هشدارهایی به جوانان در برابر روشنفکریهای ما
(آرامش دوستدار)
دیدگاه ،
۱ تیر ۱۳۹۴ / 22 ژوئن 2015
نخستین هشدار این است که آنچه در این بخش و در پی
آن میآید نسنجیده و نیندیشیده نپذیرند. ملاک سنجیدن و اندیشیدن خرد است. فرودسی شاعر
بزرگ ما گفته است:
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
آرامش دوستدار
حرفهای مرا نیز نسنجیده و نیندیشیده نپذیرید
بهتر از این نمیشد سخنی در خور و سزاوار خرد گفت.
اگر فردوسی خرد را مهتر و سرور میدانست. اما چنین نبوده است. جلال خالقی مطلق منظور
فردوسی را چنانکه باید این طور میفهمد: «سخن را به نام آفریننده جان و خرد آغاز کنیم
که از این برتر اندیشه نمیگذرد» (یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم، ص۱) این هم سخن فردوسی
در تأیید این نظر:
خرد را و جان را همی سنجد او در اندیشه سخته کی گنجد او
سخته یعنی سنجیده، برآورد شده، و به این سبب در
اینجا یعنی محدود. و چون خدای نامحدود در خرد محدود که نتیجه آفریدگیاش باشد نمیگنجد،
خرد محکوم است از درک خدا محروم بماند و سخناش را با بسنده کردن به بردن نام او آغاز
نماید. فردوسی در یکی از بیتهای آخرین دیباچه و پیش از «گفتار اندر ستایش خرد» این
بیت معروف را میسراید:
توانا بود هر که دانا بود به دانش دل پیر برنا بود
لااقل این سخن شعری میتوانست گواه مهتریِ خرد پس
از جایگاه برترین خدا باشد. اما این امکان نیز در «گفتار اندر ستایش پیغمبر» با این
دو بیت از خرد گرفته میشود:
به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگیها بدین آب بشوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند
نهی
خردی که امر و نهی پذیرد، سرور و خودآیین نیست تا به نیروی خویش درست را از نادرست باز شناسد،
دست پرورده دیگریست. مستمند و غلام حلقه به گوش خدای اسلامی و پیغمر اوست که وحشت
تخطی از اوامر و مناهیاش، مجال سنجیدن و اندیشیدن به او نمیدهد. تازه به زعم فردوسی
چنین خردی بهترین چیزیست که خدا به آدمی داده است: خرد بهتر از هر چه ایزدت داد!
کاش فرودسی که باید او را ایرانیترین شاعرِ ما
دانست، چنین سخنی درباره خرد نمیگفت. اما او هم از این نظر استثناء نبوده است. اگر
درست بنگریم و بکاویم درخواهیم یافت که خردی چنین خوارشده با نام مستعار «عقل» قرآنی،
آنجا که سرکوب یا دلباخته عرفان نگشته و داوطلبانه انتحار نکرده، در مسلخ کلام ذبح
شده است. یعنی در واقع فرهنگ اسلامی ما از سر حماقت فطری شدهاش خود را از سرپرستی
خرد خویشمند معاف کرده بوده است.
در هزار سال تخدیر و تخمیر این فرهنگ نابخرد تنها
فیلسوف و متفکری که خرد را سرور و خویشمند دانسته، نه کهتر و پیشکار دین، زکریای رازی
بوده است که از جمله به این علت نیز بغض و کینه ابن سینای «فیلسوف» را نسبت به خود
برانگیخته (نگ. امتناع تفکر در فرهنگ دینی، چاپ اول، ص ۱۵۸، پانویس؛ چاپ دوم،
ص۱۵۹، پانویس)، «فیلسوفی» که با «بسمالله الرحمن الرحیم سپاس و ستایش مر
خداوند آفریدگار و بخشاینده خرد را» به جا میاورد و «درود بر پیامبر گزیده وی محمد مصطفی و اهل بیت
و یاران وی»میفرستد (دانشنامه علایی، رساله منطق، ص۱، تهران ۱۳۵۳)
رسم ما این است که آثار هشیارکننده رازی را سر به
نیست کنیم و آثار «شفابخش» ابن سینا را پس از هزار سال هم به فارسی برنگردانیم تا ندانیم
این آخری چه گفته و آن اولی چه اندیشیده است.
به جایش آثاری از کانت، هگل، نیچه، مارتین هایدگر، ارنست کاسیرر، میشل فوکو، پیر بوردیو،
یورگن هابرماس و… را ترجمه کردهآیم که نه زاده و پرورده فرهنگ ما هستند تا بغرنجهای
ما را دریابند، و نه به همین علت، ما آنها را از درون فرهنگشان میفهمیم. و گیریم
بفهمیم، این بدان نمیماند از خوراکی که دیگران از محصول زمین خویش برای گوارش خود
ساختهاند تغذیه کنیم؟
و ما در این صد و بیست سال، پس از آخوندزاده که
به هر حال جوهر اسلام را غریزی میشناخته، با کدام الگوها و ایدهها خردمان را به کار
انداختهایم؟ نمونههایی چند: با گربهرقصانیهای متجددانه در برابر صدها و صدها معضل
فرهنگی قدیم و جدید که نه توانستهآیم و جرأت کردهایم طرفشان برویم و نه حتی این مهم
را وظیفه خود دانستهایم، با الگوی اروپایی شدن تقیزادهیی که هوادارانش هنوز از آن
آبستن نشده سر زا رفتند. با ایده و الگوی حزب تودهایی نجات خلقهای محروم که یکی از
آنها را که محروم هم نبود کَت بسته تحویل جمهوری اسلامی داد تا باقی عبرت بگیرند. با
الگوی روشنفکری مقپزمآبانه در سنجش و سبک سنگین کردن «غربزدگی» فردیدی- آل احمدی و
«دشمنانش» که هنوز از مُد نیفتاده است. با الگوی سرقت مفاهیم و اجبارا چراغانی کردن
آن که اقتباسیست از حجلهسازی جمهوری اسلامی برای از جان گذشتگانش. با ایده و الگوی
مکاشفات یوحنایی- هانری کُربَنی به منظور در نوردیدن شرق و غرب و مقایسه مزایا و مضار
هر دو و حق هر یک را چنان به جا آوردن که هر دو خرسند باشند. با ایده پیشاهنگی هرمنوتیک،
پرچم این شعار را بارها به اهتزاز در آوردن که قرآن، چون به دست پیکی جبرییلنام به
پیغمبر اسلام رسیده، کلام خدا نیست و هر بار آن را از نو غلاف کردن. با «قبض و بسط»نویسیهای
خررنگکن به نفع ظلوم و جهول که هر دو برای دیدن تیتیش مامانیهای زیلوبافت بر تن
هیولایی اسلام سر و دست میشکنند. با خوابنما شدن و از خواب پریدن که ای دل غافل ارسطو
دو هزار سال پیش گفته بوده است که «جهان بر پایه قانون علیت» میگردد و ما نمیدانستیم،
وو حالا تا دیر نشده قانون ارسطو را «علیتباوری» بنویسیم و «دِترمینیسم» بخوانیم
(به نقل از «یا مرگ یا تجدد»، ۱۲۲)، کی به کی است. ما که نمیدانیم علیت ارسطویی هدفمندی هستانی است و دترمینیسم
نه در فیزیک اعتبار دارد، نه در فلسفه رفتار اخلاقی، نه در روانشناسی، نه در جامعهشناسی
و نه در هیچ یک دیگر از علوم انسانی! مهم این است که به «رمز چیرگی و برتری اروپاییان»
که بر خلاف جزییبینی ما کلیتنگریست پی بریم، آنچنان که مثنوی آن را در یکی از احمقانهترین
داستانّهایش که فیلشناسی هندیان در تاریکی باشد به ما میآموزد (همان ۱۱۵). داستانی که به همان اندازه برای شیرفهم کردن مطلب به دهاتیهای اصلاحطلب
ضرورت دارد که برای کُندذهن کردن جوانان میتواند مناسب باشد. و سرانجام زیر عنوان
«امتناع و امکان روشنفکری» با این گونه نقل از گفته نویسنده معروف کتابی به نام «سیری
در تاریخ روشنفکری در ایران و جهان»: «اگر بخواهیم برای تعریف روشنفکر نظیری در فرهنگ
خودمان پیدا کنیم، به نظرم بیانی از نهجالبلاغه که من آن را بسیار دوست میداریم بیان
بسیار نزدیکی به واقعیت است. حضرت علی (ع) خود را به عنوان عالم ذکر میکند و میگوید
خداوند از عالمان عهد گرفته تا در برابر ظلم بایستند و از مظلوم دفاع کنند و اگر این
نبود من حکومت را قبول نمیکردم» (مهرنامه، شماره ۳۵، ۲۱۶).
با وجود این و شاید به ویژه به این سبب ما نه مجازیم
زیر بارهایی از این نوع به زانو در آییم که دنبالهاش همچنان خود را در ما میکشاند،
نه میتوانیم خود را در نتیجه برهنه دیدن کنونی اسلام از آن مبرا بدانیم، و نه هرگز
از دایره سحر و نفوذ قدما خارج بپنداریم. این آخری را باید لااقل به اندازه دومی جدی
گرفت، چون زنجیریست نامریی و نیرومند میان تجدد دروغین و اسلام سمج و کهنهکار.
میدان زورآزمایی نه خارج بلکه ایران است، اما نه
به اتکای ایران باستان که ما وارثان بیگانه از «خویشتنِ» آنیم، بلکه همین ایران اسلامی
که قدمای ما در آن خفتهاند. اگر ما این خفتهها را تکان دهیم تا بیدار شوند و به ما
حمله برند، خواهیم دید که از کشمکش با آنها خودمان نیرومند میشویم. قدمای ما انرژی
پتانسیلاند، باید آن را در خودمان به انرژی سینتیک تبدیل کنیم و بر آنها چیره شویم.
این کار ممکن است.
۳۱ خرداد ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر