سازمان اوقاف عریض و طویل شاه دست در دست ساواك ماهانه میلیونها ریال مقرری برای آخوندها میفرستاد!
شاه تنها از "کمونیستها" وحشت داشت و بدون دلیل از مصدقی ها و بقایای جبهه ملی نفرت!
تا توانست مصدقی ها را آزرد و مذهبی ها را پروبال داد.غافل که روزی اتحاد مذهبی ها و کمونیست ها اورا از پای در خواهد آورد و تلاش مصدقی ها در کمك به او نیز ثمری نخواهد داشت چرا که خود شاه مصدقی ها را به نیروئی درجه دو و سه تبدیل کرده بود.
نسل جوان سنجابی و بختیار و صدیقی را نمی شناخت ولی با تبلیغات چپ ها و کمونیست ها خیلی زود با خمینی آشنا شد.
شاه حتی بیست و پنج سال اجازه نداده بود روزنامه ها کلمه ای از مصدق بنویسند و روزی که روزنامه ها نام نخستین دولتمرد ملی سی سال اخیر ایران، یعنی مصدق را چاپ کردند، نام خمینی آنقدر بزرگ شده بود که دیگر کسی نام مصدق را ندید و بیگمان در اینكار شاه بیش از همه مقصر بود.
خوانندگان یادداشتهای من احتمالاً منتظر خواهند بود که من چگونگی بالا گرفتن خمینی و سقوط پی در پی دولتها را در شش ماهه آخر سلطنت شاه شرح دهم. در حالیكه به اعتقاد من شرح ایام را آنگونه که بوده است روزنامه ها نوشته اند و کار من نگاه به این رویدادها و یافتن دلایل انحراف جنبش مردم ایران و سقوط آن در دست آخوندهاست.
بهرحال روزی که شاه مصمم شد از بختیار که شاگرد مكتب مصدق و یك رجل یكدنده ولی ناآشنا برای مردم بود بخواهد دولت را تشكیل بدهد، "بختیار" با وجود اخطار دوستانش، تنها به این دلیل که می پنداشت مردم به پاس سالها زندان رفتن و زجرکشیدن او را خواهند داد، نخست وزیری را پذیرفت.
احتمالاً در هر یك از کشورهای جهان سوم بختیار می توانست یك زمامدار ایده آل برای مردم باشد؛
انسانی آزاده، روشنفكر که دشمن فاشیسم و استبداد بود.
حتی در روزگار جوانی همراه دوستش مهدی بازرگان با نازیها در فرانسه و با فاشیستها در اسپانیا جنگیده بود.آنقدر به فرانسه مسلط بود که سفیر مصر در تهران که خود پرورده فرهنگ فرانسه بود، به من میگفت: از فرانسویها بهتر فرانسه حرف میزند.
رفتارش تا حدودی شبیه به عزیز صدقی نخست وزیر تكنوکرات ما بود که یك چند زمام امور را در آغاز دوره تحول ناصری به ساداتی در دست داشت.
بختیار از ایلی می آمد که هفتاد سال پیش از این مشروطیت ایران را از گزند یورش استبداد پادشاه قاجار حفظ کرده بود و حالا او میخواست مشروطیت را در برابر یورش استبداد آیت الله خمینی حفظ کند.
پدرش و عموهایش اغلب بدست رضا شاه، پدر محمد رضا شاه اعدام شده بودند.چون رضا شاه که بر خلاف اغلب سرسلسله های ایرانی ایلیاتی نبود، همیشه وحشت داشت که مبادا روزی مردی از ایلات ایران بپا خیزد و دعوی شاهی کند.
دختر عمویش ثریا همسر محبوب شاه بود که بسبب نازائی از شاه جدا شد. و پسر عمویش تیمور بختیار بر خلاف وی همه کاره شاه شد و با بپا کردن سازمان امنیت در واقع سازمانی را که شاه بیش از هر چیز بخاطر آن محكوم بود، مثل یك غده سرطانی در پیكر ایران گسترش داد.
شاپور بختیار که دکترای اقتصاد و حقوق سیاسی از پاریس داشت، در دولت دکتر مصدق یكچند رئیس اداره کار خوزستان بود، ولی بسبب درگیری با انگلیسیها و کله شقی به تهران احضار شده بود و بعد به کفالت وزارت کار که از مهمترین وزارت خانه های مصدق بود انتخاب شده بود.
میگویند مصدق در میان گروهی که دور او بودند دو تن را بیش از همه دوست داشت و آنها را مثل فرزند خود میدانست یكی "شاپور بختیار" و دیگری "حسین فاطمی".
یادم هست روزی که بعد از سقوط دکتر مصدق در مخفیگاه دکتر فاطمی با او ملاقات کردم ضمن حرفهائی که با هم زدیم یكی هم مسئله آینده "جبهه ملی" و خط مصدق بود، فاطمی گفت:
وضع همینطور نمی ماند من بیرون میآیم و همراه با زیرك زاده، صدیقی، و بختیار که خیلی رفیق نظامی دارد کاری اساسی صورت خواهیم داد.
هرگز این آرزو به نتیجه نرسید، چه، فاطمی روانه میدان تیرباران شد و بختیار و صدیقی و زیرك زاده نیز بهترین سالهایشان را در زندان گذراندند.
با آنكه ثریا و تیمور بختیار بدفعات تلاش کردند شاپور بختیار را وادار به توبه نامه نوشتن به شاه کنند او زیر بار نرفت و بمحض آنكه از زندان آزاد شد بار دیگر مخالفت خود را با قانون شكنی شاه ادامه داد.
یكبار در زمان نخست وزیری علی امینی که نشانه هایی از آزادی و گسترش آن بچشم میخورد، بختیار و بقیه جبهه ملی میتینگی برگزار کردند که شاه سخت از استقبال مردم از این میتینگ به وحشت افتاد و بعد از آن بود که بار دیگر بختیار به زندان افتاد. کسی نمی داند در...
ملاقات های شاه و بختیار هنگام روی کار امدن او چه گذشته. ولی یكی از نزدیكان شاه در قاهره بمن گفت که محمدرضا شاه از رفتاری که با مصدق و طرفدارانش داشته پشیمان بوده و در مذاکره خود با بختیار به او این نكته را گوشزد کرده است.
بهر حال با همه تلاشهای بختیار برای فرونشاندن بحران از آنجا که ریشه های بحران در جای دیگری بود و مردم مسحور یقه چرکها (آخوندها)، از لباس تمیز و صورت اصلاح کرده و جملات ادبی بختیار چیزی نمی فهمیدند، کار به جائی نرسید.
روشنفكرها و طبقه متوسط هم که بختیار را دوست داشتند یا شهامت اظهار عقیده نداشتند و یا گمان میكردند کار از کار گذشته است و اقدامات آنها تأخیری در تسلط خمینی نخواهد انداخت.
حال آنكه همان روزها من در مقاله ای نوشتم اگر فرزانگان و روشنفكران ایرانی با بختیار همدلی کنند او احتمالاً با قدرت بیشتری جلوی خمینی ظاهر خواهد شد و خمینی چاره ای بجز سازش با او را نخواهد داشت، ولی حتی ارتش که یگانه امید بختیار بود نیز به توصیه آمریكائیها بختیار را تنها گذاشت و بعد ... آخرین جمله با عنوان شاهنشاهی، زیر اطلاعیه ای که ارتشبد قره باغی رئیس ستاد وقت ارتش صادر کرد نشست!
قره باغی، نخست وزیر منتخب خمینی، بازرگان را خطاب کرد که:
کسی را بفرستید تا ارتش را به او تحویل دهیم، اما در واقع ارتشی بجا نمانده بود که به کسی تحویل داده شود.
تنها ارتش متلاشی نشده بود بلكه همه سیستم و همه ارکان دولت ایران از هم گسسته بود، و زندگی ایران بحالت سكون در آمده بود.
گوئی ناگهان ملتی مبدل به سنگ شده بود به افسونی از جادوگری، که اینبار "روح الله موسوی خمینی" نام داشت.
برگرفته از:
13 مقاله حسنین هیكل (نویسنده و روزنامه نگار مشهور مصری) مربوط به ایران، منتشره از 1 اکتبر تا 11 نوامبر 1981 در روزنامه کویتی الوطن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر