شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۳

خدشه انداختن به محتوای یک آیه از قرآن، به سیلابی منجر می شود

نوشته زیر در مورد برده داری قسمتی از گزارشی است که محمد نوری زاد در شهریور 93 در سایت خود آورده. گزارش کامل او در پائین این نوشته آمده
 
 
.....
 زمان سپری شده و سخن گفتن از برده و برده داری در این روزگار، سخن گفتن از جهالت متعصبی است که ره توشه اش خراش انداختن به جمال خرد وانسانیت است. یعنی اگر در دوردست های تاریخ – بنا به هر دلیل – برده داری مرسوم بوده، اکنون در این عصر، چرا نباید این رویه ی نامبارک توسط آیت الله های ما طرد و تقبیح شود؟
خلاصه این که هیچ یک از آیت الله های ما حاضر نشدند به آیات برده داریِ قرآن جوری بنگرند که: فصلشان گذشته و دوره اشان سپری شده. آنها مصر بوده اند و هستند که: یک به یکِ آیات قرآن با هر محتوایی که دارند، ضروری و بی اعوجاج اند برای همه ی عصرها. هرچه هم می پرسیدید آقایان، در این عصر، من چرا باید احکام قرآن در خصوص برده داری و حقوق زن و ارث و دیات و احکام برتری و چیزهایی از این قبیل را ابدی و ضروری و لازم الاجرا بدانم، جز سکوت پاسخی نمی شنیدید. چرا؟ چون برای جنابان آیت الله ها، خدشه انداختن به محتوای یک آیه از قرآن، به سیلابی منجر می شود که نمی شود جلویش را گرفت. پس چه بهتر که جلوی سیل را از همین ابتدای مسیل گرفت. این که: همین که هست. می خواهید بخواهید می خواهید نخواهید.
خلاصه آیت الله های ما روزگار دشواری را سپری می کردند در این خصوص. که ناگهان جنابان داعشی ها به مددشان آمدند و بساط برده داری را مجدداً احیا کردند و چند شنبه بازارهای متعددی در موصل و در شهرهای تسخیرشده ی عراق به راه انداختند و مثل دوران کهن به خرید و فروش برده مشغول شدند و غبار از چهره ی برخی از آیات قرآن روفتند. این روزها داعشی ها مردها را که می کشند هیچ، زن ها ودخترها و پسربچه های ناب و ناز را که برای خود گلچین می کنند هیچ، باقی مانده ها را به سمت بازارهای برده گسیل می کنند تا پول برده های فروخته شده به خزانه ی اسلامی واریز شود برای تقویت و گسترش اسلام در نواحیِ عراق و شام. می گویم: باورکنید همه ی آیت الله های ما اگر بفرض محال دور هم جمع شوند و اسلام و کشتار داعشی ها را محکوم کنند، هرگز اما دست به آیات مربوط به برده در قرآن نمی برند. من سخن پنهان قرآن را می شنوم که ضجه می زند و فغان بر می آورد که: مرا از دست این جماعت برهانید.
محمد نوری زاد
یکم شهریور نود و سه - تهران
 
کمک از غیب رسید!
یک: دیروز - جمعه صبح - رفتم تا با سیمین بهبهانیِ گرانقدر وداع کنم. مردمان از هر سو می آمدند و بر جمعیت شان افزوده می شد. ابتدای سخن با داماد سیمین، جناب تهامی نژاد بود که با آن صدای زلال و پخته اش - که خود دوبلوری کهن سابقه است - چه نیک از فروشدنِ سیمین به زندگیِ جاوید گفت. که اگر جسم سیمین زوال پذیرفته، روحش به تعالی درآمده و چون حافظ و سعدی و مولانا در تکاپوی جاودانگی است. سخن بعدی با نویسنده ی سرشناس جناب جواد مجابی بود که از سیطره ی سیمین بر حوزه های ادبی سخن گفت. و این که: سیمین، در زمانی به سراغ غزل رفت که غزل پیرشده بود و وی برشاخه های فرسوده ی آن جوانه زد.
خواننده ی خاطره ها، صدیق تعریف نازنین از دلِ مجروح خود گفت و برای ما و برای سیمین " دوره ی رهایی فرا می رسد" را خواند. نیز استاد قلم جناب محمود دولت آبادی با آن صدای رگه دار و گرم و خسته اش از سترگیِ نقش سیمین درمیان دو عدم سخن راند. و از جایگاه وی در ساحت شعر و غزل و ادب فارسی. استاد مسلم آواز ایران: شجریانِ شریف از مادرانگیِ نقش و سهم سیمین در شعر و ادب این روزهای ما گفت. همایون نیز با ترنم صدای آسمانی اش " کولی" را خواند: رفت آن سوار، کولی/ با خود تو را نبرده. شهریار آواز ایران جناب شهرام ناظری نیز با ضرباهنگی پتک گونه، این شعر سیمین را خواند: دوباره می سازمت وطن...
در این مراسم عزیزان فراوانی را دیدم. سوزناک تر از همه، همسر جناب امیرانتظام بود که می گریست و به من شکایت می کرد از برگزار کنندگان مراسم. که چرا اجازه ندادند من پیام امیرانتظام را در سوگ سیمین بخوانم. امیر انتظامی که به سیمین عشق می ورزد و ازسالهای دور با وی محشور بوده و با اشعار او زندگی کرده است. به وی گفتم: بانوی خوب، بعضی از اسمها بر تن و بدن جماعتی رعشه می دوانند. اسم همسرشما نیز از همین هاست. که به محض جاری شدن در یک محفل و یک دستگاه دولتی یا جایی که به طریقی وابسته به مراقبت های دولتی است، بساط آرامش آنجا را به هم می ریزد. و گفتم: شما بخاطر خود سیمین از کسی گلایه مکن که ما این روزها مثل همسرشما - که آیت الله گیلانی را بخشود – به بخشایشی بزرگ نیازمندیم.
پیکر سیمین را غریبانه به سمتی بردند که باید. غریبانه از این روی که وی فراتر از بسیاری از بزرگان دینی و آیت الله های خاموش و بی تپش، بلند آوازه بود و تأثیرگذار. پردازشِ جوّی امنیتی برای تشییع و تدفینِ وی، پسندیده و شایسته ی جایگاه این بانوی پاک سخن نبود. صدا و سیما و بسیاری از رسانه های حکومتی از تماشای کوچ او رخ بر تافتند. اصلاً نه انگار که وی بسیار فراتر از افرادی چون آیت الله نوری همدانی به خانه ها و خاطره ها رسوخ کرده است. حالا شما بیا و تصور کن که فردا همین جناب آیت الله مهدوی کنی دست از حیات نباتی اش بشوید و رضایت بدهد که به سرای باقی قدم بگذارد. که اگر این رضایت رخ بدهد، کل مملکت را در جادویِ جلیل القدریِ وی به عزا می نشانند حکومتیان.
دو: می گویم: اگر بخواهیم برای سینمای ایران روزی مناسب بر گزینیم و در آن روزِ خاص، به تجلیل از سینمای ایران بپردازیم، آن روز، روز بیست و هشت مرداد است. همین چند روز گذشته، سالروز فاجعه ی سینما رکس آبادان بود. حادثه ای که بنا به قول مشهور، توسط اسلامیون انقلابی تدارک دیده شد تا هم صنعت نفت را در خوزستان و در کل کشور به تعطیل کشاند، و هم نفرت مردم از رژیم گذشته را به اوج رساند. من چند ماه پیش در محفلی شنیدم که در آن روزهای منتهی به انقلاب، وقتی خبر می پیچد که در آبادان چه فاجعه ای رخ داده، همین جناب نوری همدانی به جمع حاضر می گوید: آتش زدن آن سینما کار خودِ ما بوده.
سه: شاید جناب دکتر محسن کدیور، نخست کسی بود از اندیشمندانِ دینی که بر ضرورت پاکسازیِ مرام برده داری از حوزه ی فکریِ مراجع و بزرگانِ دینی اصرار ورزید. این که: زمان سپری شده و سخن گفتن از برده و برده داری در این روزگار، سخن گفتن از جهالت متعصبی است که ره توشه اش خراش انداختن به جمال خرد وانسانیت است. یعنی اگر در دوردست های تاریخ – بنا به هر دلیل – برده داری مرسوم بوده، اکنون در این عصر، چرا نباید این رویه ی نامبارک توسط آیت الله های ما طرد و تقبیح شود؟
خلاصه این که هیچ یک از آیت الله های ما حاضر نشدند به آیات برده داریِ قرآن جوری بنگرند که: فصلشان گذشته و دوره اشان سپری شده. آنها مصر بوده اند و هستند که: یک به یکِ آیات قرآن با هر محتوایی که دارند، ضروری و بی اعوجاج اند برای همه ی عصرها. هرچه هم می پرسیدید آقایان، در این عصر، من چرا باید احکام قرآن در خصوص برده داری و حقوق زن و ارث و دیات و احکام برتری و چیزهایی از این قبیل را ابدی و ضروری و لازم الاجرا بدانم، جز سکوت پاسخی نمی شنیدید. چرا؟ چون برای جنابان آیت الله ها، خدشه انداختن به محتوای یک آیه از قرآن، به سیلابی منجر می شود که نمی شود جلویش را گرفت. پس چه بهتر که جلوی سیل را از همین ابتدای مسیل گرفت. این که: همین که هست. می خواهید بخواهید می خواهید نخواهید.
خلاصه آیت الله های ما روزگار دشواری را سپری می کردند در این خصوص. که ناگهان جنابان داعشی ها به مددشان آمدند و بساط برده داری را مجدداً احیا کردند و چند شنبه بازارهای متعددی در موصل و در شهرهای تسخیرشده ی عراق به راه انداختند و مثل دوران کهن به خرید و فروش برده مشغول شدند و غبار از چهره ی برخی از آیات قرآن روفتند. این روزها داعشی ها مردها را که می کشند هیچ، زن ها ودخترها و پسربچه های ناب و ناز را که برای خود گلچین می کنند هیچ، باقی مانده ها را به سمت بازارهای برده گسیل می کنند تا پول برده های فروخته شده به خزانه ی اسلامی واریز شود برای تقویت و گسترش اسلام در نواحیِ عراق و شام. می گویم: باورکنید همه ی آیت الله های ما اگر بفرض محال دور هم جمع شوند و اسلام و کشتار داعشی ها را محکوم کنند، هرگز اما دست به آیات مربوط به برده در قرآن نمی برند. من سخن پنهان قرآن را می شنوم که ضجه می زند و فغان بر می آورد که: مرا از دست این جماعت برهانید.
محمد نوری زاد
یکم شهریور نود و سه - تهران

شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۳

چرا به دینی که الان داری، معتقدی؟


https://www.facebook.com/photo.php?v=10152562710078954&set=vb.75638168953&type=3&video_source=pages_video_set

دوست معتقد من، دلیل باورت چیه؟ - زیرنویس فارسی



دوست معتقد من، تا به حال شده کمی فکر کنی که چرا به دینی که الان داری، معتقدی؟ چرا معتقدی الله تنها خدای یگانه است و محمد فرستاده اوست؟ ولی بودا و سخنان چهارگانه اش فرستاده خدا نیست؟

دوست معتقد من، آیا دینی که بهش معتقدی، دین غالب در فرهنگ کشور تو هست؟ این موضوع حداقل تو رو نگران نمیکنه که تقریبا تمام کسانی که دین دار شناخته میشن فقط چون با اون دین به دنیا اومدن اون رو ادامه میدن؟


آیا میشه گفت که ایمان تقریبا در تمامی موارد فقط یک تصادف جغرافیایی هست؟ آیا واقعا قبول داری که اگر در کشور دیگری متولد میشدی بدون شک همین دین فعلی رو داشتی و ادامه میدادی؟دوست معتقد من، معمولا به من میگن با این اعتقاداتی که من دارم، مطمئنا بهشت رو از دست خواهم داد و سرانجامم در جهنم خواهد بود. ولی بهشت کدوم دین؟ یا جهنم کدوم دین؟


معمولا به من میگن برای اینکه حاشیه امنیت رو رعایت کنم، باید به وجود خدا اعتقاد داشته باشم، چون اینطوری حداقل چیزی رو از دست ندادم. ولی خب کدوم خدا؟ خدای کدوم دین؟ !با این همه گزینه های مختلفی که دارم، خیلی محتمل هست که گمراه بشم. بهتر نیست که کلا روی هیچ خدایی سرمایه گذاری نکنم تا اینکه روی یک خدای اشتباهی سرمایه گذاری کنم؟ تو به من میگی: اگه اشتباه کرده باشم چی؟ اما من به تو میگم: اگه تو اشتباه کرده باشی چی؟ اگه به جای یهوه، خدای یهود، الله خدای واقعی بود چی؟ یا شیوا خدای هندو ها و یا بودا؟ !یا خدایی در یک گوشه پرت دنیا که حتی اسمش رو هم نشنیده ای.


دوست معتقد من با خودم فکر میکنم شاید دین فقط یک سازه قدیمی هست که انسانهای اولیه برای درک و توضیح دنیای بی نظم اطراف خودشون ساختن. ادیان با اینکه در محتوی غیر منطقی به نظر میرسن ظاهرشون به طور واضح اینطور نیست. پس ما اجدادمون رو به خاطر ساخت ادیان سرزنش نمیکنیم. وقتی چشمات نمیبینه، به در و دیوار خوردن خجالت آور نیست. اینکه نتونی در تاریکی یک پازل رو کامل سر هم کنی خجالت آور نیست.


ولی موضوع اینه که ما دیگه در تاریکی زندگی نمیکنیم! علم یک چراغ روشن در دنیای ماست و راه ما رو روشن میکنه. سایه ها رو از بین میبره و عمیق ترین شکاف ها رو آشکار میکنه.ما دیگه در غار زندگی نمیکنیم. ما از دره گذر کردیم. توهم خود ساخته اگر بیشتر از حقیقت ترسناک نباشه کمتر نیست. فکر کنم زمان این رسیده که الکی به خودمون تلقین نکنیم که جهان فقط به خاطر ما ساخته شده. که فرهنگ ما یه جورایی بهتر از سایر فرهنگ هاست. یا اینکه قوم ما در مقابل سایر اقوام، قوم برگزیده هست. الان زمان اون رسیده که یاد بگیریم دنیا واقعا چطوریه! حتی اگه غرورمون خدشه دار بشه، یا باد غبغبمون از بین بره، یا وادار به تجدید نظر بشیم و مجبورمون کنه اعتراف کنیم که هنوز همه جوابها رو نمیدونیم. همونطور که کارل سیگن میگه: پذیرفتن حقیقت هر چند دردناک خیلی بهتر از پذیرفتن افسانه‌ای اطمینان بخشه.