❌
عقب ماندگی ما از آن روزی آغاز شد که سیمای یک آدم
را توی ماه دیدیم.! همانی که گفته بود توی دهان دولت می زند، اما همان فرد چنان دولتی
ساخت که الان چهل سال است خیلی شیک و مجلسی دارد توی دهان ما می زند.
از آن زمانی زندگی را باختیم که با وعده نفت مجانی پالایشگاه منفجر کردیم.
با وعده آب و گاز و برق مجانی وزارت خانه ها بر سر ساکنانشان خراب کردیم و به امید
بلیت رایگان اتوبوس ها به آتش کشیدیم.
عقب ماندگی ما از آن روزی آغاز شد که باور کردیم،
تعداد کشته های دفتر حزب جمهوری در هفتم تیرماه سال ۶۰ دقیفا" به تعداد کشته های روز عاشوراست.! در حالی که تعداد نگهبانان
آن دفتر فقط حدود ۸۰ نفر بود!، که همراه با تمام اعضای دفتر
حزب جمهوری رفته بودند هوا.
پس افتادگی ما از آن روزی آغاز شد که به ما گفته
شد مسیر قدس از کربلا می گذرد. و ما باور کرده بودیم قدس حتما" کمی آن طرفتر از
کربلاست. در صورتی که قدس نام مکانی بود توی اورشلیم و اورشلیم شهری بود در کشور اسرائیل
و دو هزار کیلومتر دورتر از ما، که هیچ مشکلی با ما نداشت. اما تا جا داشت ۸ سال برای تحقق این هدف کشته دادیم و جر خوردیم.
فلاکت ما از آن روزی آغاز شد، که می دیدیم رییس
مجلس مملکت ما یک روز می شود رییس جمهور و رییس جمهور ما یک شبه می شود رهبر، رییس
بنیاد شهید ما می شود رییس مجلس، وزیر ما می شود وکیل مجلس، وکیل مجلس ما می شود سفیر،
سفیر ما می شود فرماندار و فرماندار ما می شود شهردار، شهردار می شود رییس بنیاد ۱۵ خرداد، و رییس آن بنیاد می شود استاندار، استاندار می شود رییس سازمان
میراث فرهنگی، رییس سازمان میراث فرهنگی می شود رییس کل بانک مرکزی ووو....
مدیریت ها همینطور فقط بین یک گروه ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفره دست به دست شد اما ما گمان می کردیم
این جابجایی ها نشانه دمکراسی است. ارواح عمه جان مان.!
از آن روزی جاجیم بدبختی های مان بافته شد، که روزی
به ما گفتند تمام مدارک و دفتر و دستک با شماره حساب مان را برداریم ببریم که می خواهند
به ما یارانه بدهند. به هر کدام از ما ماهی ۴۵ هزار و پانصدتومان یارانه دادند. و ما خوشحال شدیم و سرمست از اینکه چقدر
خوشبختیم. اما از آنطرف از قیمت بنزین بگیر تا قیمت برق و گاز و تلفن هر ساله اضافه
شد و دارای ردیف آبونمان و تمام محاسبات بصورت تصاعدی بر اساس مقدار مصرف انجام گرفت،
اما مبلغ یارانه ها از جایش تکان نخورد.
بدبختی ما از آن روزی آغاز شد که گفته شد خدمت سربازی یعنی عشق و عشق
یعنی خدمت به وطن. اما به موازات آن قانونی تعریف شد که غایبین می توانستند آن عشق
را خریداری کنند.! و چقدر خانواده هایی خوشحال شدند و چقدر برای مقامات عالیرتبه نظام
درودها فرستادند. اما واقعیت چیز دیگری بود. با یک تیر دونشان زده شد. هم از فراری
ها و غیبت کرده ها پول گرفته شد، هم بهانه ای بود برای رهایی آقازاده های فراری که
از عشق به خدمت سربازی بطور قانونی ناکام و لاجرم معاف می شدند.!
مراتب گرفتاری های ما از آن روزی پی گرفته شد که
به ما گفته شد هر ساله برای عزاداری شهدای کربلا در سال ۶۱ هجری قمری چقدر خوب است نذری بدهیم و پول خرج کنیم اما همین انذاردهنده
ها خودشان برای هر کلمه از گزافه ها و منبرهایشان از ما پول گرفتند و ما هم با کمال
میل پرداخت کردیم و گمان کردیم داریم ثوابش را می بریم.
نکبت ما از آن روزی آغاز شد که به ما گفتند پول
به حساب شان واریز کنیم، می خواهند کارت سوخت بدهند به ما. و ما شاد و خوشحال رفتیم
پول واریز کردیم. با پول ما آنان تمام دم و دستگاه پوسیده پمپ بنزین ها را نوسازی کردند
اما بعد از مدتی همه چیز برگشت به همان جای اولش. هدف تنها این بود که هم کمی سر ما
گرم شود و هم آقازاده هایی بتوانند پول های چندده هزارمیلیاردی به جیب بزنند.
بیچارگی و بدبختی مان از آن روزی آغاز شد که آراستگی
و خوش لباسی و صورت صاف و تر و تمیز نشانه لاوبالی گری و بی دینی شناخته شد؛ بدلباسی
و ریش داری نشانه درستی و پاکی. در حالی که آن بدلباسی و ریش داری تنها پوششی بود برای
دزدی، چاپیدن و نامردی. تا بجنبیم دیدیم آنان صاحب ده ها حساب پرپول و صدها ملک و املاک
شدند و ما مثل این دیوانه ها فقط داریم حرص می خوریم.
از آن روزی فلاکت مان آغاز شد که به ما گفته شد،
پلیس راهنمایی و رانندگی بطور شبانه روزی فقط برای مراقبت و حفاظت از جان ماست. و ما
هم مثل این اسکول ها باور کردیم. غافل از اینکه با یک جمع و تفریق ساده در ردیف بودجه
برای مدت یک سال مبلغ حداقل سی هزار میلیارد تومان جریمه پیش بینی شد. و پلیس فقط برای
سرکیسه کردن ماست نه حفاظت از جان ما.
حماقت ما از آن روزی آغاز شد که به ما گفته شد با
انداختن پول در ضریح امام و امامزاده ها می توانیم شفا بگیریم، اما همان گوینده ها
خودشان با برداشتن پول ما از همان ضریح ها در بهترین درمانگاه ها و لابراتوارهای خارجه
ویزیت شدند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر