پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۱

ماجرای حاجی







حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید.
با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند
و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.
کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود،
با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است،
بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.
همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد
و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟
نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.
دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت “تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی،
کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم”
با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.
مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند.
آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند
و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند
آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.
باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند.
آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند
و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر.
آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند.
اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.
در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ،
مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ
آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت
و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند
و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.
آخوند فریاد میکشید “خدایا به دادم برس” و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.
آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟”
مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.
آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.
باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند
و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.
جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.
آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.
اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است
البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند
در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند
و تا امروز بيست و چهار کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.
البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند،
برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است.
برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی
و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن.
باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند
و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند...!!؟

عزيز نسين

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۱

مردان فاحشه





مهرانگیز منوچهریان حقوقدان و سیاست‌مدار و نخستین سناتور زن در ایران بود.
مهرانگیز منوچهریان در سال ۱۲۸۵ در مشهد به دنیا آمد. او در سال ۱۳۲۵ همراه با ۱۳ دختر دیگر از نخستین دانشجویان دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود. منوچهریان تحصیل در این رشته را تا کسب دکترا ادامه داد.
او از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱ سناتور انتصابی مجلس سنا بود.
پروانه وکالت مهرانگیز منوچهریان پس از انقلاب ۱۳۵۷ باطل شد. او در ۱۴ تیر ۱۳۷۹ در تهران درگذشت

 درس حقوق مدنی - مردان فاحشه
وجود دیدگاه های ضد زن در دانشکده حقوق، مهرانگیز را به سکوت وانمی داشت. سال اول دانشگاه در امتحان شفاهی "حقوق مدنی"، استاد این رشته یعنی علی شایگان در بحث مربوط به زنان از مهرانگیز پرسید
دخترم، فاحشه خانه را تعریف کن
- فاحشه خانه مکانی است که در آن جا مردهای فاحشه، زنان را به فحشا وا می دارند
این بهترین تعریفی است که تا به حال از آن مکان منحوس ارائه شده است. باید این تعریف را همه جا انتشار داد. اما اشکال تعریف شما آن است که کلمه فاحشه مونث است و شما آن را برای مذکر آوردید
صفت در فارسی مذکر و مونث ندارد،علاوه بر این یه همان صورت که من آورده ام بهتر و قوی تر مقصود را می رساند

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۱

سوره مرغ

سوره مرغ
م.ر.غ. @ و تو چه می دانی که آن چیست @ و برای مدتی آنرا محو و نایاب کردیم@ تا از غذاهای دیگر هم بخورید@ ولی همچنان اصرار می ورزیدید و نا سپاس بودید@ و قسم به روزی که در صف های طولانی ایستادید و به جان هم افتادید وتحقیر شدید@ و با این کار شما را عذاب کردیم تا یاد بگیرید که نباید به هر بی سر و پایی رای بدهید@ به راستی که پروردگار به همه چیز عالم آگاه است@

نامه ای از یک "اقلیت جپرقوظی" به یک "اکثریت مسلمان


نامه ای از یک "اقلیت جپرقوظی" به یک "اکثریت مسلمان
هموطن "اکثریت مسلمان"لحظه‌اي فرض كن كه در كشوري دنيا مي‌آمدي كه:مسلمانان اقليت و جپرقوظيان اكثريت بودندمسلمانان حق داشتن روزنامه و تلويزيون خاص خود را نداشتند مسلمانان براي اينكه كتب ديني خود را چاپ كنند مجبور بودند كه آن را به وزارت ارشاد جپرقوظيان بسپارند تا مورد مميزي قرار گيرد.وزارت ارشاد جپرقوظيان قرآن را مورد مميزي قرار مي‌داد و بخش‌هاي زيادي از آن را سانسور مي‌كرد و بخش‌هاي باقي مانده را با تغييرات فراوان چاپ مي‌كرد.در رستوران‌ها فقط گوشت خوك سرو مي‌شد و اگر كسي گوشت گوسفند مي‌خورد دستگير شده و شلاق مي‌خورد.ماه رمضان غذا و آب نخوردن در مكان‌هاي عمومي قدغن بود و ماموران ويژه در اين ماه به صورت رندم افراد را در خيابان مي‌گرفتند و مجبور مي‌كردند كه يك قلپ آب بخورد و اگر امتناع مي‌كرد او را به كلانتري برده و اعمال قانون! مي‌كردند.در تمام رستوران‌ها و فست فود‌ها نوشيدني الكلي سرو مي‌شد و اگر كسي مي‌خواست به جاي آن آب بنوشد فوراً بازداشت شده و هشتاد ضربه شلاق اعمال قانون مي‌شد.جپرقوظيان معتقد بودند كه لباس‌هايي با رنگ‌ها مشكي، قهوه‌اي و سورمه‌اي تحريك آميز است و تنها رنگ‌هاي مجاز براي پوشاك نارنجي، صورتي و فسفري بود.آخوندهاي مسلمان حق پوشيدن عبا و شلوار بلند را نداشتند بلكه بايد شلوارك مي پوشيدند. در غير اينصورت حق بيرون آمدن از خانه را نداشتند. چرا كه در انظار عمومي آدمم بايد به قوانين جامعه احترام بگذارد، حالا مي‌خواهد در خانه‌ي شخصي خودش هر فسق و فجوري بكند بكند.شهادت مسلمانان درباره جپرقوظيان ارزش قانوني نداشت. ديه ي آنها كمتر از ديه‌ي جپرقوظيان بود و مسلمان از جپرقوظ ارث نمي‌برد.مسلمانان حق بنا كردن مسجد نداشتند، اما در هر كوچه و خيابان شهر يك عدد معبد باشكوه و مجلل جپرقوظيه احداث مي‌شد كه در مجموع چهار نفر و نصفي عبادت كننده داشت و صبح و ظهر و شب و نصفه شب با صداي بلند آهنگ ليلافروهر پخش مي‌كرد.كلاً يكي دو ماه از سال كل برنامه‌هاي تلويزيون كشور عبارت بود از آهنگ‌هاي ليلا فروهر و از همه‌ي معابد جپرقوضيه تا پاسي از شب گذشته همين آهنگ‌ها با صداي بلند پخش مي‌شد.اگر از خانه‌اي صداي قرآن يا نوحه به گوش مي‌رسيد پليس 110 به آنها تذكر مي‌داد و اگر براي بار دوم به گوش مي‌رسيد پليس آنها را بازداشت كرده و اعمال قانون مي‌كرد.آخوند مسلمان حق نداشت كه بدون اجازه‌ي زن خود از خانه بيرون برود،‌ بدون اجازه‌ي او تحصيل كند يا شغلي داشته باشد.زنان آخوندهاي مسلمان حق داشتند كه 4 تا شوهر داشته باشند و اگر فرزندي حاصل مي‌شد با يك آزمايش ژنتيك ساده پدر نوزاد مشخص مي‌شد.زنان آخوندهاي مسلمان قانوناً حق داشتند كه در صورتي كه شوهرشان به خوبي خدمات جنسي ارائه ندهد و تمكين نكند او را با چوب مسواك طوري كه قرمز و كبود نشود كتك بزنند چرا كه به خير و صلاح خودش است.اگر يك دانش آموز مسلمان مي‌خواست در كنكور سراسري ثبت نام كند مجبور بود فرمي را پر كند كه در آن دين فرد پرسيده شده بود و تنها گزينه‌هايي كه مي‌توانست در برگه علامت بزند عبارت بودند از: جپرقوظيه، وهابي و...!همين پرسش از دين در هنگام استخدام، گزينش، اخذ پاسپورت، باز كردن حساب بانكي، كانديداتوري مجلس، و غيره نيز انجام مي‌شد.اگر جپرقوظي‌اي با تحقيق و مطالعه مباحثه به اين نتيجه مي‌رسيد كه بايد جپرقوظيت را كنار بگذارد و به اسلام بگرود بايد اين كار را كاملاً مخفيانه مي‌كرد وگرنه اعدام مي‌شد.
....هموطن مسلمان ! اگر تصور چنين وضعيتي براي تو مضحك و غريب است، براي ما غيرمسلمانان يك واقعيت است كه داريم در آن زندگي مي‌كنيم و با گوشت و پوست خود آن را لمس مي‌كنيم.هموطن من! به من نگو كه اينجا اكثريت با مسلمانان است و هر جامعه‌اي قانون خودش را دارد و اگر آن را نمي‌پسندي از اين كشور برو! اينجا وطن من هم هست، و من هم به اندازه‌ي تو در آن حق زندگي، تحصيل، كار، مراودات اجتماعي، ارتباطات، تبليغ و فعاليت دارم. اينجا وطن من هم هست. وطني كه تو به بهانه اكثريت بودن، تمام منابعش را ( كه سهم من هم هست) مصرف مي‌كني تا چنين جهنمي براي من بسازي.
وجدان تو كجاست؟

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۱

روایت پیغمبر از سکس روی شتر





شيخ مجنونی حکايت کرده است                  او زپيغمبر روايت کرده است    

گفته او لعنت به کردار زنی                        کو بگويد «نه» به ميل شوهری

گر که داری ،زن، تو ليوانی زآب                 شوهرت گويد بيا با من بخواب

فوری و فوتی برو در تختخواب                  ما برای اين نموديم انقلاب

گفته پيغمبر که حتی در سفر                      روی اشتر باشی و بر روی خر

فيل آقا ،ياد هندستان فتد                          ميل جسمانی بر او غالب شود

کار زن خاموشی اين شهوت است              ورنه کارش موجب صد لعنت است

چون نباشد در سفر اکنون شتر                 جای آن باشد ولی ماشين، موتور

چونکه آقا ميل خانم می کند                     در خيابان چونکه ترمز می زند

زن ببايد همچو يک آتش نشان                  سوی آتش حمله آرد بی گمان

گويمش ای شيخ نادان سفيه                    ايکه می دانی تو خود را چون فقيه

دين پيغمبر نگفته اين چنين                      بلکه افرادی چو تو ريده به دين

تازه گر گفته پيمبر اين چنين                    خاک عالم بر سر اين فقه و دين

زن نباشد مايه ی لهو و لعب                   تا دهی وی را دوصد رنج و تعب

زن نباشد يک وسيله بهر کار                 همچو ماشينی که تو گردی سوار

زن برای من نماد مادر است                   زن برای من جمال همسر است

زن همان گرمای مهر دختر است             زن برايم لطف ناب خواهر است

زن سمای زندگی را اختر است               زن برای فرق مردان افسر است

زن برای آفرينش گوهر است                 زن شريک و همطراز شوهر است

مشکلی داری که جسمانی بود               مشکلت از عقل و عقلانی بود

آنکه مونتاژی نموده پيکرت                 اشتباهی کرده در کار سرت

جای مخ «بيضه» نهاده در سرت          مغز تو بنهاده جای ديگرت

زين سبب افکار تو از «خايه» است        گفته و کردار تو بی مايه است