چهارشنبه، تیر ۱۸، ۱۴۰۴

امیربهادر فولادوند: آثار و نتایج تبدیل ایمان دینی به ایدئولوژی فرقه ای!

آثار و نتایج تبدیل ایمان دینی به ایدئولوژی فرقه ای!

 

امیربهادر فولادوند

 

 بخش اول:

 

وقتی ایمان تبدیل به ایدئولوژی شود :


دین, فرقه می شود

بنده، خدا می شود

غیرمعصوم، امام می شود

اختیارات غیرمعصوم از معصوم بیشتر می شود

شرک،  زاده می‌شود

ایدئولوگ،  عالم دین می شود

عالم دین،  كاسب دین می شود

دین، پوستین وارونه شده و به فروش می‌رسد

دینفروش، دیندار تلقی می‌شود

حق، ناحق می شود

اختیار و آزادی، اکراه و اجبار می‌شود

مؤمن آزاده، مزدور سرسپرده می‌شود

مأمور،  معذور می شود

موحد، مشرك می شود

انسان،  حیوان می شود

حیوان ناطق،  بت می شود

فتوای مجتهد،  امر خدا معرفی می شود

استكبار، یكی از اصول فقه می شود

ملت، صغیر و محجور فرض شده و محتاج ولی می شوند

ظواهر اجرا و بواطن تعطیل می شوند

فروع، اصول می شوند

اصول، فروع می‌شوند

محكمات فدای متشابهات می شوند

معنویت فدای شریعت می شود

فقاهت بر حکمت و معرفت، تفوق می یابد

فقیه بر حكیم و عارف ولایت میابد

مردم، دشمن خطاب شده و با تفرقه به خودی و غیرخودی تقسیم می شوند

تفخیذ، تدلیس، مباهته و جهاد ابتدایی،  ابوابی از فقه می شوند

به فرهنگ شبیخون زده می شود

شرف، بی شرفی می شود

توهم، تعقل تلقی می شود

علم و عقل،  جهل می‌شوند

جاهل، عالم تلقی می‌شود

حرام، حلال می شود

انصاف، بی انصافی می شود

غیرت، تعصب می شود

بدعت، سنت می شود

عدالت، ظلم می‌شود

وجدان، خواب می رود

منکر، معروف می شود

مداح از نقاد برتر می شود

قانون علیت برهم می خورد

علت(دین)،  معلول و معلول (حكومت)، علت تلقی می شود

منطق،  منقطع می شود

حکومت دینی،  دین حکومتی می‌شود

همه، فدای یكی می شوند

یكی بیشتر از همه می فهمد

عدالت فدای مصلحت می شود

امر حاکم، وحی منزل می شود

وحی منزل، بر سر نیزه تفسیر می شود

ارزش،  ضد ارزش می شود

ارزشها،  اصول و معیارها كه عوض شوند;

عوضی ها با ارزش می شوند

شب،  روز معرفی می شود

اهداف، هدف گرفته می شوند

اولویت ها عوض می شوند

مهم، بی اهمیت می شود

بی اهمیت ها،  مهم می شوند

منابع و اهداف واقعی، فدای اوهام كاذب و بی بازده ایدئولوژیک می شوند

اخلاق، مبتذل می شود

قبح، حسن تلقی می شود

رذائل، فضائل تلقی میشوند

پستان، بزرگان تلقی میشوند

پخمه، نخبه تلقی میشود

اطاعت مطلقه،  حریت و آزادگی تلقی میشود

بنده، بت میشود

بردگی انسان، بندگی خدا معرفی میشود

فهم، نامفهوم میشود

مفاهیم عوض میشوند

اسم با مصداق و مفهومش بی ارتباط میشود

پدیده ها مجددا نامگذاری شده و با مصادیقشان بیگانه میشوند

به کلمه، ظلم میشود

کلمات، لاطائلات میشوند

واژگان، مورد تجاوز به عنف قرار میگیرند

مقدسات، مصادره به مطلوب میشوند

نجس، مقدس تلقی میشود

تقدس، به نجاست کشیده میشود

حماقت، بصیرت تلقی میشود

بلاهت، حكمت تلقی میشود

یاوه،  سخن تلقی میشود

قیاس باطل، معتبر میشود

انحراف، عیار میشود

منحرف، معیار  میشود

باطل، حق تلقی میشود

حق به محاق می رود

تحریف و دروغ، هنر تلقی میشوند

تحریفگر و دروغگو، هنرمند میشوند

غلط، درست تلقی میشود

دروغ، راست تلقی میشود

وعده، خدعه میشود

سیاست، دیاثت میشود

شكست، پیروزی تلقی میشود

اقلیت، اکثریت تلقی میشود

انتخابات، انتصابات میشود

فرد،  رمه میشود

جامعه،  گله میشود

کشور،  طویله میشود

اقتصاد،  توزیع فقر میشود

حرف،  یکشبه قانون میشود

قانون، مغبون میشود

بجای قانون، فرد حاكم میشود

رابطه بر ضابطه تفوق میابد

حاكمیت قانون،  هتك حرمت حاكم تلقی میشود

نطق بر منطق چیره میشود

روشنگری،  تشویش اذهان عمومی میشود

مناسك و شعائر بر معارف و معنویات تفوق میابند

شعار جایگزین شعور میشود

تبلیغات و كاریزما،  معیار حقانیت میشوند

دروغ، مهارت میشود

نفاق، عادت میشود

تبعیض، مسلک میشود

ظلم، مصلحت میشود

بیان حقیقت، نشر اکاذیب میشود

نشخوار، تفکر تلقی میشود

نشخوارگر، متفکر تلقی میشود

محاربه با خدا(ربا)،  مشغله عادی میشود

جنگ،  نعمت تلقی میشود

فریب،  کیاست تلقی میشود

جنایت، آسان میشود

توحش، تبحر میشود

شرم،  بی معنا میشود

وقاحت، منش میشود

صغارت فكری،  بلوغ شخصیتی تلقی میشود

وحدت كلمه،  چماقی بر سر آزادی بیان و استقلال فكری میشود

بجای اصول و ارزشها،  حفظ قدرت و ساختار فرقه اوجب واجبات میشود

وسیله،  هدف میشود

قدرت،  هدفی برای خیانت میشود، نه وسیله ای برای خدمت

خیانت،  خدمت تلقی میشود

خادم،  مخدوم میشود

روحانیت، جسمانیت میشود

خودانتقادی،  خود حق پنداری میشود

در دنیای ایدئولوژی زده;

دنیا برتر از آخرت میشود

حسن و قبح،  دیگر ذاتی نیستند،  بلکه سلیقه ای میشوند

افراد را با حق نمی سنجند، بلکه حق را با افراد می سنجند

کسی به اصول پایبند نمیشود

اصالت،  پابند میشود

فضائل انسانی همچون تعقل، بصیرت،  استقلال رأی و آزاداندیشی،  انتقاد و درخواست پاسخگویی و مطالبه حقوق اساسی جرم تلقی شده و تعریفشان عوض شده و رذائل تلقی میشوند.

تقلیدپیشگی،  خردورزی تلقی میشود

تنها مهارت لازم جهت پیشرفت در دنیای ایدئولوژی زده،  تقلید است،

مقلد بودن، فضیلت میشود،

محقق بودن، رذیلت.

 

آثار و نتایج تبدیل ایمان ديني به ایدئولوژی فرقه اي..!!

 


 

 بخش دوم:

 

تعهد و تبعیت، لیاقت و صلاحیت تلقي می شوند

همه مکلف به انجام تکلیف مي شوند، نه حصول نتیجه.

مسئوليت، پاسخگويي تلقي نمي شود

جبرگرائي، اشعري گري، نفی اختيار و سلب مسؤليت و انداختن همه تقصيرها به گردن خدا، از اصول اعتقادي مي شود.

 

صاحب مقامات و مناصب دنيوي، منكر وظايف و تكاليف دنيوي خود مي شود

امنيت شخصي، امنيت ملي تلقي مي شود

اموال عمومي، انفال خصوصي مي شوند

سرقت و خیانت به بیت المال را ولایت بر انفال تلقی می کند

مشكلات خودساخته، آزمون الهي معرفي مي شوند

بنام دفاع از مستضعفين جهان، هموطنان مستضعف مي شوند

احكام ثانويه دینی به قيمت وهن اصل دين اجرا مي شوند

آمر معروف، عامل منكر مي شود

حق اعتراض و تکلیف انتقاد، توهین به مقدسات تلقي مي شوند

جان و خون بی حرمت و بی ارزش می شوند

 

هر کس مخالف ایدئولوژی حاکم بود، با شعار مرگ بر....و با چسباندن برچسبی ایدئولوژیک بر پیشانیش،  موستوجب مرگ می‌شود..

 

گوئي خداوند در قرآن، قتل یک انسان را مساوی با قتل همه انسانها ندانسته است.

برچسب زني و تهمت پراني، افضل عبادات مي شود

 

در این دنیای وارونه، هدف وسیله را توجیه می کند

اتحاد، حول اشخاص شکل می گیرد، نه اصول و ارزشها.

در دنیای ایدئولوژی زده، داشتن دشمن خارجی، از نان شب واجب تر است.

چرا که هم می‌توان مفاسد و ناکارآمدی ها را به گردنش انداخت و هم مردم را از ترس آن، به گرد خود جمع کرد

 

انتخابات آزاد و چرخش و انتقال مسالمت آميز امكانات، قدرت و ثروت، تابوئي ممنوعه و گناهی کبیره تلقي مي شود.

حاكميت، صنفي و طبقاتي مي شود.

 

در این دنیای وارونه، رشد و پیشرفت ، جرم انگاشته مي شود.

برترینها، همان پخمه ها و کوتوله ها هستند،

کوتوله های علمی، کوتوله های سیاسی، کوتوله های اجتماعی، کوتوله های مذهبی ،

كوتوله پروري، تعالي ملي تلقي مي شود

 

در این دنیای وارونه،

شخصيت ترور مي شود،

فرومایگی،بی شخصیتی، حماقت، سفاهت، صغارت و بلاهت، شروط پیشرفت و افيوني لذتبخش محسوب می شوند

 

در اين دنياي موهوم، پديده هايي طبيعي همچون تنوع و تكثر دیدگاه ، غيرطبيعي تلقي شده و همه بايد باهم همشكل و یکصدا شوند

 

در اين دنياي ايدئولوژي زده، ايدئولوگ؛

عناصر طاغوت را ويژگيهاي ولايت معرفي مي كند

ولايت طاغوتي غيرمعصوم را همان ولايت الهي معصوم معرفي مي

كند.

استبداد را وديعه الهي معرفي مي كند

استكبار را حكمت الهي معرفي مي كند

استثمار، استضعاف و انحصار را مکاتب اقتصادي معرفي مي كند

غارت وغنيمت را مولدسازي معرفي مي كند

انقياد و تسليم سازي مردم را مسير رشد آنها تلقي مي كند

سرسپردگي به خود را هدف خلقت معرفي مي كند

تقليد، تحميل و اختناق را تكاليف شرعي تلقي مي كند

نوچه پروري و كوتوله پروري را توسعه و تعالي انساني معرفي مي كند

استصغار و محجوريت را پيشفرضهاي فقهي تلقي مي كند

ملت رشيد را مقلد صغير فرض مي كند

زوال انسانيت، فرديت، شخصيت، استقلال فكري و هويت انساني را عبادت معرفي مي كند

انحطاط و پسرفت را رشد و پيشرفت معرفي مي كند

استحماق و استحمار را سبك حكومتي تلقي مي كند

استخفاف و استحقار را مشی حكومتي معرفی مي كند

گفتاردرماني را سبك مديريتي تلقي مي كند

اتخاذ اهداف متضاد و خنثي كننده يكديگر را درايت تلقي مي كند

ادعا را عمل تلقی می کند

توارث را حق حاكميتي تلقي مي كند

خودكشي را شهادت معرفي مي كند

سركوب و قتل مخالفين و منتقدان خود را جهاد در راه خدا معرفي مي كند

 

انتقاد و مخالفت با خود را محاربه با خدا معرفي مي كند

اعمال قدرت را قدرت منطق تلقي مي كند

تحميل و اجبار را رسالت الهي تلقي مي كند

 

از مريدان خود، خلع عقل، سلب شخصيت و اذاله هويت مي كند

حاكميت دينداران را حكومت ديني معرفي مي كند

فرقه اي را كه امنيتش به تار موئي يا لغزش قلمي يا لرزش بدني بند است، مقتدر تلقي مي كند

با بهشت نامیدن جهنم، مردم را به اجبار راهی بهشت جهنمی خود می کند

در حالي كه دنيا را جهنم ساخته، وعده بهشت در آخرت مي دهد

از كشور آنچنان جهنمي ساخته كه مجرمانش را براي تنبيه از آن ممنوع الخروج مي كند

 

افساد فی الارض را جهاد فی سبیل الله تلقی می کند

داشتن یک زندگی عادی را هم حق مسلم مردم تلقی نمی کند

به شعور توهین می کند

عمل بي علم و عقلانيت را توكل به خدا تلقي مي كند

عملیات انتحاری و خودكشي را شهادت معرفي مي كند

تهور و حماقت را شجاعت معرفي مي كند

دره را قله معرفي مي كند

مخفيگاه خود را كمينگاه معرفي مي كند

 

وظيفه مردمي امر به معروف و نهي از منكر را  با استحاله، تبديل به تكليف حكومتي حكام مي كند

با مسلح کردن اراذل و اوباش، واماندگان اجتماعي را بر نخبگان اجتماعي مسلط مي كند

 

خودفريبي را رمز پيروزي تلقي مي كند

شعار و رجزخواني را راه حل تلقي مي كند