شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۹

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۹

نسخه نهم لطیفه های مربوط به جمهوری کثافت المنش اسلامی

 

نسخه نهم لطیفه های مربوط به جمهوری کثافت المنش اسلامی
این نسخه مجموعه لطیفه ها بمرور زمان بروز میشود
برای نسخه های دیگر به پست های قبل مراجعه کنید







👈 داستانک
🛑شما صندوق‌های صدقات کمیته امداد را دیده‌اید که روی آن از قول پیامبر اسلام نوشته شده؛
👈 "صدقه عمر را زیاد می‌کند."

🔷مدتی پیش با یکی از دفاتری که سوالات فقهی پاسخ می‌دهند، تماس گرفتم. ابتدا پرسیدم این عبارت که روی این جعبه‌ها از قول پیامبر نوشته شده صحت دارد؟!ا

ایشون جواب دادند: بله...

🔻پرسیدم: من می‌خوام 2 سال به عمرم اضافه کنم، حکمش چیه؟! چه مبلغی باید توی این صندوق بریزم؟!

جواب داد: من رو مسخره می‌کنی؟!ا

این رو گفت و گوشی را قطع کرد...!ا

🟣مجددا تماس گرفتم و گفتم؛ من مسخره می‌کنم؟! شما را؟! من که اول صحت این عبارت را از شما پرسیدم‌؛ بعد که شما تائید کردید سوال خودم را پرسیدم این یک مطلب، دوم اینکه شما چرا تماس را قطع کردید؟ می‌تونستید بفرمائید بعداً زنگ بزنم و یا این‌که به فلان مرجع رجوع کنم...ا

گفت: من پاسخی ندارم!ا

گفتم: این دفتر برای پاسخ به سوالات است چرا پاسخی ندارید؟!ا

چند لحظه‌ سکوت بین ما برقرار شد، بعد من گفتم: 🟢حاج‌آقا اجازه هست من جواب سوالم را خودم بدهم؟

گفت: بفرمائید!ا

🔴گفتم: در یکی از سوره‌های قرآن این آیه ذکر شده است: فَاِذا جایَ اجلهم لا یستئاخرون ساعت ولا یستقدمون (پس هنگامی‌که مرگ شما فرا می‌رسد، نه یک‌ساعت عقب، و نه یک‌ساعت جلو) درست رأس ساعت مقرر، خداحافظ...ا

🛑بعد ادامه دادم مگر مسئله مرگ بازی لاتاریه که هر کس بیشتر پول توی صندوق بریزه برنده می‌شه...؟! از طرفی این حق برای مستمندان قابل اجرا نیست چون پول ندارند.ا
 ✅مضافاً اینکه این آیه بر پیامبر نازل شده است و پیامبر این آیه را به‌خوبی می‌داند. آن‌وقت پیامبر این حق را دارد که بگوید فرمان خدا را ول کنید آنچه که من می‌گویم را قبول کنید و برای عمر زیاد پول بریزید توی این صندوق، و گذشته از اون حداکثر سقف این درخواست عمر چه‌قدر هست؟! و از چه مبلغ کمتر را خدا قبول نمی‌کنه؟!ا

🤷🏻‍♂️بعد از کمی مکث، خیلی راحت گفت:ا
دیگه به من  زنگ نزن! تمام!ا



Iraj


تنهای پیری بوده که یه کلفَت جوان داشته به نام سکینه که کارهاش رو می‌کرده. هر بار آخوند از تو اتاق داد می‌زده «سکینه»! زنه جواب می‌داده: نخیر!!!

و بعد می‌آمده ببینه حاج‌آقا چه کاری داره. 

از کلفته می‌پرسن داستان چیه که به جای بله می‌گی نخیر؟ سکینه می‌گه:

 والله این آخوندِ پیر‌سگ، بد حرومزاده‌ایه، یهو دیدی  صیغه رو اونجا خونده و منتظر بله منه !

واسه همین به جای بله می‌گم نخیر 😀😀






عایشه همسایه ای داشت که بیوه بود. و با محمد سر و سری داشت.


از آنجا که محمد بشدت 

به‌زنان‌علاقه‌داشت، شب هایی که منزل عایشه بود ، نصف شب و بعد از به خواب رفتن عایشه، از طریق پشت بام سراغ بیوه همسایه می رفت و به اون هم خدمت می کرد.



عایشه هم در نوع خودش مادرقحبه ای بود و بو برده بود که محمد چه بازی هایی دارد.



یک شب که محمد پس از بخواب رفتن عایشه به حیاط منزل رفت و نردبان گذاشته بود و سراغ زن همسایه رفته بود،

عایشه به حیاط منزل آمد و نردبان را برداشت و روی زمین خواباند.



محمد پس از اینکه کارش با زن همسایه رو انجام داد و برگشت دید که نردبان نیست. در آن سن، برای محمد پریدن از پشت بام به حیاط هم مقدور نبود.


پس در آن نصف شب، مجبور شد عایشه را صدا کند.



وقتی عایشه آمد و دید محمد روی پشت بام است، پرسید آن بالا چه می کنی ؟🤔


محمد سراسیمه گفت: من به معراج رفته بودم و از هفت آسمان دیدن کردم و خدمت حضرت حق رفتم. حالا آن نردبان را بزار تا بیام پایین که خیلی خسته ام.😇



عایشه هم با زیرکی تمام گفت: خودتی، تو این همه راه رفتی تا آسمان هفتم و برگشتی، حالا این 3 متر باقیمونده رو نمی تونی بیای پایین؟؟ 😂😂


و اینگونه بود که پس از دعوای آن شب و برای حفظ آبروی پیغمبر اسلام ، گفتند محمد به معراج رفت‌،آن‌هم‌با

یک‌الاغ!







در یک روستا، مرغی نتوانست تخم بگذارد.  بیچاره از درد، داد و بیداد می کرد، ولی تخم از مخرجش خارج نمی شد 

کدخدا آمد و گفت باید از مُلای ده، کمک بگیریم... چون او باسواد و باکمالات است و حتما چاره ای پیدا خواهد کرد 

مرغ را بردند به منزل ملا و ماجرا را گفتند 

ملا مرغ نالان را گرفت و عمامه اش را لحظه ای بر مرغ، قرار داد

ناگهان تخمی درشت از پشت مرغ به بیرون جهید و حیوان راحت شد 


همگی خوشحال شدند و بر ملا آفرین گفتند و سبب را جویا شدند 


ملا فرمود: چیزِ عجیبی نیست، این عمامه را بر سرِ هر کس بگذارید، کونش گشاد می شود

👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀



حاج آقای محل با یه زن شوهر دار رابطه داشته؛


قسمت میشه که بره مکه...


با خودش میگه باید یه جوری از شوهر زنه حلالیت بگیرم.


زنه رو میبره توو باغ و بهش میگه از امروز نام تو را میذارم غیبت!


غیبت...


جووونم؟؟


حالا بیا توو بغلم...


فردا شوهره رو تو مسجد میکشه کنار و میگه می خوام ازت حلاليت بطلبم😐


این حرفا چیه حاج آقا؟!! آخه ما که از شما بدی ندیدیم!!


راستش من چند بار غیبتت رو کردم!!!😜


اشکال نداره حاج آقا، این حرفها چیه، اصلا شما هر شب غیبت مارو بکن...!!!


نتیجه اخلاقی: 


اگه باهوش باشید به جهنم نمیروید!!!!😁😁😁


کلید اسرار این داستان آخوند کو*نده ...


👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀

عبدالجبار کاکایی ( شاعر معاصر)

مسلمانی اگر این است، ذوق کافری بهتر
به انکار خدا اقرار با لفظ دری بهتر

!چه دریابند از آیات رحمت این تبهکاران؟ا
جزای مردگانِ زنده، کوری و کری بهتر

تبر، تنها زبان رایج جهل است و نادانی
که این بت‌های سنگی را خلیل آزری بهتر

محاسن‌های پر آفت، شمایل‌های بی‌حرمت
چه انسانند این اشکال بی‌حاصل، خری بهتر!!

زبان فلسفی با جهل بی‌معنی چه می‌لافد
جهان از لوث این آلوده دامانان، بری بهتری

ندارد دار دنیا حسن روز افزون خوشنامی
در این عبرت سرا گمنامی از نام آوری بهتر

👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀

🔔شیخی بالای منبر، زن زیبایی را دید و ناگهان چشمش او را گرفت. روضه را به پایان رساند و رفت سر راهش ایستاد تا اینکه آن زن رد شد. به دنبالش راه افتاد و در یک جای خلوت صدایش زد. زن برگشت، دید که آخوند مسجد محله است؟!.

👸زن گفت: بفرمایید حاج آقا!

👳حاج آقا بی‌مقدمه رفت سر اصل داستان و گفت: من هنگامی‌ که شما رو دیدم، عاشقت شدم. بیا صیغه‌ام شو و امشبی رو با هم خوش باشیم!.

👸زن گفت: حاج آقا از شما بعیده!.

👳شیخ گفت: هر چی بخوائی بِهِت می‌دَم!.

👸زن که دید ملا ول‌کن نیست، گفت: به سه شرط!.

👳شیخ گفت: چه شرطی؟!.

👸زن گفت: من سه شرط دارم. اگه پذیرفتی، یک شب میام پیشِت و اون شرطها هم اینااَن:👇

👸زن ادامه داد: اول اینکه بِری سر منبر و دایره بزنی و برقصی!.

👳شیخ گفت: ای بابا، این چه شرطیه؟! نمیشه!.

👸زن گفت: همینه که هست!.

👳شیخ فکری کرد و گفت: شرط دوم؟!.

👸زن گفت: سرِ منبر، فحشِ خوارمادرِ پامنبریات رو بِدی

👳شیخ گفت: بابا خیلی شرط خطرناکیه !! آخه می‌گیرنم و کتکم می‌زنن!.

👸زن گفت: همینه که هست!.

👳شیخ دوباره فکری کرد و گفت: خیلِ خب، شرط سوم؟!

👸زن گفت: شرط سوم اینه که بالای منبر شلوارتو پایین بکشی و ...تو به همه نشون بِدی!.

👳آخوند گفت: آخه من چه طوری اینکار رو بکنم؟! مردم تکه‌ تکه‌ام می‌کنن!.

👸زن گفت: اینا شرطای مَنَن، اگه انجام بِدی، یه شب میام پیشِت!.

آن زن این حرف‌ها را گفت و با خوشحالی از اینکه آخوند نمی‌تواند سه شرط را انجام دهد و دیگر از شَرِ او خلاص و آسوده‌خاطر خواهد ‌شد، به سمت منزل رفت.

👳شب نخست، آخوند رفت بالای منبر و گفت: اَزَم سوال شرعی کردن که من اینجا بگم و سایرین یاد بگیرن. پرسیدن که آیا دایره زدن حلاله یا حروم؟!

👳سپس از زیر عباش دایره زنگی رو درآورد و شروع کرد به دایره زدن و گفت: چنانچه اینگونه ساده بزنین، حلاله!! اما اگه اینچنین بزنین و برقصین، حرومه و سپس روی منبر زد و‌ رقصید. از بالای منبر هم به زن اشاره کرد که این  شرط نخست شما!.

زن با‌ خودِش می‌گفت که دیگه مطمئنم اون دو شرط رو نمیتونه انجام بِده.

👳فردا شب، شیخِ داستانِ ما، روی منبر روضه سوزناکی‌ را شروع کرد و همه را به‌ گریه انداخت. مردم که در سوزوگداز گریه بودند، آخوند فریاد زد که...
امام حسین رو کی کشت؟!
من کشتم؟!
نه!!
شما فلان فلان شده‌ها کشتین!!
فلان فلانِ مادرتون!!
مادر بَهمان‌شده‌ها!!
شمر کشت، یزید کشت بعدپیکر مطهر رو اینجا کشید، اونجا کشید، همه جاکش اید!!
!!

سپس با اشاره به زن فهماند که این هم دومین شرط شما!!.

👳شب سوم، آخوند نزدیک به مسجد که رسید، با چهره‌ای خشمگین، وارد مسجد شد و یک‌راست بالای منبر رفت.

👦👲👷مردم از او پرسیدند که حاج آقا چی شده؟! چرا اینقدر عصبانی‌اید؟!

👳شیخ گفت: الله اکبر!! وای بر ما!!

👦👲👷مردم پرسیدند که آخه چی شده؟! نگرانیم!!

👳شیخ گفت: عرش خدا الان به لرزه دراومد. خدا همه‌ ما را ببخشد و غضبش را از ما برگرداند!.

👦👲👷مردم پرسیدند: حاج آقا مگه چه خبر شده؟!

سرانجام آخوند، مثِ همیشه، با گریه‌ای ساختگی گفت: الآن در بین راه، عده‌ای از ارازل و اوباش جلو منو گرفتن و گفتن که من صلاحیت ندارم به مسجد بیام و روضه بخونم. ازشون پرسیدم چرا؟! گفتن که من ختنه نشده‌ام!! ای مردم، من از همین‌ جا به همه‌ شما نشون می‌دم که اینگونه نیست و من ختنه شده‌ام!!
در همین هنگام شلوارش را پایین کشید و ...ش رو به همه نشون داد. سپس شلوارش را بالا کشید و با اشارهِ چشم به زن فهماند که این هم شرط سوم!! اینک الوعده به وفا !!

زن همانجا غش کرد و پهن زمین شد!!.

بله هموطنان، ما گیرِ همچین کسایی افتادیم!!
تا ترتیبمان را ندهند، ول‌کن ما نیستند!! 😂😂😂😂😂https://chat.whatsapp.com/C7YrG3lvax3GVWuxQAjc8O
بیان واقعیّت های مقامات جمهوری اسلامی در قالب داستان های طنز آمیز 😭😂🤠