|
دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۲
آقا نور
پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۲
زن خوب در ایران چه کسی است؟
زن خوب در ایران چه کسی است؟
(البته از دید صدا و سیما!)
__________________________ ________
زنی که آدامس بجود حتما یا قاچاقچی است یا روسپی!
...
زن خوب کسی است که با استفراغ اعلام حاملگی کند.
زن خوب کسی است که در منزل فقط پیراهن مردانه می پوشد .
زن خوب کسی است که صبح از اتاق دیگری بیرون بیاید و به همسر خود صبح بخیر بگوید.
زن خوب کسی است که فقط وقتی جلوی آینه بایستد که بخواهد گریه کند!
تبصره : این آینه حتما باید در مستراح باشد نه آینه آرایش!
زن خوب کسی است که جلوی دوربین نمی دود.
زن خوب کسی است که لباسش حداقل 3 الی 4 سایز بزرگتر باشد!
مجری خوب زن هرگز اسم کوچکش افشا نمی شود!
زن خوب کسی است که در صحنه های عروسی فقط لبخند بزند و مردان اجازه دارند حداکثر در جا دست بزنند،
زن خوب کسی است که اگر متأهل باشد حتما خانه دار است، اما اگر مجرد باشد می تواند شاغل باشد!
زن خوب کسی است که اگر در خیابان با مردی تصادف کرد، حتما تا قسمت آخر سریال با او ازدواج کند!
زن خوب کسی است که هرگز مانتو نمی پوشد، عینک آفتابی نمی زند، اسم عربی دارد، اگر بالای چهل ساله باشد یا در حال ظرف شستن است یا لباس دوختن، زن خوب هرگز در حال مطالعه نیست .
زن خوب کسی است که غیر از لباس سیاه، قهوه ای یا خاکستری بپوشد
زن خوب کسی است که اگر شوهرش ازدواج مجدد کرد، در پایان او را ببخشد.
(البته از دید صدا و سیما!)
__________________________
زنی که آدامس بجود حتما یا قاچاقچی است یا روسپی!
...
زن خوب کسی است که با استفراغ اعلام حاملگی کند.
زن خوب کسی است که در منزل فقط پیراهن مردانه می پوشد .
زن خوب کسی است که صبح از اتاق دیگری بیرون بیاید و به همسر خود صبح بخیر بگوید.
زن خوب کسی است که فقط وقتی جلوی آینه بایستد که بخواهد گریه کند!
تبصره : این آینه حتما باید در مستراح باشد نه آینه آرایش!
زن خوب کسی است که جلوی دوربین نمی دود.
زن خوب کسی است که لباسش حداقل 3 الی 4 سایز بزرگتر باشد!
مجری خوب زن هرگز اسم کوچکش افشا نمی شود!
زن خوب کسی است که در صحنه های عروسی فقط لبخند بزند و مردان اجازه دارند حداکثر در جا دست بزنند،
زن خوب کسی است که اگر متأهل باشد حتما خانه دار است، اما اگر مجرد باشد می تواند شاغل باشد!
زن خوب کسی است که اگر در خیابان با مردی تصادف کرد، حتما تا قسمت آخر سریال با او ازدواج کند!
زن خوب کسی است که هرگز مانتو نمی پوشد، عینک آفتابی نمی زند، اسم عربی دارد، اگر بالای چهل ساله باشد یا در حال ظرف شستن است یا لباس دوختن، زن خوب هرگز در حال مطالعه نیست .
زن خوب کسی است که غیر از لباس سیاه، قهوه ای یا خاکستری بپوشد
زن خوب کسی است که اگر شوهرش ازدواج مجدد کرد، در پایان او را ببخشد.
جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۲
موسی وشبان
موسی وشبان
حکایت موسا و شبان از قصه های شیرین مثنوی مولوی است، آما حکایت ما هم کم شیرین نیست!
---------
دید موسي آن شبان را پشت رل
آمده در شهر و میراند اتول
از تعجب باز ماند او را دهان
گفت اينجا در چه کاري اي شبان؟
حيف آن صحرا و کوه و دشت نیست؟
در سرت اندیشهی برگشت نیست؟
در فراق بوي جاليز و علف
عمر تو در شهر خواهد شد تلف
حيف ِ گاو ِ شيرده، سرشيرِ ناب
شير شهري نيست جز مخلوط آب
تخممرغ شهر دارد طعم خاک
مرغ شهري را پهن باشد خوراک ......
آن شبان گفتا که لطفاً اینقده
پند کمتر گوی و اندرزم نده
روستا مرحوم شد، ده سکته کرد
صورت سبزه ز غصه گشته زرد
غرق شد جاليزها در ديپرشن
دانه شد پنهان به زير خاک و شن
چشمه يادش رفته که دارد وجود
ظاهراً الزايمر از سرچشمه بود
باغ ميوه مثل قبرستان شده
گاو شيري پاک بيپستان شده
جز گروهي پيرمرد و پيرزن
کس نمانده در ولايات وطن
کس نمانده توي ده، نزديک و دور
غير آخوند و مريض و مردهشور
تو نميداني مگر، حتي صمد
قسمتش شد که به آمریکا رود
گفت موسي پس صمد«آقا» بگو
يک کمي هم ضمناً از ليلا بگو
گفت: ليلا رفته دانمارکي شده
کارمند مرغ کنتاکي شده
بنده هم قيد ده خود را زدم
با اميد حق به تهران آمدم
پس مسافرکش شدم مثل همه
میروی جائی، بگو، وقتم کمه!
گفت موسا میروم میدان تیر
هرچه میگیری ، ز من کمتر بگیر
گفت چوپان، میبرم مفتی ترا
میرسانم هرکجا گفتی ترا
در عوض در بارگاه کبریا
یک کمی از بهر من مایه بیا
هست پيکانم قراضه جان تو
ناظر کارش بود چشمان تو
پس بگو از قول من با ذات حق
اگزوز من تازگیها گشته لق
همچنين خواهم که الله الصمد
نو کند از بهر من کاسه نمد
این چراغ دست چپ هم فیالمثل
هست کار ایزد عزوجل
گر نماید یک کمی نورش زیاد
از خدا دارم تشکر، تنکس گاد
پس بگو با آن خداوند جلیل
مشکلاتی باشدم از این قبیل
ایهاالموسای الله معک
دارم از بهر خدا آچار و جک
تو بگو با او به آکسنت عرب
پنچرالسوراخو لاستیک العقب
الذي تعویضکم لاستیکنا
واجب اليزدانو کار نيکنا
فی الاتوماتیکه جعبه دندهکم
الذين او خدا، من بندهکم
گفت موسا، من نميفهمم ترا
فارسي صحبت بکن بهر خدا
تو عرب را ميکشي با اين زبان
کس نميفهمد چه ميگوئي جوان
مثل آدم با زبان مادري
گفتگو کن با همان لفظ دري
شد شبان شرمنده از آن زر زدن
اکسکيوزمي گفت و آمد در سخن
گفت خواهش کن از آن یزدان پاک
یک کمی بنزین بریزد توی باک
همچنين جز حضرت پروردگار
نيست در اطراف من تعميرکار
تو بگو با حضرت والاجناب
من شده شمع و پلاتينم خراب
گر خداوندم کند آن را عوض
ميدهد مخلوق خود را کيف و حظ
گفت موسا ای شبان لطفاً خفه
من که نشنیده گرفتم ایندفه
خاک بر سر این سخنها نیک نیست
بچهجان یزدان که میکانیک نیست
هست لاستیکت اگر پنچر درک
حق تعالا را چه با لاستیک و جک
اینچنین رفتار تو خیلی بده
هی به رب العالمین دستور نده
گر که هستی دلخور از رانندگی
لااقل قاصر نشو از بندگی
بلکه خیلی با تواضع با ادب
از خدا چیز مهمی کن طلب
پس شبان گفتا بگو با ربنا
خلق را از شیخها راحت نما
یا بیا آخوند را آدم بکن
یا بکلی شّرشان را کم بکن
کرد موسا منتقل این داستان
بازگو شد درد دلهای شبان
وحی آمد سوی موسا از خدا
پست کن آچار و جک را بهر ما
پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۲
مردم قدرنشناس
مردم قدرنشناس
مرحوم حبیب یغمایی تعریف میکرد : در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود ؛
یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک - امیر بیرجند -گفته بود :
الحمدالله ولایت شما هم برق دارد ؛ هم آب دارد ؛ هم مدرسه دارد ؛ هم سالن نمایش دارد ؛ همه چیز هست ؛
اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه می خواهند؟
مرحوم شوکت الملک گفته بود : آقا ! اینها برق نمی خواهند . اینها محرم میخواهند .
اینها مدرسه نمی خواهند ؛ روضه خوانی میخواهند .کربلا را به اینها بدهید همه چیز به آنها داده اید ! *****
حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزید .
حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزید .
در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد . مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند .
اما میدانید مردم قدر شناس همان سامان با جنازه اش چه کردند ؟
وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش ( از جمله دکتر اسلامی ؛ دکتر باستانی پاریزی ؛ دکتر زرین کوب ؛ سعیدی سیرجانی وبسیاری دیگر از چهره های نامدار وطن مان ) به روستای خور برده شد ؛
همان کودکانی که در مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش درد های خود را درمان کرده بودند ؛
به فتوای آخوندک ابله همان روستا ؛ دامن شان را پر از سنگ های درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند . و دردناك تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی ؛
فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند
مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخور ها بدهند !
متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا شناسی ها داستان های بسیار دارد .
کسانیکه نمی خوانند، تصور می کنند می دانند .
چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۲
جملات ماندگار
|
این هم از گفته های معنی دار خمینی در اوائل انقلاب
ما مکلفیم به وظیفه؛ نه نتیجه
آیتالله خمینی
ما مکلفیم به وظیفه؛ نه نتیجه
آیتالله خمینی
اشتراک در:
پستها (Atom)