جمعه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۰

زن، خودش رو از دید و چشم و پشت عینک یه مرد ببینه

صندلی جلوی تاکسی نشسته‌ام. از آریاشهر به سمت پونک. دختری خوش‌پوش و آرایش کرده، حدود 27، 28 ساله موبایل به گوش دست تکان می‌دهد و سوار می‌شود. دارد با دختری دیگر (که فهمیدم اسمش "مرضیه" است!) با داد و هوار حرف می‌زند. رسمن "داد" می‌زند ها! ظاهرن ماجرا اینطور است که دختر سومی راجع به این دختر سوار تاکسی حرفی زده و با خانواده‌اش تماسی گرفته که او را این‌طور عصبی کرده. فهمیدم که متأهل هم هست. آن دختر سوم مطلقه است ظاهراً. بلند بلند فحش‌های خواهر و مادر دار می‌دهد:


- خواهر "..."، من می‌دونم چی‌کارش کنم.. دهنشو "...". ..

چند لحظه بعد ماجرا جالب‌تر هم می‌شود:

- خیال کرده عوضی! زنگ می‌زنه خونه‌ی ما؟ تو بگو اگه آدم بودی شوهرت طلاقت نمی‌داد بدبخت مادر "..."! حالا من قسم خودم جان بابام که یه دهنی از این صاف کنم! زنگ می‌زنم خونه‌ی این پسره که دور و برش می‌گرده میگم این پرده نداره! صب کن حالا!

باید پیاده بشم. اما دلم می‌خاد باز بشنوم! حیف که دیرم شده...



با خودم فکر می‌کنم: عمق تسلط مردسالاری در یه جامعه از کتک زدن زن‌ها، از حبس کردنشون در خونه، از منع کردنشون از تحصیل یا اشتغال مشخص نمی‌شه. عمقش اونجایی مشخص می‌شه که خود یه زن، خودش رو از دید و چشم و پشت عینک یه مرد ببینه. یعنی "درونی کردن" ارزش‌های مردسالارانه. یعنی وقتی می‌خوای خودت رو ارزیابی کنی که زیبایی یا نه، از ملاک‌های مردپسند استفاده کنی، به این فکر کنی که "پسرها چه اندام و پوشش دخترانه‌ای رو بیشتر می‌پسندند این روزها؟" و خودت رو با این ملاک محک بزنی و هماهنگ کنی. جایی عمق این ساختار مردسالارانه مشخص می‌شه که حتی فحش‌هات (بی اون‌که به معناش فکر کنی) در قبال یه همجنس‌ات، فحش‌های تحقیر آمیز مردانه باشه. اونجایی معلوم می‌شه که ملاک "خوب بودن" و با عرضه بودن، طلاق داده نشدن از طرف یه مرد باشه! اونجایی معلوم می‌شه که یه زن برای تهدید یه زن دیگه، از اهرم بی‌نهایت مردانه ای مث "بکارت" و "پرده" استفاده کنه..

این‌ها نشون می‌ده که ساختارهای مردسالاری در ایران چقدر عمیق و ریشه‌داره..

یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۰

تصادفی بودن موجوديت هستی

۱۳۹۰/۰۲/۲۶ استيون هاوکينگ، فيزيکدان و فضا شناس سرشناس بريتانيايی در يک مصاحبه اختصاصی با روزنامه گاردين ديدگاههای خود را در مورد مرگ، دلايل وجود انسان و تصادفی بودن موجوديت هستی و بشر را تشريح کرده است.
استيون هاوکينگ، می گويد اعتقاد به وجود بهشت و يا نوعی از حيات پس از مرگ در حقيقت « افسانه ای » است برای مردمانی که از مرگ می هراسند. او با صراحت می گويد که پس از آخرين فعاليت مغز انسان ديگر حياتی برای وی وجود ندارد. اعلام اين نظر نشانی از مخالفت صريح وی با توجيحات دينی در اين زمينه است.
استيون هاوکينگ، از سن ۲۱ سالگی به بيماری شديد فلج اعصاب مبتلا شد. وی برای دوره ای تحت تاثير اين بيماری به شدت بد بين بود ولی در نهايت به اين نتيجه رسيد که با وجود همه ترديدها و بی اطمينانی از ادامه زندگی بايد از تمام لحظات زندگی لذت ببرد.
وی می گويد:« در ۴۹ سال گذشته من همواره با احتمال وقوع يک مرگ زودرس زندگی کرده ام. من از مرگ نمی ترسم ولی عجله ای هم برای مردن ندارم. از نظر من مغز مثل کامپيوتری است که با از کار افتادن قطعات آن از حرکت باز خواهد ايستاد. چيزی به عنوان بهشت و يا حيات پس از مرگ وجود ندارد. اين يک داستان افسانه ای برای کسانی است که از تاريکی مرگ می هراسند.»
روزنامه گاردين می افزايد که اظهار نظرهای استيون هاوکينگ، از آنچه که در کتاب خود در سال گذشته نوشته بود فراتر می رود. وی در کتاب آخر خود به نام « طرح عظيم » اعلام کرد که برای توضيح عالم هستی نيازی به وجود يک آفريدگار مطلق نيست.
اين کتاب واکنش گروهی از پيشوايان دينی را برانگيخت که هاوکينگ، را به « کفر گويی» متهم کردند. برخی از دانشوران نيز ديدگاههای وی را تفسيری شخصی از علوم تجربی دانسته و اعلام کردند که هاوکينگ به عنوان يک دانشمند نمی تواند وجود يا عدم وجود خدا را ثابت کند.
کتاب استيون هاوکينگ، به نام « تاريخ فشرده ای از زمان» که در سال ۱۹۸۸ انتشار يافت حدوده ۱۰ ميليون نسخه فروش رفت و وی را به يک چهره علمی مشهور بدل ساخت. در آن کتاب وی می گويد:« اگر دانشمندان بتوانند محاسبات و فرضيه های لازم برای توضيح هر پديده و ماده موجود در هستی را کشف و تنظيم کنند در آن صورت بشر خواهد توانست فکر خدا را بخواند.»
در مصاحبه با روزنامه گاردين و در پاسخ به سئوال « رسالت انسان چيست و آدمی چگونه بايد زندگی کند؟» استيون هاوکينگ می گويد:« ما بايد به دنبال آن باشيم که از اعمال خود بزرگترين ارزشها را بيافرينيم.» به عنوان مثال او به موارد مهمی از دستاوردهای علمی مثل دوگانگی «دی ان ای» (DNA) و يا معادلات پايه ای علم فيزيک اشاره کرده و چنين پيشرفت هايی را رسالت و ارزش زندگی بشری می داند.
وی تاکيد می کند که ارزش علوم و دانستن در اين است که جهان هستی فقط به اين وسيله شناخته می شود. از نظر وی شکل گيری کائنات، منظومه ها و سياره ها روندی نامنظم و بی مقدمه است و بنابراين موجوديت انسان روی کره زمين يک امر تصادفی است.

جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۰

درسي از استاد بزرگ سينما




مي­گويند آلفرد هيچكاك، استاد بزرگ سينما و متخصص هنر ترساندن مردم، در حال رانندگي در جاده­هاي سوئيس بود كه ناگهان از پنجره ماشين به بيرون اشاره كرد و گفت: " اين ترسناك­ترين منظره­ايست كه تا حالا ديده­ام " و امتداد اشاره او، كشيشي بود كه دست بر شانه پسرك خردسالي نهاده بود و با او صحبت مي­كرد. هيچكاك از پنجره ماشين به بيرون خم شد و فرياد زد: " فرار كن پسر جان! زندگي­ات را نجات بده! "ا