دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۷

🔴 آنانکه نمی اندیشند...




👈 آنانکه مدیریت منابع آب نمی دانند، نماز باران می خوانند...

👈 آنانکه اهل تلاش نیستند، دعا می کنند...

👈 آنانکه هیچ کاری را درست و اصولی انجام نمی دهند، به نذر و نیاز متوسل می شوند...

👈 آنانکه عرضه ی گرفتن حقشان را از ستمگر زورگو ندارند، به خدا واگذارش می کنند...

👈 آنانکه ضعیفند و به توانایی های خود ایمان ندارند، به خدا توکل می کنند...

👈 آنانکه با رفتارهای احمقانه جان خود و اطرافیانشان را بخطر می اندازند، صدقه می دهند تا شاید بلا رفع شود...

👈 آنانکه در این دنیا زنان را ستم می کنند و آنان را کنیز خود می پندارند، مشتاقانه به امید سکس با حوریان بهشتی نشسته اند...

👈 آنانکه علم حسابرسی و حسابگری نمی دانند، همه چیز را کار تقدیر و سرنوشت می دانند...

👈 آنانکه ناتوانند از اینکه نفس هوس های خود را قربانی کنند، گوسفند بیگناه را قربانی می کنند...

👈 آنانکه دیگران را به نعمت های آنچنانی آخرت وعده می دهند، خود دو دستی به بهشت همین دنیا چسبیده اند...

👈 آنانکه محتاج دین و مذهب و پیغمبرند تا خوب و بد را نشانشان دهد، کمبود عقل و شعور دارند...

👈 آنانکه مال و اموالشان پاک نیست و از راه درست بدست نیاورده اند، خمس می دهند تا مالشان حلال شود...

👈 آنانکه خود شعور تشخیص و تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری ندارند، مرجع تقلید دارند و تقلید می کنند...

👈 آنانکه میانه ای با کار و تلاش شرافتمندانه ندارند، آخوند می شوند...

👈 آنانکه اصول گفتمان سیاسی و اصول دیپلماسی را نمی دانند، جهاد فی سبیل الله می کنند...

👈 آنانکه خود در ذلت بار ترین شرایط اجتماعی و اقتصادی زندگی می کنند، داعیه ی سعادت و نیکبختی بشر را دارند...

👈 آنانکه اختراعات کافران را نتیجه ی الهامات شیطان می دانند، در وقت لزوم خود بدانها متوسل می شوند...

👈 آنانکه در ساختن جامعه ای سالم و مدرن و انسانی، نادان و ناتوانند، مجازات های اعدام و سنگسار و قطع دست و پا وضع می کنند...

👈 آنانکه نمی توانند جلوی بوالهوسی چشمان هرزه ی خود را بگیرند، بر زنان حجاب می پوشانند...



شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۷

آبجی خانم - صادق هدایت

وقتی محرم و صفر می آمد هنگام جولان و خودنمائی آبجی خانم بود. در هیچ روضه خوانی نبود که او در بالای مجلس نباشد. در تعزیه ها از یک ساعت پیش از ظهر برای خودش جا می گرفت. همه روضه خوانها میشناختندش وخیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبرشان باشد تا مجلس را از گریه، ناله و شیون خودش گرم بکند. بیشتر روضه ها را از بر شده بود، حتی از بس که پای وعظ نشسته بود و مسئله میدانست اغلب همسایه ها می آمدند از او سهویات خودشان را می پرسیدند.
سپیده صبح او بود که اهل خانه را بیدار میکرد، اول میرفت سر رختخواب خواهرش باو یک لگد میزد میگفت: لنگه ظهره پس کی پا میشی نمازت را بکمرت بزنی ؟
آن بیچاره هم بلند میشد خواب آلود وضو میگرفت و به نماز می ایستاد. از اذان صبح و بانگ خروس، نسیم سحر، زمزمه نماز، یک حالت خاص و روحانی به آبجی خانم دست میداد و پیش وجدان خودش سرافراز بود. باخودش میگفت: اگر خدا من را نبرد به بهشت پس کی را خواهد برد !
(آبجی خانم - صادق هدایت)

آموزش زیر بنای همه مسائل است







به نقل از یک ایرانی:

در کشوری ماموریت داشتم، برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه  رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟!

او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم.
اگر زلزله هم بیاید فقط هشت نفر خواهد مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره.

ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.

منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمانها برای استانداریها، فرمانداریها، شهرداریها، بانکها و... ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و ...

آموزش زیر بنای همه مسائل است...!

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۷

نامه ای عاشقانه از دختری در عهد قاجار


​​​​

بسم المعطّرٌ الحبیب

تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس  گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌چی‌ها بوده و او بی‌خبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده.
حی لایموت سرشاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطه‌چی چنان نارنج‌هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادی‌خواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌ایدُ شب به شب بر گیس می‌مالیم. 
سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی. عرق همه را درآورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. می‌دانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌جا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند. دلْ ابریشم است. 
نه دست و دلم به دارچین‌نویسی روی حلوا و شُله‌زرد می‌رود، نه شوق وسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کارخداست. چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است، به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به تهران مراجعت فرمایید وُ به داد دل ما برسید، تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم وُ گره از زلف وا کنیم وُ بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید وُ درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقص‌العقل چه کند.

تصدقت پری‌دُخت
بوسه به پیوست است.

پری‌دخت، مراسلات پاریس طهران

دکتر سوگل مشایخی: پرنده ای که پرواز بلد نیست به قفس میگه تقدیر


شاعر: دکتر سوگل مشایخی

 با پاي خود رفتيم و هي گفتيم تقدير
 در گِل نشستيم و به خود بستيم زنجير
 تا راحت وجدانمان بر هم نريزد هر درد را با حكمتي كرديم تفسير
 تقويم ها گفتند و ما باور نكرديم يك عمر در پرواز خود كرديم تاخير
 ما تيشه را بر ريشه ي خود مي زنيم و اي واي بر دستِ رها گشته ز تدبير
 از ماست هر ظلمي كه در هر لحظه بر ماست اين است رمز حركت و آغاز تغيير

جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۷

آیا تقوا مهمتر است یا تخصص


سال 58 مناظره‌ای داغ بین مهندس بازرگان و شهید بهشتی تحت عنوان "تخصص بالاتر است یا تعهد و تقوا؟" در صدا و سیما برگزار شد

شهید بهشتی معتقد بود مسئولین باید متعهد باشند و بازرگان اعتقاد داشت تخصص مهمتر است

در لابلاى بحث مرحوم بازرگان سئوالى از شهید بهشتی پرسید 
آقای دکتر فرض کنیم که قصد دارید با اتوبوس از شهرى به تهران بیایید، راننده‌ای داریم که جاده را مثل کف دست میشناسه ولی اهل همه جور معصیتی‌ست و راننده  دیگری که تازه کار است ولی بسیار متقی و اهل تدین
شما خانواده‌تون رو با کدام راننده راهی میکنید؟

در این هنگام شهید بهشتی مکثی طولانی کرده سپس به علامت تایید نظر مرحوم بازرگان، بزرگوارانه فرمودند آقا من دیگر صحبتی ندارم!

هر چند مرحوم بازرگان برنده این مناظره بود ولی این پارادوکس هیچ‌گاه برای شخص بنده حل نشد و همواره احساسم میگفت که قطعاً تقوا از تعهد بالاتر است
تا اینکه پست بسیار قشنگی دیدم با این مضمون

از شهید چمران سوال کردند آقای دکتر تقوا بالاتر است یا تخصص؟
شهید چمران فرمودند 
تقوا بالاتر است 
ولی اگر کسی تخصصِ کاری را نداشته باشد و منصبی را قبول کند، قطعاً انسان "بی تقوایی" است