی و تماشا و خرید و فروش ادوات موسیقی حرام اندر حرام است و برکت را از نسل ها می روبد. حالا روزی را تجسم کن که اگر مرا قدرتی بلامنازع همچون داعش بود، چگونه به آن مؤسسه داخل می شدم و چگونه خارج می شدم. بگو چند بار از اتوبوس ها پیاده شده باشم دربیابان ها بخاطر پخش موسیقی؟ و از اتومبیل های شهری نیز.
پسرم، تو اکنون بر گورستانی از خسارت ها و باید نبایدهای شیعیِ من و امثال من آرمیده ای. من رسماً تو را از مسیر بایسته و شایسته ات باز داشتم. من جوانی و آینده ی تو را جویدم و ریز ریز کردم. من به همان اندازه که تند و سخت و عبوس بودم، نیز بر هر چه زد و بند و پارتی بازی، می تاختم. که این یعنی: آسیب از دو سوی برای شما. نه شما را از خلق و خوی من نصیبی بود و نه از زد و بندها و رانت خواری ها. بهمین خاطر است که می گویم: من شما را به سیخ کشیدم در آن سالهای تلخ. من کودکی و نوجوانی تو را نیز خمیر کردم. تو و بچه ها هیچ لذتی از کودکیِ خود نبردید. و بعدها که بزرگتر شدید، از جوانیِ خود نیز. چرا که پدری قلچماق و عبوس، راهِ هر تنفسی را بر شما بسته بود.
این روزها، جماعتی از آخوندها، عبا و قبای شکلاتی به تن می کنند. می دانی چرا؟ راستش را بخواهی، من، تنها رازِ فلاکتِ مردمان ایران را در بی تربیتیِ برآمده از منبر ملایان می دانم. و تنها دلیلِ فلاکتِ این روزهای سرزمین مان ایران را، در نشستنِ ملایان بر سرِ مسندها و مسئولیت ها. ملایان، بخاطر این که از مملکت داری هیچ نمی دانند، بهترین سوراخ اند برای سر برآوردنِ جاسوس ها از یک طرف، و ابن الوقت ها و دزدان و ناقلاهای رانت خوار از جانب دیگر. جماعتِ زیرک، از سوراخِ بلاهتِ آخوندها در مملکت داری، بیرون می خزند و با امضاهایی که از آخوندها می گیرند، هم کشور را به قعر پوکی های چند بچند می تپانند، و هم بساط پروارگریِ خود را می آرایند. در این میان، یک نصیبکی نیز در طبَقِ آخوندهای گرسنه ی امضا دار می نشانند. گور پدر مردمی که بچشم خود این مصیبت ها و این بی کفایتی ها را می بینند. و گور پدرِ شایستگان و نخبگانی که چاره ای جز تماشای فرو افتادن بخت و اقبال کشورشان در گودال تحقیر و تباهی ندارند.
گفتم این روزها جماعتی از ملاها، عباو قبای شکلاتی می پوشند. این تغییر ذائقه، نه بخاطر این است که جذابیتی در مخاطبان خود فراهم آورند. و نه بخاطر این است که خود را نوگرا و متفاوت تبلیغ کنند. خودت در این میان بگرد و دلیلش را پیدا کن. راهنمایی ات بکنم؟ یک بی تربیتی ای که از سال های سال بدینسوی و از جانب ملاهای خودنگر در بسیاری چون من رسوخ کرد، این بود که: مال دنیا چرک کف دست است و کل دنیا: آب بینیِ بز. اکنون بیا و به عرض و طول اطوار ملاهای مسئول اما بی مسئولیت بنگر. که چگونه دنیا را با همه ی لذائذش بغل زده اند. راز عباها و قباهای شکلاتی را در: ” گور پدر مردم، دنیا را بغل بزن” بکاو!
روزی که می خواستی به سربازی بروی یادت هست؟ انتهای سخن شرمناکت این بود: پدر، اگر می توانی کاری بکن! و من، محکم در آمدم که: پسرم، برو و بند پوتین هایت را محکم ببند با این اطمینان که در پادگان صدا بزنند: اباذر نوری زاد، زابل! وای اگر تو و برادرت به بهانه ای به سربازی نمی رفتید. ببین با من چه می کردند این جماعتِ غارتگری که خودشان با هر زد و بند و بهانه ای پسرانشان را معاف کرده اند از سربازی. فتوای تازه ی آیت الله محمد نوری زاد بدستت رسیده؟ این که: تا زمانی که یک دختر و یک بانو بخاطر فقر تن به تن فروشی می سپرند، و تا زمانی که یک پسر و یک مرد بخاطر فقر دست به خطا می برند، رفتن به مکه و مدینه برای بجای آوردنِ حج عمره و تمتع، حرام اندر حرام است.
اکنون تو و جوانانی چون تو در گورستانی از کردار و پندار و گفتارِ داعش گونِ امثال من به سالهای پایانیِ جوانی تان رسیده اید. با دست هایی تهی. و با فردایی گنگ. و ذهنی پریشان. ای نفرین بر من و ما که شما جوانان را سوختیم و خاکسترتان را بر برکه ی عقاید خرافیِ خود افشاندیم. ای نفرین بر من که قدر لیاقت ها و خوبی های تو را ندانستم. اما پسرم، تو را چه سود از این نفرین های معکوس من؟ تو، بر سرِ تلی از خاکسترِ خودت ایستاده ای. خاکستری از بخت و اقبال فرو کوفته شده و خاکمالی شده. من در صورت تو، جوانانی را می بینم که سخت زخمی اند از اسلامِ شیعیِ امثال من. پس، به صورت ظاهر هیچ آشتی ای میان من و تو، و میان ما و شما نباید صورت پذیرد. حتی اگر چه من و ما، به التماس و پوزش، به پای شما بیفتیم و از شما بخواهیم: برگذشته ها صلوات. شما چرا باید ما را ببخشایید؟ ما شما را از آینده ی معمول و متداول تان باز داشته ایم. جوری که همین اکنون، زخم رفتار ما بر تن شما نشسته است. زخمی که مشهود و قابل دیدن است. شما وقتی همین اکنون، خونچکان زخم هایی هستید که ما بر تن تان نشانده ایم، چرا باید گذشته را بر ما ببخشایید؟ چرا باید جوانی که آینده اش سوخته، گذشته را بر سوزاننده اش ببخشاید؟
این روزها رهبر به عزا نشسته تا با ذکر مصیبتِ ذاکران، اشک بریزد. رهبر، درست در حالی برای کربلاییان دل می سوزاند و پِرِک پِرِک اشک می ریزد که میلیون ها نفر در همین اکنونِ کشورمان، ورشکسته و زخمی و خونچکانِ وی اند. رهبر با بپا داشتنِ این مجالس عزا، به مخاطبانش می گوید: یا بر کشته های کربلا بگریید، یا اگر می خواهید مرا امر به معروف و نهی از منکر کنید و سخن از زخمهای کاری ای بگویید که من و عمّال من بر تن تان نشانده ایم و همین اکنون نیز خونِ این زخم ها از تن تان جاری است، پایان کارتان زندان و اعدام و مصادره ی اموال و آوارگی است. پس صلاح در این است که کربلا را بهانه کنید و تا می توانید برای کشته ها و اسرای دورِ کربلا بر سر و سینه بزنید. نخواستید زنجیر بزنید. دو ضرب و سه ضرب. چه با طبل و چه بی طبل. من اگر در کنار رهبر بودم، بجای گریه، غش غش می خندیدم.
بارها نوشته ام و بارها آرزو کرده ام که ایکاش با رهبر ملاقاتی داشتم. تا به وی بگویم: من کاری به کارهای کرده و ناکرده ی شما و کارهای بدِ بدتان و کارهای خوبِ خوبتان ندارم. اما تنها به یک مورد اشاره می کنم که: در ظلّ رهبری شما، هفده سال پیش، برادران سپاه، جوانی به اسم “سعید زینالی” را از خانه اش بیرون می کشند و به پستوهای خود می برند و چنان بلایی بر سرش می آورند که تا کنون شهامتِ این را نداشته اند تا سینه صاف کنند و بگویند: بله، ما زده ایم و کشته ایمش و اینهم قبرش. و بگویند: خوب کرده ایم کشته ایمش به کسی چه مربوط؟ می گویم: اگر در تمامی دوران رهبریِ شما همین یک جنایت رخ داده باشد، شما و سرداران شما را مستحق محاکمه می کند بخاطر این که همچنان اصرار دارید بر نادیده گرفتنِ این جوانِ برده شده. همین یک جنایت، کافی است که هم اسلام شما باد هوا باشد و هم تشیع شما و هم کربلای شما و هم رگ های گردن سرداران پف کرده ی شما.
پسرم، ما گذشته و آینده ی شما را بخاطر حفظ نظام سوختیم. چرا نگویم: بخاطرِ همین جمله ی غلطِ ” حفظ نظام اوجب واجبات است” چه زندگی ها که روفته نشده و چه دودمانها که به باد داده نشده؟ این جمله ی ” حفظ نظام اوجب واجبات است” ناجوانمردانه ترین سخنی است که دست مأموران سپاهی و امنیتی را برای هر جنایتی در هر کجا واگشوده است. مأمورانی که حاضرند برای حفظ نظامشان به هر دروغ و به هر فریب و به هر خیانت و به هر کشتار و غارتی حریص شوند و نه تنها از جنایاتشان احساس شرم نکنند، بل همزمان خود را نور چشمی خدا و مجاهدِ راه خدا بدانند. و من، عزیزم، اینگونه بودم با شما. که برای حفظ نظام، در حوزه ی کوچک خانواده، تا توانستم شما را آزردم و شأن و شخصیت شما را در سایه ی حفظ نظام به حاشیه بردم.
من، هم بخاطر این که گذشته و حال تو را تباه کرده ام از تو شرمنده و پوزشخواهم، و هم بخاطر این که با سکوت من، و با مساعدت و همکاری من، آدم های پوک و عتیقه ای چون جنتی از یکسوی، و آدمکشانی چون شیخ مصطفی پورمحمدی از دیگر سوی، و صاحب امضایانی چون مجتبی خامنه ای از هر سوی، بر سرِ مقدرات کشور نشسته اند. با این همه، این تویی و خاکستری از خودت. یا می توانی باقیِ عمرت را بر سرِ حسرت های خاکستری ات بنشینی و جز افسوس و جز دریغ هیچ نگویی، یا نه، می توانی خشم ها را فرو بخوری و با کسانی که صادقانه شرمنده ی تو اند، آشتی کنی و با آنها برای ترمیم آینده سر از پا نشناسی. این دیگر بخودت مربوط است. این بگویم و بگذرم که ما و شما، فصل مشترک های فراوان تر برای باهم بودن داریم تا بهانه هایی برای کدورت و نفرت و دوری.
پسرم، تاریخ نشان داده که تربیت دینی، در کل به فساد می انجامد. و من، پنجاه سال شاید جز به تربیت دینی نمی اندیشیدم. گمانم بر این بود که بشرِ تربیت یافته از مفاهیم شیعی، راه به صلاح و رهایی می برد حتماً. و تو پسرم، اکنون آسیب و زخمِ این نفهمیِ مرا بر تن داری. تربیت دینی، ما را از فراخ نگری باز می دارد و در نگرشی خاص متمرکزمان می کند. در نگرش دینی، ما به محض تولد، و بی آن که خود متوجه باشیم، بر می جهیم و از سرِ خصلت های درستِ انسانی در می گذریم و ناگهان می شویم شیعه، می شویم سنی، می شویم بهایی. می شویم مسیحی و یهودی و زرتشتی و بودایی. وحال آنکه عصاره ی زحمت همه ی خوبان تاریخ، برای این بوده که ما: انسان باشیم.
قاعدتاً خروجیِ قرآن سرگرفتن ها و زنجیر زدن ها و خورش قیمه پختن و نماز شب خواندن و روزه گرفتن و حج بجای آوردن و مسجد رفتن و آخوند و آیت الله شدن، باید این باشد که دروغگویی و دزدی و فریب و ریا و نفرت و زشتکاری از میان ما زدوده شود. پس اگر با آن همه شعائر طبل و دهلی، هنوز مردم با این پلیدی ها دمخورند، علتش را باید در پوکیِ همان شعائر طبل و دهلی جست. و شاید بشود تربیت دینی را اینگونه تعبیر کرد که: جماعتی برای تداوم دزدی هایشان، و برای غنا بخشودن به فریبکاری هایشان، و برای تخلیه ی روانیِ خودشان، و برای باور پذیر کردن دروغ هایشان، و برای آراستن ریاکاری هایشان است که بر طبل ها و دهل های مفاهیم و شعائر دینی می کوبند و از قرآن لباس می پوشند و به حج می روند و از خود خدا نیز در ابراز این شعائر جلو می افتند. وگرنه اگر اعمال و احکام دینی، روح و پس و پشتِ درستی داشتند، در یک گوشه از عالم و تاریخ، نمونه ی کوچکی از مردمی پیدا می شد که بر درستی و انصاف و لبخند اصرار می ورزیده اند یک وقتی. و چون این مردمِ تاریخی هنوز پیدا نشده اند و در عوض هرچه که پیدا شده اند با ناسزا آلوده اند، می شود نتیجه گرفت که تربیت دینی با هر ادا و اطواری که دارد، در کل جز به فساد نمی انجامد. همین اکنون رهبر و عمله های نظام اسلامی مگر به اسم دین نمی دزدند؟ و به اسم دین نمی کشند و دروغ نمی گویند؟
درسال های سیاه جهالت، من و امثال من مگر این نکته ها را فهم می کردیم؟ هرگز! بل رگ غیرتمان بر می جهید که: گمشده ی بشرِ امروز، معنویت است. و معنویت نیز در عبادات و احکام شیعی است و لاغیر! آه که من با اصرار و تمرکز بر این شعائر، چه آواری بر سر تو و خانواده فرو می باریدم. من روزها و شب های تو را جویدم پسر. بلند شو برویم. کجا؟ شب جمعه دعای کمیل. صبح جمعه دعای ندبه. سه شنبه ها دعای توسل. صبح های پنجشنبه زیارت عاشورا. و در همه ی این احوال: گریه و گریه و گریه. من شما را پژمردم. و نشاط و سرزندگی را از جمال شما روفتم.
این روزها برادران سپاه بین من و تو جدایی انداخته اند. در این چند سالی که من به گوشه هایی از ظلم هایی که بر تو و بر خانواده روا داشته ام خیره می شوم، سر به دیوار ندامت می کوبم و آرزو دارم که از آسمان بخشایشگری شما خوشه های لبخند و دوستی بچینم. من به روزها و شب های زندان بسیار مدیونم. و به حادثه های یک به یکِ سال هشتاد و هشت به بعد. من در زندان، و با دیدن و شنیدنِ رفتار و گفتار هیولاهای سپاه و اطلاعات، به ذات بسیاری از مناسبات اسلامی اینان پی بردم. پیش از آن بسیار شنوده بودم اما در زندان بچشم خود دیدم. یک سال و نیم زندان، بقدر یکصد و پنجاه سال مرا به جلو دواند. مرا بجای مذهب، بر سریرِ انسانیت نشاند. غصه ها و رنج های من از همانجا بالا گرفت. این که دانستم هیولای من، با شما چه ها که نکرده در این سالها.
از زندان که بیرون آمدم دانستم مرا ممنوع الخروج کرده اند. بی آنکه برای این ممنوع الخروجی دادگاهی و حکمی پا گرفته باشد. بعد ها تو را نیز ممنوع الخروج کردند. که اگر به ایران بیایی، نمی توانی خارج شوی. از آن زمان چهار سالی می گذرد. و من در این چهار سال، یک به یکِ جفاهایم را با تو پیش چشم آورده و مرتب در خود پژمرده ام و سرا پا گُر گرفته ام. برای رفع ممنوع الخروجی ام و برای پس گرفتن اموالی که برادران سپاه از من برداشته و برده اند بسیار تلاش کردم. به هرکجا که گفتند سر زدم و تقاضا دادم. همه با انگشت “سپاه” را نشانم دادند. که یعنی از ما و دستگاه قضایی کاری ساخته نیست. مستقیماً با سپاه در افتادم. مأمورانِ معذور مرا زدند و خونینم کردند. که یعنی کور خوانده ای. اینجا وزارت اطلاعات نیست که شش ماه در سرما و سوز جلوی دروازه اش بایستی و اموالت را از آنها پس بگیری. اینجا سپاه است و قواعد خاص خودش را دارد.
من اما باید پیش تو بیایم و تو را ببینم و در آغوشت بگیرم پسرم. و بابت آسیب هایی که با عمرِ تو همراه کرده ام به پایت بیفتم و بگویمت: پسر خاکستر نشینم، هیولای من، خروجیِ تربیتِ دینی – شیعی بوده است. تربیتی که ذهن را زمخت می کند و طالبان و القاعده و داعش را از هزارتوی نسبت های جنینی اش بیرون می کشد و بجان دیگران می اندازد. تربیتی که درستی و حق را تنها و تنها با خود و در مدار خود می پندارد و بخود اجازه می دهد خود را در متن بهشت جای دهد و جهنم را برای دیگران تجویز کند.
من هرجور که شده باید تو را ببینم. این حق من و توست که به چشمان هم زل بزنیم. تو چند تار سپید موهایت را نشانم بدهی و بگویی: این رسمش بود پدر؟ و من سر به زیر ببرم و با صدایی نشسته به ضجه زار بزنم: خطا کردم پسرم. غلط کردم. من باید تو را ببینم و سر بر شانه ات بنهم و زار بزنم. من برای رسیدن به تو، هرگز از کوره راهها گذر نمی کنم. آنقدر جلوی زندان اوین می مانم تا موهای سرم یا بریزد یا همقد قدم شود. من در یکی از این روزها به سیم آخر خواهم زد.

بابا محمدت
بیست و نهم مهرماه سال نود و چهار – تهران
نشانی کانال تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
نشانی صفحه ی نوری زاد در فیسبوک: https://www.facebook.com/m.nourizad

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۴

دو شعر از معینی کرمانشاهی: انسان و عجب صبری خدا دارد




https://youtu.be/z8qeHo8TAR0
لینک یوتیوب با صدای حسن شجائی

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یك لحظه اول
كه اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یكدیگر ویرانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
كه در همسایه صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
كه می دیدم یكی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز كرده
پاره پاره در كف زاهد نمایان
سبحه صد دانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یكی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را كو به كو
آواره و دیوانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سرا پای وجود بی وفا معشوق را
پروانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
بعرش كبریایی با همه صبر خدایی
تا كه میدیدم عزیز نابجایی ناز بر یك ناروا گردیده خواری می فروشد
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
كه میدیدم مشوش عارف عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم كش
بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فكری
در این دنیای پر افسانه می كردم

عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر كه او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتكاری های این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم
یك نفس كی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه میكردم
عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد
معینی كرمانشاهی