چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۱

مسافري در شهر بلخ



مسافري در شهر بلخ جماعتي را ديد كه مردي زنده را در تابوت انداخته و به سوي گورستان مي‌برند و آن بيچاره مرتب داد و فرياد مي‌زند و خدا و
 پيغمبر را به شهادت مي‌گيرد كه والله، بالله من زنده‌ام! چطور مي‌خواهيد مرا به خاك بسپاريد؟

اما چند ملا كه پشت سر تابوت هستند، بي توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده و مي‌گويند: پدرسوخته ي ملعون دروغ مي‌‌گويد. مُرده.
مسافر حيرت زده حكايت را پرسيد. گفتند: اين مرد فاسق و تاجري ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پيش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضي بلخ شهادت دادند كه مرده و قاضي نيز به مرگ او گواهي داد. پس يكي از مقدسين شهر زنش را گرفت و يكي ديگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعاي حيات مي كند. حال آنكه ادعاي مردي فاسق در برابر گواهي چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمي‌افتد. اين است كه به حكم قاضي به قبرستانش مي‌بريم، زيرا كه دفن ميّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا" جايز نيست.
کوچه / احمد شاملو

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۱

مردم بچاپ و چاپیده


در کتاب حاجیآقا نوشته صادق هدایت (1945)، حاجی به کوچکترین فرزندش دربارهی نحوهی کسب موفقیت در ایران نصیحت میکند:
211197_224928194201031_5289636_n.jpg 
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛
اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی!
سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه!
فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن!
چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه!
باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش،
خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر!
از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه،
هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟
پررو، وقیح و بیسواد؛
چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!...
نان را به نرخ روز باید خورد!
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی،
با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!....
کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه!
خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی!
اگر غفلت کردی تو را میچاپند.
فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمهی قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!
 nsr5j9pfejgzkh740lo8.jpg
خیلی جالبه که بعد از 66 سال
هنوز هم در بر همان پاشنه می چرخد!!!
ظاهراً بچههای حاجی خوب به وصیت پدر عمل کردهاند.

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۱

دست نوشته هائی از احمد کسروی




  یک دست نوشته از احمد کسروی

فرض را بر این بگذارید که تمامی کارمندان زحمتکش شهرداری از همین امروز به مدت یک ماه دست از کار بکشند و اعتصاب کنند ، چه اتفاقی می افتد ؟ تمامی شهرها را زباله و کثافت بر میدارد و هیچ کس حاضر نمیشود حتی برای خرید مایحتاج روزانه خود پایش را از در خانه بیرون بگذارد ، چه برسد به آنکه ساعتها در آن فضای مسموم و آلوده تنفس کند .  اگر از همین امروز به مدت یک ماه تمامی پزشکان ، جراحان و پرستاران اعتصاب کنند فاجعه ای انسانی به بار خواهد آمد که حتی تصورش پشت آدمی را به لرزه میاورد یا حتی ارتشیان اگر بمدت یکماه مرزها را رها کرده و به خانه هایشان بازکردند ، نانوا ها، لوله کش ها ، سیم کش ها ، مخابرات ، شرکت نفت ، گاز و ….. حال به این فکر کنید که اگر آخوندها  و امام جمعه ها به مدت یکماه که هیچ ، یک سال هم کم است  به صورت مادام العمر دست به اعتصاب بزنند ..... آیا اتفاقی می افتد !!!؟ .... آیا آبی از آب تکان می خورد !!!؟ همین که اعلام اعتصاب کنند و دست از خر کردن خلق خدا بشورند، دیگر از دروغ و نفاق و منبر ، شب اول قبر و نکیر و منکر و مهملات و موهومات و غول آسمانی خبری نخواهد بود و آن زمان چقدر دنیا زیبا میشود .....اما نه، یک جا نبودن آنها را احساس می کنیم ........ قبرستانها !!! .... جایی که ریشه شغلی آنها بوده ....به نظر من اگر همه ما دست بدست هم دهیم و یک حمد و سوره را هم از بر نمائیم ، دیگر به وجود لاوجود هیچ آخوندی نیازی نیست . نفس کشیدن در آن فضا  تماشایی خواهد بود ، آخوندها هم یاد میگیرند که   نان آخوندی، نان شرک است.ا 









به زنده یاد احمد کسروی گفته بود که: آقا جان شما دیگر دارید همه چیز را منکر می شوید.
کسروی گفت: مثلاً چه چیزی را؟
گفت: مثلاً معجزات را.
گفت: مثلاً معجزات چه کسی را؟
گفت: معجزات پیامبر اسلام را.
گفت: مثلاً کدام معجزه را؟
گفت: همان که با سوسمار حرف زد!
گفت: خوب با چه زبانی با سوسمار حرف زد؟
گفت: با زبان عربی.
گفت: مرد حسابی این که می شود معجزه سوسمار، پیامبر که خودش عرب بود!

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۱

هیچ چیز مجاز نیست



(
توکا نيستانی کارکاتوریست، برادر مانا نيستانی و از پسران منوچهر نيستانی شاعر مرحوم)  از ایران رفت ... در وبلاگ شخصی اش علت رفتنش را توضیح داده خالی از لطف و واقعیت نیست ؛
 از زندگی مجرمانه خسته شده بودم...
به چند پسر و دختر طراحی درس می‌دادم که مجاز نبود،
برای طراحی از مدل زنده استفاده می‌کردم که مجاز نبود،
سر کلاس صحبت‌هايي می‌کردم که مجاز نبود،
بجای سريال‌های تلويزيون  خودمان کانال‌هايي را تماشا مي‌کردم که مجاز نبود،
به موسيقي‌ای گوش می‌کردم که مجاز نبود،
فيلمهايی را مي‌ديدم و در خانه نگهداري مي‌کردم که مجاز نبود،
گاهي يواشکي سري به "فيس بوق" مي‌زدم که مجاز نبود،
در کامپيوترم کلي عکس از آدم‌هاي دوست‌داشتني و زيبا داشتم که مجاز نبود،
در مهمانيها با غريبههايی معاشرت مي‌کردم که مجاز نبود،
همه‌جا با صداي بلند ميخنديدم که مجاز نبود،
مواقعي که ميبايست غمگين باشم شاد بودم که مجاز نبود،
مواقعي که ميبايست شاد باشم غمگين بودم که مجاز نبود،
خوردن بعضي غذاها را دوست داشتم که مجاز نبود،
نوشيدن نوشابه هايي را  ترجيح مي‌دادم که مجاز نبود،
کتاب‌ها و نويسنده‌هايمورد علاقه‌ام هيچکدام مجاز نبود،
در مجله‌ها و روزنامه‌هايي کار کرده بودم که مجاز نبود،
به چيزهايي فکر مي‌کردم که مجازنبود،
آرزوهايي داشتم که مجاز نبود و...
درست است که هيچوقت بابت اين همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم اما تضميني وجود نداشت که روزي بابت تک تک آن‌ها مورد مؤاخذه قرار نگيرم و بدتر از همه فکر اينکه هميشه در حال ارتکاب جرم هستم و بايد از دست قانون فرار کنم آزارم مي‌داد