سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۲

آخوندها در دوره قاجار: یک قصه بسیار جالب که بخوبی طینت آخوندها را نشان میدهد


در تفت شب را در باغ حاجی محمدحسن گذراندیم. یک نفر معمم بسیار فضولی حضور داشت. دیدم حاجی محمدحسن هم از وجود او در عذاب است. من هم راحت نبودم. بعد از صرف شام که با حاجی تنها شدم پرسیدم این ملا که بود و با شما چکار داشت؟

گفت این آخوند بی‌شرم صدمه‌ای به من زده که نظیر آن به کمتر کسی وارد شده! این بی‌حیا از شاگردان شیخ محمد سبزواری است که در این شهر بعنوان مجتهد ریاست می کند. من این ملا را بواسطه تقوایی که شیخ سبزواری از او حکایت می کرد، برای تعلیم دخترم به خانه آوردم. چون دختر بزرگ شد دیگر مناسب ندیدم و به آخوند گفتم دیگر نیاید.ا

بعد ازچند روز این نمک‌نشناس بی‌شرم نزد پسرم آمده می گوید همشیره شما معقوده من است و دخترم هم شاهد است! آن جوان مشتعل شد و او را از خانه بیرون راند.ا

روز بعد شیخ محمدسبزواری مرا احضار کرده و گفت: وصلت شما باجناب آخوند ملاعلی اکبر که شخص محترمی است مبارکباد! خوب است دختر را بدهید ببرد! گفتم خدا نکند من به چنین امر نامبارکی اقدام کنم. گفت دختر شما بالغه و عاقله است و در شریعت مقدس اختیارش با خودش است. آمده پیش من اقرار کرده عقد کرده ملاعلی اکبر است و تو دیگر اختیارش را نداری!ا

گفتم محال است دخترم از خانه بیرون رفته باشد. حالا بگویید چگونه دختر مرا شناختید؟ فورا مثل آتش شده گفت می خواهی مرا تکذیب کنی! گویا مذهب بابی را قبول کرده‌ای!ا

به خانه رفتم. دخترم از این ملای بی‌شرم و استادش مثل بید لرزان و مثل ابر گریان بود. از دخترم سوال کردم. ابدا خانه شیخ را ندیده و صحبتی نکرده و تمام گفته‌های آن دو را انکار کرد.ا

فردایش باز شیخ سبزواری مرا احضار نمود و گفت شما می خواهید مرا دروغگو بدانید!؟ من دیدم این لعین ایستاده تا با تهمت و افترا، مال و جان و آبرویم را پامال کند. گفتم کمی به من مهلت دهید.ا

درمانده و بی‌پناه به محمدخان والی حاکم یزد که مرد سالمی است پناه برده و ماجرا را برایش بازگو کردم. گفت من میدانم که شما راست میگویید اما میدانید زندگی و مرگ ما بدست اینهاست. باید با خودشان بطوری بسازید!ا

گفتم اجرا به دست شماست. این خلاف‌ها را اجرا نکنید. مردم وقتی می بینند کاغذ یکی را اجرا می کنید تسلیم او می شوند، نکنید.ا

گفت عجب است از تو که هنوز نمی دانی! آیا ما می توانیم آشکارا با اینها مخالفت کنیم؟ این جماعت که شهرها را پُر کرده‌اند به اسم شریعت هرچه بخواهند می کنند. برای یکی سند می سازند، وکیل می شوند، شاهد می شوند، جرح می کنند، مومن می سازند، تکفیر میکنند و..‌. حال ما میتوانیم بگوییم آقا دروغ می گوید؟ اگر تبانی کردند و به من تهمت زدند که ظلم می کند یا بابی است و بیرق واشریعتا بلند کردند من چه باید بکنم؟ آیا ما مجبور نیستیم با اینان بسازیم؟

ایراد می کنی، می گویند مجتهد را ایراد جایز نیست. تکذیب می کنی مثل این است خدا و پیغمبر را تکذیب کرده‌ای! می گویی فلان مجتهد درفلان کتاب چنین نوشته، می گویند مجتهدم و رای خودم است. هرچه می خواهند می کنند. خواهش دارم برو و با آخوند مهربانی کن بلکه توانستی طلاق صوری بگیری. غالبا مقصود اینها از این شرارت‌ها به دست آوردن مال است.ا

خلاصه فعلا مجبورم با این آخوند بی‌شرم و حق ناشناس مهربانی کنم بلکه پولی داده و یک طلاق‌نامه صوری از او به دست آرم. این است روزگار ما!ا

----

منبع: خاطرات حاج سیاح. خلاصه صفحات 175تا  178

 با آمدن رضاشاه و تاسیس دادگستری ، ادارات ثبت  املاک ،  ثبت ازدواج  ، نظمیه و  فرهنگ و .. . بود که  دست اینها از جان و مال و ناموس مردم کوتاه شد و .. . 

 علت اصلی دشمنی آخوندها با رضا شاه همین ها بود. بله باید بیدارشد، بیداری و دانستن تاریخ این سرزمین برای آیندگان مفید و سازنده خواهدبود. الکی نیست که زندگی ب ایرانیان سیاه و تاریک شده است.ا

جواب آیت الله بروجردی به سئوال: اهمیت امام جعفر صادق


 

شخصی از آیت‌الله بروجردی پرسید: امام جعفر صادق از چه نظر در شیعه اهمیت دارد به جز امامت ایشان؟!ا


ایشان فرمودند: آن بزرگوار، بنيانگذار فقه شيعه و از عالم‌ترين امامان شيعه هستند ...ا


شخص پرسید: شکی نیست که ایشان عالم و امام بودند، امّا آيا كتابی كه نگارش ايشان باشد و ميزان "علم" وی را آشكار سازد موجود است؟


آیت‌الله گفتند‌: نه، خودشان كتابی ننوشته‌اند، ولی بيش از شش‌هزار دانشجو داشته‌اند ...ا


شخص پرسید: پس چرا كتابی ننوشته‌اند؟! زیرا از ارسطو كه بيش از دوهزار سال پيش می‌زيسته، كتاب "ارغنون"، و از افلاطون كتاب ١٢ جلدی "جمهوريت" به‌ جا مانده كه ميزان علم آنها را  آشكار  می‌سازد،  چطور  در  مورد  ايشان  اينگونه نيست ...؟!ا


آیت‌الله گفتند: خلفای ظالم هیچ‌ وقت اجازه‌ی نگارش به ايشان نمی‌داده‌اند ...ا


شخص پرسید: پس با اين جو اختناق، چگونه شش‌هزار دانشجو داشته‌اند؟! و خلفای ظالم جلوی ارتباط ایشان با مردم را نمی‌گرفتند؟!ا 


آیت‌الله گفتند: من هم نمی‌دانم...!! ولی از امام صادق احاديث بسياری به‌جا مانده است!ا 


شخص پرسید: در كجا مانده؟


آیت‌الله جواب دادند: در كتاب بحارالانوار شیخ‌الاسلام علامه محمدباقر مجلسی رضوان‌الله تعالی و چند كتاب ديگر ...ا 


شخص پرسید: علامه مجلسی در چه قرنی می‌زيسته؟!ا


آیت‌الله گفتند: حدودا ٤ قرن پيش ...ا


شخص پرسید: او از كجا به "علم"  امام رسيده؟! در حالی‌که از ایشان هیچ نوشته‌ای به‌جای نمانده ...ا


چگونه گفته‌هایش را جمع‌آوری کرده؟! در حالی‌كه حدود ٩ قرن بين‌شان فاصله زمانی بوده و كتابی از امام هم در دسترس ایشان و دیگران نبوده ...ا


یا مثلا نهج‌البلاغه که گفته می‌شود گفتار حضرت امیرالمومنین علی (ع) است و نگارنده آن محمدبن حسین بن‌موسی معروف به سیدرضی است، در حالی‌که ایشان چهارصد سال بعد از حضرت علی (ع) می‌زیسته؟!ا


بدون هیچ منبع صحیح و مکتوبی از کجا فرمایشات ایشان را جمع‌آوری کرده‌اند ...؟!


آیت‌الله گفتند: نمی‌دانم ...!ا


پ.ن ۱

واقعیّت این گفتگو به کنار ولی در اصل این موضوع تفکر کنیم ...ا


پ.ن ۲

خرافه‌پرستانِ دین‌باور، همیشه در این‌گونه موارد پاسخی ندارند و فقط سفارش می‌کنند که زيادی كنجكاوی نكنید ...ا


هرکسی هم‌ که زیاد سوال کند و بخواهد در این مورد حرف خلاف میل علما بزند بلافاصله تکفیر می‌شود، او را ملحد و کافر و زندیق اعلام‌ می‌کنند و مسلمین ساده‌دل را به‌جان او می‌اندازند و خونش را می‌ریزند و ...ا


پ.ن ۳

در زمانه‌ای زندگی ‌می‌کنیم که در آن‌سوی زمین؛ دانشمندان ناسا با استفاده از تلسکوپ جیمز وب در حال رصد پیدایش آفرینش در ۱۳ هزارمیلیارد سال قبل هستند، اما در این سو ممدقلی و حسنعلی دارقوزآبادی از قم؛ با انگشت شصت و ترازِ بنّایی ماه را نمی‌بینند و تاریخ و تقویم را دگرگون می‌کنند ...!!ا


جهل همیشه هم قند در چای زدن برای حلال شدن آن یا اختراع غسل ترتیبی جایگزین غسل ارتماسی نیست ...!ا


بسته به رشد دانش انسان‌ها؛ جهالت ایشان هم آپدیت می‌شود، چرا که نمی‌خواهند چیزی را که تمام عمر باور داشته‌اند کنار بگذارند ...ا


تموم‌ شد رفت ...ا


اگه دوست داشتید برای دیگران ارسال کنید که؛ درد جهالت و نابخردی کاش حدومرزی داشت ...ا

خلخالی: حبس ابد هم با اعدام فرق نمی‌کرد




✍️سعید زیباکلام:

فضلی‌نژاد در مصاحبه با خلخالی اصرار می‌کند برای ثبت در تاریخ خطاهایش را بگوید.

خلخالی می‌گوید: یک برادر دوقلو را به جای دیگری آوردند اعدام کردم. یک گروه اسلامی را دستگیر کردند به ما گفتند اینها مارکسیست هستند از دم اعدام کردم. بعد اعلام کردیم در صف شهدای انقلاب هستند. دروغ هم نگفتیم.

فضلی‌نژاد می‌گوید: «یکی تعریف می‌کرد بنا داشتید بیست نفر را محاکمه کنید گفتید یک در میان اولی اعدام دومی حبس ابد. نفر آخر که حبس گرفته بود خنده‌ بر لبش نشست. گفتید حال که این‌طور شد از آخر اولی اعدام دومی حبس ابد.»

خلخالی می‌گوید: «بله یادم هست. آن خنده شیطانی بود. حبس ابد هم با اعدام فرق نمی‌کرد. از دلیل حرف می‌زنید. آن موقع این چیزها نبود. کشور افتاده بود دست ما باید مخالفین روحانیت را اعدام می‌کردیم.

پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۲

عناوین و القاب روحانیون

عناوین  و القاب  روحانیون 

در حوزه علمیه به هرکس بر مبنای مدارج علمی که طی می کند
عناوین و القابی داده می شود. مانند  
حجت الاسلام 
آیت الله 
آیت الله العظمی 
ثقه الاسلام 
علامه و...

این القاب و عناوین از درون حوزه ها به جامعه نیز سرایت می کند و مردم نیز از چنین القاب و عناوینی برای روحانیون  استفاده می کنند.

بعضی از این القاب و عناوین همچون علامه اشاره به مقام علمی فرد دارد.

اما غالب این القاب،  اوصافی را به فرد نسبت می دهد که در شأن وی نیست و شاید گزافه گویی در حق وی می باشد.
مثلا حجت الاسلام!!! وقتی کسی را "حجت الاسلام"  خطاب می کنیم باید از خود بپرسیم این فرد حجت بر چه چیز و چه کس است؟!
اصلا این فرد کیست که مردم   به وی حجیت می دهند؟ حجیتّش را از کجا آورده؟!

یا وقتی کسی را "آیت الله" خطاب می کنیم باید از خود سوال کنیم آیا تنها این فرد، نشانه ٔخداوند است؟!
آیا طبیعت و سایر مخلوقات نشانهٔ  خداوند نیستند؟!
یعنی بقیه موجودات عالم  نشانهٔ شیطان هستند؟!
چه صفتی در این فرد وجود دارد که نشانه خدوند قلمداد می شود؟!
حالا چه برسد به "آیت الله العظمی یعنی "نشانه بشود،  خداوند".

حتی وقتی یک حوزوی، "روحانی" خطاب می شود باز هم باید پرسیده شود  چه تناسبی میان این فرد با این عنوان وجود دارد؟!

وقتی این القاب و عناوین که همه از یک جایگاه قدسی حکایت دارند، برای هر کسی  به کار می رود چه وضعی پیش می آید؟!
ریشه بیشتر این القاب و عناوین به عصر قاجاریه بر می گردد. عصری که حاکمان آن برای نگهداشتن قدرت در دست خود به جهل و بی سوادی مردم دامن می زدند و از باسواد شدن مردم که خطری بالقوه برای سلطنتشان بود، جلوگیری می کردند.
وقتی چنین مردم ساده اندیشی  در جامعه ای وجود دارد و از طرفی علوم طبیعی نیز در جامعه نیست و هر چه که بتوان "علم" نامیدش، در حوزه های علمیه خوانده میشود؛

کسانی که اندک علمی نیز دارند، در چشم مردم ، "عالم دهر" قلمداد می شوند و از آن جا که میل مردم  ساده  همیشه به قداست آفرینی برای این طور شخصیت ها بوده،  این القاب و عناوین چون قارچ بر سر زبان ها زیاد می شود.
این عناوین را خدا و رسولش به این صنف اطلاق نکرده اند، بلکه این گزافه گویی ها، یا اظهار ارادت های جاهلانهٔ برخی عوام بوده یا چاپلوسی اطرافیانِ  فرصت طلب بکار بردن چنین القاب و عناوین گزافه ای که بجای ناظر بودن بر رتبه علمی فرد، مدّعی مقاماتِ قدسی برایش می شود، دو آفت دارد:
چشم و گوش مردم  را می بندد و عقلانیت را به انزوا می کشد و  عادتشان می دهد به این که هر چَرندی را از زبان صاحبانِ این القاب و عناوین بپذیرند.
صاحبان این عناوین را به خیالِ خام می اندازد که شاید واقعاً همان  چیزی اند که مردم می گویند!
و "بافته های "  خود را به عنوان "یافته هایشان"  از شریعت، به خوردِ افکار عمومی می دهند.

ویران‌شدن "زیست‌جهان" فرهنگ امامیه


بزودی اسلام در ایران چیزی بیش از یک میراث فرهنگی نخواهد بود

چرخشگاه تمدنیِ ناخواسته ایران‌زمین

سخنان دکتر سروش [درباره تضاد اسلام با حق انسان] امروز دیگر بدل به "وجدان‌اجتماعی" یا کمابیش یک "آگاهی‌اجتماعی" شده است؛ یعنی دیگر چنین نیست که عموم مردمِ اهل‌فکر، اعم از متدین یا بی‌اعتنا به دین، با شنیدن آن دچار حیرت بشوند، که عجب! ما این‌ها را اصلا نمی‌دانستیم! 

بنابراین سخن من در این مقال شرح سخنان دکتر سروش نیست، بلکه می‌خواهم نوری از جانب دیگر بر طرح این سخنان بیفکنم. و آن جانبِ دیگر، طرح این پرسش است که چرا خیل عظیمی از مردم ایران - از جمله خود دکتر سروش - تا سی‌سال پیش "متوجه" این "بینات" و واقعیت‌های مُسَّلمِ پیش چشم‌ها نبودند؟! چرا این واقعیت‌هایی که سروش می‌گوید را "نمی‌دیدند"؟! و چه شد که به‌تدریج شروع به "دیدنِ" چیزهایی که پیشتر نمی‌دیدند، کردند؟!

حقیقت آن است‌که "اسلام" و "تشیع" و فقه‌شیعی، برای لایه‌های اجتماعی ایران که دکتر سروش نیز از میان‌ همین‌لایه‌های اجتماعی برخاست، از مُقوّماتِ "زیست‌جهانِ" فرهنگ، و استوانه "هویت" جمعی بود. آنان مثل ماهی در آب که خبر از آب ندارد، بی‌خبر از واقعیت‌هایی بودند که "زیست‌جهانِ" مسلمانی‌شان را می‌ساخت. 
حیات‌ِفرهنگی، یک زیستنِ ناخودآگاه است! که در او همه مولفه‌های زیست‌جهانی "بدیهی" دیده و تلقی می‌شوند. 

برای این لایه‌های اجتماع ایران (که تشکیل‌دهنده اکثریت جامعه هم بودند)، این "بدیهی" بود که محمدابن‌عبدالله فرستاده خداوند بود، علی‌ابن‌ابی‌طالب مظهر حق بود، حسین برحق بود، فقه الهی بود، زن ناقص‌العقل بود، دست دزد باید بریده می‌شد، قاتل باید توسط اولیای دم به قتل می‌رسید، ربا حرام بود، حکومت حق الاهی و معقول روحانیت بود، آموزش زنان و دختران مفسده‌انگیز بود، تعدد زوجات روا بود، حق ارث زن نصف مال مرد بود، فرزند مال پدر بود، حجاب زنان الزام دینی بود، کافر نجس بود، مرتد باید کشته می‌شد، و از این قبیل.
هیچیک از این گزاره‌های بی‌شماری که اسلام‌ِ امامیه را تشکیل می‌داد، مورد کمترین بحثی نبود، زیرا که همگی "بدیهی" و مبرهن دیده‌ می‌شدند! این مجموعه، "زیست‌جهانی" را برای مومنِ امامیه می‌ساخت که در آن، او "اُمت‌ِمرحومه" بود، همگانِ بجز ایشان حَطَبِ جهنم بودند و تنها آنان جواز ورود به بهشت را داشتند! این هم برایشان "بدیهی" بود! 

زیستن در آفاقِ "فرهنگ"، مصداق یک افسون‌زدگی، یک ناهشیاری، یک ناخودآگاهی است. مصداق یک حیاتِ ناآزموده به تعبیر سقراط است، که "عقلانیت" در او کمترین جولان را دارد؛ و نقادی را در آن راه نیست، اصلا فکری در او نیست. در میدان‌های حیات‌فرهنگ، عقل بَرده مُقوّمات فرهنگ است و تنها نقش توجیهی (justification) دارد؛ زیرا که فرهنگ، "خانه" ذهنیتِ انسانِ پیشامدرن است. 

اتفاقی که در این چهل‌وپنج‌سال در ایران افتاد، خُردشدن و تحقیرشدن و به فلاکت‌کشیده شدنی بود که توسط مولفه‌ها و مقومات فرهنگِ اسلامی امامیه بر تک‌تک‌ آحاد ایرانیان رفت، تا آنان را نسبت به آنچه "بدیهی" می‌انگاشتند، دستخوش "تامل" نمود. این را به بارزترین وجهی در قوس زندگی فکری دکتر سروش شاهدیم که البته ویژه ایشان هم نبود بلکه عمومیت اجتماعی یافت. همین هم بود که همه آن "بدیهی"‌های پیشین دیگر بدیهی دیده نشده و تک‌تک‌شان به زیر منگنه‌های نقادی رفتند و کمتر نکته‌ای از آن‌ها توانست که تاب آن نقادی را آورده و بقول مارکس "دود نشده و به هوا نرود"!
 
چنین شد که حکومت‌ ولایت‌فقیه که بر شانه میلیون‌ها ایرانی بر سریر قدرت نصب و مستقر گردید، امروز شاهد است که زیرش بکلی خالی شده است. 

آن خشم و خشونتِ بی‌مهاری که دامن این حکومت را نسبت به مردم گرفته‌است، از آگاهی او به این ورشکستگی مطلق تاریخی خودش است. و در حال، بسیاری از ارباب این نظام "نمی‌توانند بفهمند" که چرا چنین شد! زیرا اولا "اندیشیدن" را یادنگرفته‌اند و ثانیا ابزارهای نظری اندیشیدنِ عقلانی را کسب نکرده‌اند. این است که مدام "توطئه‌دشمن" را نشخوار می‌کنند و برای توضیح این رویگردانی مردم از خود و توجیه ورشکستگی‌شان، به هرسو اتهام می‌زنند. 

اتفاقی که در این چهل‌وپنج‌سال در ایران افتاد، ویران‌شدن "زیست‌جهان" فرهنگ امامیه بود، تحولی که به هیچ صورت دیگری کمترین امکانی از تحقق را نداشت. این، بی‌تردید سترگ‌ترین چرخشگاه تاریخ معاصر ماست و مسلمانی را در میدان "هویت‌ملی" از یک "زیست‌جهان" از برای بودوباش و زندگی‌ومرگ، می‌رود که بدل به یک "میراث‌فرهنگی" نماید، آن هم میراثی که تا آینده قابل پیش‌بینی توسط بخش‌های اکثریِ مردم ایران به دیده انزجار یا ناخوشداشت یا حداقل نامفتخر نگریسته خواهد شد.


✍علی صاحب الحواشی (با ویرایش)