وقتی محرم و صفر می آمد هنگام جولان و خودنمائی آبجی خانم بود. در هیچ روضه خوانی نبود که او در بالای مجلس نباشد. در تعزیه ها از یک ساعت پیش از ظهر برای خودش جا می گرفت. همه روضه خوانها میشناختندش وخیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبرشان باشد تا مجلس را از گریه، ناله و شیون خودش گرم بکند. بیشتر روضه ها را از بر شده بود، حتی از بس که پای وعظ نشسته بود و مسئله میدانست اغلب همسایه ها می آمدند از او سهویات خودشان را می پرسیدند.
سپیده صبح او بود که اهل خانه را بیدار میکرد، اول میرفت سر رختخواب خواهرش باو یک لگد میزد میگفت: لنگه ظهره پس کی پا میشی نمازت را بکمرت بزنی ؟
آن بیچاره هم بلند میشد خواب آلود وضو میگرفت و به نماز می ایستاد. از اذان صبح و بانگ خروس، نسیم سحر، زمزمه نماز، یک حالت خاص و روحانی به آبجی خانم دست میداد و پیش وجدان خودش سرافراز بود. باخودش میگفت: اگر خدا من را نبرد به بهشت پس کی را خواهد برد !
آن بیچاره هم بلند میشد خواب آلود وضو میگرفت و به نماز می ایستاد. از اذان صبح و بانگ خروس، نسیم سحر، زمزمه نماز، یک حالت خاص و روحانی به آبجی خانم دست میداد و پیش وجدان خودش سرافراز بود. باخودش میگفت: اگر خدا من را نبرد به بهشت پس کی را خواهد برد !
(آبجی خانم - صادق هدایت)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر