وقتی " سینوهه " شبی را به مستی کنار نیل به خواب میرود و صبح روز بعد یکی از بردههای مصر که گوشها و بینیاش را به نشانهی بردگی بریده بودند، را بالای سر خودش میبیند ، در ابتدا میترسد،اما وقتی به بیآزار بودن آن برده پی میبرد ، با او هم کلام میشود.
برده ، از ستمهایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند میگوید، از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر..؛ برده، از سینوه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشتهاند برای او بخواند..!!
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده میگوید : سالها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمینهای بیکران یکی از اشراف بود . روزی او بوا پرداخت رشوه به ماموران فرعون، زمینهای مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوشها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، حال از کار معدن رها شدهام ، شنیدهام آن شخص مرده است، و برای همین آمدهام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...?!
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) میرود و قبر نوشتهی آن مرد را اینگونه میخواند :
"او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگیاش به مستمندان کمک میکرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمینهای خود را به فقرا میبخشید و هر گاه کسی مالباخته میشد، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران میکرد، و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است"!!
در این هنگام، برده به شدت شروع به گریه و فغان میکند و میگوید: " آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمیدانستم!?! درود خدایان بر او باد و ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش"!!
سینوهه با تعجب از برده میپرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده، باز هم فکر میکنی او انسان خوب و درستکاری بوده است?!!
و برده این جمله ی تاریخی را میگوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشتهاند، منِ حقیر و نادان چگونه میتوانم خلاف این را بگویم "..!!
و سینوهه بعدها در یادداشتهایش وقتی به این داستان اشاره میکند، مینویسد : ( آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتهاء ندارد و در هر دوره میتوان از نادانی و خرافه پرستی مردم سوء استفاده کرد)...!!
سینوهه، پزشک مخصوص فرعون
میکاوالتاری
ذبیح الله منصوری
فصل دوم - ص 132،،،
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر