میرزاآقا عسگری.مانی
به روشنفکران نقابپوش ایران!
28 فوریه 2011
خانمها وآقایانِ «روشنفکر»!
شما شاعران،نویسندگان،روزنامه
اگر جنایات اسلام در14قرن گذشته را ندیدهاید؛ بجایش جنایات انواع حکومتهایاسلامی م
ما تجربه کردیم که:
حکومتهای اسلامی جنایتکار و سرکوبگرند.
بسیاری ازسازمانهای اسلامی؛ تروریست،ضدبشر، ضدمدرنیته وضد پیشرفت هستند.
حوزههای علمیه، مکتبهای قرآن ومدارس اسلامی ضد دموکراسی؛ دگراندیشی، و نواندیشیِ فلسفیاند .
همهی احزاب راستین اسلامی؛ ضد نواندیشان و ضدِ کَنشگران حقوق بشر هستند.
پیشوایانِ راستینِ مسلمان (روحانیان) آدمی
تمامی پاسداران بیضهی اسلام، شکنجهگران و بازجویانِ مسلمان درهرجای دنیا که باشند متجاوز به روح و جسم مردم هستند. اینان روانپریشانی هستند که با نام «الله» جویهای خون در سراسر جهان براه انداختهاند.
همهی قوانین شرعی و اسلامی با عبور بشریت از سنت به مدرنیته مخالفاند.
همهی حکام و قاضیان شرع اسلام، آدمکشان حرفهای و دشمنان درجه یک داد و عدالتاند.
تودههای مسلمان درهمهی کشورهای اسلامی درفقر، بیکاری؛ فساد؛ اعتیاد؛ فحشا، بیسوادی، خرافهپرستی، عقبمان
اسلام دین سنگسار است، دین انسانستیزان است، دین ضد تحول، ضد آزادی، ضد حقوق بشر و ضد مدرنیته است.
اسلام ایدئولوژی دیوانگان قدرت، ثروت، تجاوز جنسی، سرکوبِ دگرباشان، دگراندی
برعوامالناس که بخشیشان خود چماقداران نادان اسلام ناب محمدی هستند حرجی نیست.
اما شما «روشنفکران»! شما شاعران! شما نویسندگان! شما فیلمسازان! شما هنرپیشگان! شما روزنامهنگاران! شما پژوهشگران! شما برنامهسازان رادیو و تلویزیون! شما استادان دانشگاه! شما آموزگاران! شما سیاست پیشگان! آیا این جنایات را ندیدهاید؟ نخواندهاید؟ تجربه نکردهاید؟
آیا صداقت و شجاعت آن را دارید که از اسلام برائت بجوئید؟
آیا آنقدر رشد کردهاید که به گونهای شفاف، علنی، رسمی، و با نام و نشان واقعی خودتاناعلام کنید که دیگر مسلمان نیستید؟
شما از ولتر، روسو، خیام، رازی، مونتسکیو، شجاعالدین شفا، فرودفولادوند، فریدیش ویلهم نیچه، صادق هدایت، احمد کسروی، میرزاآقاخان کرمانی وسلمان رشدی چه کم دارید(شجاعت؟ آگاهی؟ راستمایگی؟ حقیقت دوستی؟!)
اگر از اسلام عبور کردهاید چرا رسما اعلام نمیدارید؟! اگر اسلام را ابزار کشتن روح و جان و اندیشهی بشریت میدانید پس چرا میترسید از اسلام برائت بجوئید؟!
تا زمانی که صدها نفر از«لشگر» چندصدهزار نفری «
خانمها! آقایان!
اگر آشکار و رسا با جهل درگیر نشویم، خود از سربازان جهل خواهیم بود.
اگر شجاعانه و رسمی با خرافه نجنگیم؛ خود از اشاعه دهندگان خرافه خواهیم بود.
اگر شفاف و بیباکانه با اسلام تسویه حساب نکنیم، خود از سیاهی لشگر آن به شمار خواهیم آمد. اینها را که شما بهتر از من میدانید!!
اینهمه اعدام در ایران و درجهان اسلام، اینهمه سنگسار، اینهمه دست و سر بریدن؛ اینهمه شکنجه و زندان، اینهمه تجاوز جنسی به زنان و مردان نوخواه، اینهمه تبعید، ترس وخفتزدگی، اینهمه لگدپرانی سران اسلام به جهان متمدن، و به هویت ایرانی ایرانیان کافی نیست تا ازخلسه وخماری «روشنفکری» بیرون بیائید؟! آیا بیآبرویی ایرانی درجهان که به دست حکومت اسلامی ببار آمده بسنده نیست تا نقاب اسلامپناهی را از سیماهایتان بردارید و روش مضحک «آهسته بیا آهسته برو تا گربه شاخات نزند» را کنار بگذارید؟!
آیا سکوت دربرابر جنایتکاران مسلمان در اوین،کهریزک؛ گوهردشت، درکشورهای اسلامی و درمیان اسلامگرایان افغانستان، پاکستان
درمیان شما پرشماران، هستند کمشمارانی که از «روشنفکری» به روشنگری، ازسکوت به ترنم، و ازخفت و خواب به روشناندیشی و گستراندن آگاهی رسیدهاند. اما شمارشان اندک است. فریاد روشناندیشی ما باید فریاد نسلی از روشنفکران و روشنگران باشد. بسیارانی ازشما دراین زمانهی سیاه، این زمانهی خونین، این زمانهی وهنآمیز، کبکوار سر در برف فروبردهاید تا بگمان خود دیده نشوید، اکنون که به زمانه و ملت پشت کردهاید، اگر زمانه و مردم به شما و آثارتان پشت کنند چه خواهید گفت؟
باور کنید خانمها و آقایان نقابپوش!
یکجائی درهمین آیندهی نزدیک ؛ نخستین معیار سنجش کارنامهی اهل ادب و اندیشه در ایران؛ نه بازیهای ادبی و اداهای روشنفکری، بل که میزان پایبندی و عملکردِ شما به روشنگری خواهد بود.
آیا هنگام آن نرسیده که هریک از شما با نام واقعی خود بنویسید که دیگر خرافهپرست و مسلمان نیستید و با هرگونه روایت از دین اسلام و از هرگونه حکومت آن بیزارید؟!
ایرانیان بیدارشده و آگاه!
آیا هنگام آن نرسیده که از امروز با بیاعتنایی به آثار کسانی که به سرنوشت میهن و مردم ما بیاعتنایند - و پیدا نیست زنگی هستند یا رومی - تکلیف خود را با آنان روشن کنیم. آیا هنگام آن نرسیده که شعرشاعران دروغگو و رمانهای نویسندگان دوچهره رابدور بریزیم؟ آیا زمان آن نرسیده که فیلمها وسریالهای کسانی را که پنهان و آشکار با اسلام وحکومتهای برخاسته از آن مدارا و همنوایی میکنند به زبالهدانی بیندازیم؟ برای چه باید زاریهای پنهان اسلامی را در آوازها و تصانیف و ترانههای نوحهخوانان زن و مرد را بشنویم؟
آیا هنگام آن نرسیده که سایتها و رسانههای صوتی یا تصویریای را که به بهانهی«احترام به دین تودهها» نواندیشی دربارهی اسلام؛ و افشاء خردمند
ما انسان هستیم. همه چیز از آدمی و برای آدمی آغاز میشود. همه چیز باید درخدمت ارجگذاری به جان آدمی؛ و ارجمندی رأی و اندیشهی انسان خردمند باشد. همه چیز باید درخدمت خوشبختی و آزادی و رفاهِ انسان قرار گیرد. اکنون که اسلام بزرگترین توهین به انسان است، نه تنها به آن پشت میکنیم، نه تنها آشکارا با آن رودرو میشویم، به حامیان آشکار و پنهانش هم پشت میکنیم. و ازمدعیان «روشنفکری» در ایران با صدای بلند میپرسیم که شما مسلمانید یا روشنگر و بیدین؟
<><><>
این هم شعری که حدود دهسال پیش سرودهام. یکی ازمیان اشعار فراوانم از این دست. پیشکش است به روشنگرانِ شجاعی که میدانند ما درمهمترین پیچ تاریخی و فرهنگی ایران و خاورمیانه قرار گرفتهایم:
من مفسد فیالارضام
مفسد فیالارضام
زیرا
خانهام را بدون هیولاها دوست میدارم!
در گذرگاه اشتر مست
که سرزمینم را بیابان میکند
دشنه میکارم.
عاشقم
تغزل وغزل حافظ را
با شراب اسپانیا در معاشقه میگنجانم
و به جای بسمالله میگویم : بسمالانسان!
من مفسدفیالارضام
چرا که صدای این قناری شکسته دهان را
از گلوی میهنم که میشنوم
پرندهها را از تیررس جانوران دورمیکنم.
نیای بزرگوارم فردوسی است
که زیر آسمان شکستهی حماسه
داربست و ستونهای پارسی میزد.
حتا کودک هم که بودم
مفسدفیالارضی بیش نبودم
چرا که
فوارههای رنگی را
از فوارههای خون دوستتر میداشتم.
و از مردگان و مقابر «متبرک» میترسیدم.
و آواز مستان نیمشب را
از مویهی سیاه واعظان خوشتر میداشتم.
بیگمان
مفسدفیالارض زاده شدمزیرا
شیر مادرم را
از آب کوثر و
پستان فرشتگان دروغین دوستتر میداشتم
ساقی میکده راهم
از ساقی کوثر دوستتر میدارم.
حتا پیر هم که شوم
مفسدفیالارض خواهم ماند
- زیبا و ایرانی -
و سرانجام
گورستان کافران را
بر همجواری با مقابر«قدیسان» برتری خواهم داد.
به راستی که مفسدفیالارضام
چرا که در برابر چکهئی شبنم زانو میزنم
امّا در برابر دایناسورهای بیابانی، سرخم نمیکنم.
به جای سنگ سیاه،
پیکر روان و روان ِپیکر دلبندم را میستایم
و چهرهی شکفتهی وی را
بر حوریان بهشتی برترمینشانم.
چهارینههای حضرت خیام
آیههای محبوب مناند.
کتاب آسمانی من کهکشان است و
کتاب زمینیام موسیقی.
به جای سینه زدن، میرقصم.
مرجع تقلید من، حافظ شیراز است و
خود،مرجع تقلید ِتَنکامگان جهانم!
شاعر اشعار اروتیکیام.
رافضیام، بابکیام، ملحدم
قرمطیام، مانویام، سرخوشم.
مفسدفیالارضام!
حتا عاشق هم که نبودم
مفسدفیالارض بودم
چه رسد به هم اکنون
که با کهکشان، رایزنی دارم
تا هماغوشیام با زمین را،
با همگان درمیان بگذارد!
ایرانیام، اینجهانیام و عاشقم.
اکنون شما بگوئید
من، چیستم
اگر که مفسد فی الارض نیستم؟!
برگرفته از جلد دوم دیوان اشعار مانی: «خوشهای از کهکشان» شرکت کتاب. آمریکا. سال 2008
آزادی های بدون قید و شرط سیاسی، پيش شرط انتخابات آزاد و ضامن تداوم حکومت مردم است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر