سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

منشور سبز


آی آزادی! اگر روزی به سرزمین من رسیدی، در قالب فرهنگی قریب و لهجه ای عرب و چشمهایی سرد و ترسناک نیا

برای مان از مرگ نگو! به گورستان نرو، گورستان پایان است، آغاز جای دیگری است

اینبار توی دهان هیچ کس نزن، وعده های تو خالی نده، نفت را بر سر سفره ها نیار، نان مان را بر سر سفره هامان باقی بگذار

از آب و برق نگو، از تلاش انسانی بگو، از تعهد کور نگو، از تخصص و دانش و شور بگو

نیا! با مارش نظامی و جنگ نیا! با آواز و موسیقی و رنگ بیا؛ با گل و بوسه و

کتاب بیا!ا

از تقوی و جنگ و شهادت نگو، از انسانیت و صلح و شهامت بگو، از زندگی بگو؛ از
پنجره های باز، دلهامان را با نسیم آشتی بده، با دوستی و عشق آشنایمان کن، به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم، مردن را به وقت خود خواهیم آموخت

به ما شان انسان بودن را بیاموز، خود به « خدا » خواهیم رسید

آی آزادی؛ اگر به سرزمین من رسیدی، بر قلبهای عاشق ما قدم بگذار، مهرت را در دل های ما بیفکن تا آزادگی در درون ما بجوشد و تو را با هیچ چیز دیگری تاخت نزنیم

با هر نَفَس یادمان بماند که تو از نفس عزیزتری

بدانیم که آزادی یک نعمت نیست یک مسولیت است. به ما بیاموز که داشتن و نگاه
داشتن تو سخت است

ما را با خودت آشنا کن، ما از تو چیز زیادی نمی دانیم؛ فقط نامت را زمزمه کرده
ایم. ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم

ای نادیده ترین... ! اگر آمدی با نشانی بیا که تو را بشناسیم

هان! آی آزادی، اگر به سرزمین ما آمدی؛ با آگاهی بیا. تا در حافظه ی کند تاریخ
نگذاریم که تو را از ما بدزدند، تا تو را با بی بند و باری و هیچ بدل دیگری
اشتباه نگیریم. آخر می دانی؟ بهای قدم های تو بر این خاک، خون های فرزندان خوب
این سرزمین بوده است. بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست. پس این بار با آگاهی
بیا. با آگاهی. آگاهی



هیچ نظری موجود نیست: