شيخ مجنونی حکايت کرده است او زپيغمبر روايت کرده استگفته او لعنت به کردار زنی کو بگويد «نه» به ميل شوهریگر که داری ،زن، تو ليوانی زآب شوهرت گويد بيا با من بخوابفوری و فوتی برو در تختخواب ما برای اين نموديم انقلابگفته پيغمبر که حتی در سفر روی اشتر باشی و بر روی خرفيل آقا ،ياد هندستان فتد ميل جسمانی بر او غالب شودکار زن خاموشی اين شهوت است ورنه کارش موجب صد لعنت استچون نباشد در سفر اکنون شتر جای آن باشد ولی ماشين، موتورچونکه آقا ميل خانم می کند در خيابان چونکه ترمز می زندزن ببايد همچو يک آتش نشان سوی آتش حمله آرد بی گمانگويمش ای شيخ نادان سفيه ايکه می دانی تو خود را چون فقيهدين پيغمبر نگفته اين چنين بلکه افرادی چو تو ريده به دينتازه گر گفته پيمبر اين چنين خاک عالم بر سر اين فقه و دينزن نباشد مايه ی لهو و لعب تا دهی وی را دوصد رنج و تعبزن نباشد يک وسيله بهر کار همچو ماشينی که تو گردی سوارزن برای من نماد مادر است زن برای من جمال همسر استزن همان گرمای مهر دختر است زن برايم لطف ناب خواهر استزن سمای زندگی را اختر است زن برای فرق مردان افسر استزن برای آفرينش گوهر است زن شريک و همطراز شوهر استمشکلی داری که جسمانی بود مشکلت از عقل و عقلانی بودآنکه مونتاژی نموده پيکرت اشتباهی کرده در کار سرتجای مخ «بيضه» نهاده در سرت مغز تو بنهاده جای ديگرتزين سبب افکار تو از «خايه» است گفته و کردار تو بی مايه است
دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۱
روایت پیغمبر از سکس روی شتر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر