تذکرة الحضرات
سالها پيش، يکي مرد دهاتي پسرش را پي تحصيل به يک حوزه ي علميه فرستاد که با علم شود، عاقل و هشيار شود، مخزن اسرار شود، با همگان دوست شود، يار شود، همدل و غمخوار شود، خوب و بد زندگي و رسم ادب ورزي و اخلاص بياموزد و فرزانگي و صدق و صفا پيشه نمايد.
پس از چند صباحي پسرک، شيخ شد و ميوه ي بر شاخ شد و پخته شد و خام شد و باد شد و باده شد و جام شد و گِرد و گلندام شد و ثقة الاسلام شد و حجة الاسلام شد و صاحب صد نام شد و پيش خودش، مرتبه اش تام شد و قبضه اي از ريش به خود نصب نمود و سرش عمامه يپرپيچ نهاد و شنلي بر تنش انداخت و دمپايي نعلين به پا کرد و سپس عزم وطن کرد که ملايده خويش شود، خمس و زکات از فقرا و ضعفا، جذب کند، جن و پري از دلشان دفع کند، همدم خانان شود و محرم جانان شود و بار دل مردم نادان شود و اين شود و آن شود و با کلک و حيله گري، بر همگان برتري و سروري و سرتري و رهبري و مهتري و بهتري خويش مسلم بنمايد.
باري، گويند که در روز نخستين که پسر وارد ده شد، در آن هلهله و ولوله و غلغله و شور و شررها که به پا بود، پدر جَست و دو تا مرغ که در خانه خود داشت به پاي پسرک ذبح نمود و به زنش داد که آنرا بپزد تا که ز فرزندِ سرافراز و خوش آواز و پرآوازه، پذيرايي جانانه نمايد.
پيش از آغاز غذا آن پسرک خواست که نزد پدر و مادر خود چشمه اي از قدرت علمي الهي و توانايي فکري که در او جمع شده بود هويدا بنمايد. چنين بود که از آن پدر و مادر فرتوت بپرسيد که در سفره ما چند عدد مرغ نهاديد؟
بگفتند که البته دوتا مرغ. پسر جان! چه سوالي است؟ هرآنچيز عيان است چه حاجت به بيان است؟
پسر گفت که ها! فرق نگاه کسي از اهل خردمندي و فرزانگي همچون من و يک عده عوام همچو شماها به همين است که از منظر علمي، هرآيينه در اين سفره سه تا مرغ سوخاري بنهاديد ولي علم نداريد و سپس چند عدد سفسطه و مغلطه و شعبده بازي کلامي و زبان بازيپي درپي و لفاظي پيچيده و بي پايه به هم بافت، و اينگونه نشان داد که از منظر تحقيقي و تعليمي و علمي، در آن سفره سه تا مرغ مهياست، و اين از برکت هاي خردمندي و علم است..
پدر پير کز آن سلسله الفاظ و عبارات پريشان شده بود، از سخن آخر فرزند خودش شاد شد و گردن پرموي و سِتبرِ پسرش را بنوازيد و به او گفت که احسنت بر اين حُسن و کرامات تو فرزند که با اين سخنِ پر برکت ، مشکل تقسيم دوتا مرغ براي سه نفر يکسره حل گشت. پس اين مرغ براي من و آن مرغ دگر نيز براي ننه ات. مرغ سوخاري شده اي نيز که با علم و کرامات تو اثبات بگرديده، خودت ميل نما.
اينچنين بود که آن شيخ، ادب گشت و بدانست که مرغي که از آن علم و کرامات شود ساخته، جز ضعف دل و سوزش ماتحت، اثري هيچ ندارد.
سالها پيش، يکي مرد دهاتي پسرش را پي تحصيل به يک حوزه ي علميه فرستاد که با علم شود، عاقل و هشيار شود، مخزن اسرار شود، با همگان دوست شود، يار شود، همدل و غمخوار شود، خوب و بد زندگي و رسم ادب ورزي و اخلاص بياموزد و فرزانگي و صدق و صفا پيشه نمايد.
پس از چند صباحي پسرک، شيخ شد و ميوه ي بر شاخ شد و پخته شد و خام شد و باد شد و باده شد و جام شد و گِرد و گلندام شد و ثقة الاسلام شد و حجة الاسلام شد و صاحب صد نام شد و پيش خودش، مرتبه اش تام شد و قبضه اي از ريش به خود نصب نمود و سرش عمامه يپرپيچ نهاد و شنلي بر تنش انداخت و دمپايي نعلين به پا کرد و سپس عزم وطن کرد که ملايده خويش شود، خمس و زکات از فقرا و ضعفا، جذب کند، جن و پري از دلشان دفع کند، همدم خانان شود و محرم جانان شود و بار دل مردم نادان شود و اين شود و آن شود و با کلک و حيله گري، بر همگان برتري و سروري و سرتري و رهبري و مهتري و بهتري خويش مسلم بنمايد.
باري، گويند که در روز نخستين که پسر وارد ده شد، در آن هلهله و ولوله و غلغله و شور و شررها که به پا بود، پدر جَست و دو تا مرغ که در خانه خود داشت به پاي پسرک ذبح نمود و به زنش داد که آنرا بپزد تا که ز فرزندِ سرافراز و خوش آواز و پرآوازه، پذيرايي جانانه نمايد.
پيش از آغاز غذا آن پسرک خواست که نزد پدر و مادر خود چشمه اي از قدرت علمي الهي و توانايي فکري که در او جمع شده بود هويدا بنمايد. چنين بود که از آن پدر و مادر فرتوت بپرسيد که در سفره ما چند عدد مرغ نهاديد؟
بگفتند که البته دوتا مرغ. پسر جان! چه سوالي است؟ هرآنچيز عيان است چه حاجت به بيان است؟
پسر گفت که ها! فرق نگاه کسي از اهل خردمندي و فرزانگي همچون من و يک عده عوام همچو شماها به همين است که از منظر علمي، هرآيينه در اين سفره سه تا مرغ سوخاري بنهاديد ولي علم نداريد و سپس چند عدد سفسطه و مغلطه و شعبده بازي کلامي و زبان بازيپي درپي و لفاظي پيچيده و بي پايه به هم بافت، و اينگونه نشان داد که از منظر تحقيقي و تعليمي و علمي، در آن سفره سه تا مرغ مهياست، و اين از برکت هاي خردمندي و علم است..
پدر پير کز آن سلسله الفاظ و عبارات پريشان شده بود، از سخن آخر فرزند خودش شاد شد و گردن پرموي و سِتبرِ پسرش را بنوازيد و به او گفت که احسنت بر اين حُسن و کرامات تو فرزند که با اين سخنِ پر برکت ، مشکل تقسيم دوتا مرغ براي سه نفر يکسره حل گشت. پس اين مرغ براي من و آن مرغ دگر نيز براي ننه ات. مرغ سوخاري شده اي نيز که با علم و کرامات تو اثبات بگرديده، خودت ميل نما.
اينچنين بود که آن شيخ، ادب گشت و بدانست که مرغي که از آن علم و کرامات شود ساخته، جز ضعف دل و سوزش ماتحت، اثري هيچ ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر