خوب میشد اگر خدایی بود که دنیا را ساخته باشد و خیرخواه و مصلحت اندیش باشد، و دستورات اخلاقی در دنیا میبود و همچنین جهان پس از مرگ ..
ولی این یک واقعیت تکان دهنده است، که همه اینها دقیقا فقط چیز هایی هستند که ما "آرزو" داریم باشند، همه این موضوع خیلی مشخص بچه گانه است و با واقعیت کاملا بیگانه است، زمان که سپری شود، هیچ نمیتواند جلوی دلیل و تجربه را بگیرد و تناقض دین با هر دوی آنها ملموس است.
ایده خدا یک دروغ نبود بلکه وسیله ای از ناخوداگاه بود که باید با روانشناسی رمزگشایی میشد، خدای شخصی (خدای دینی) چیزی جز یک مدل والای پدرگونه نبود. آرزوی چنین خدایی میتواند از حسرت کودکی برای قدرت محافظت و عدالت و زندگی بی پایان منشا گرفته باشد.
خدا خیلی ساده بیرون افکنی این آرزوهاست که به خاطر حس بی پایان درماندگی، انسان میل دارد از او بترسد و او را "پرستش" کند
مذهب به نوزادی انسان ها تعلق دارد، یک مرحله ضروری است از تبدیل بچگی به بلوغ !
ارزش های اخلاقی را ترفیع داد که برای جامعه لازم بود, حال که انسان به این سال ها رسیده است, باید مذهب را کنار بگذارد
زیگموند فروید