خشونتهای ضد روحانیت، آینده این کشور چه می شود؟
بیژن عبدالکریمی
شاهد ظهور خشونتهای ضد روحانیت در جامعه هستیم / همه نظامهای ایدئولوژیک واژگون و رسوا شده اند
به گزارش دیده بان ایران؛ مشاهدات عینی هریک از ما در جامعه -از جمله بیتفاوتی به شعار سنتی یا دینی، طرح مباحث شکاکانه و نقادانه نسبت به گزارههای دینی، اخذ مواضع ضد سنت بخصوص در فضای مجازی، تغییر مناسبات اخلاقی و جنسی و اجتماعی، گسست عظیم تاریخی که در گذشته به این شدت وجود نداشت و مواردی از این دست- هر فرد آگاه و یا حتی فرد عوام و ناآگاه را با این پرسش روبرو میکند که آیا نسبت ایرانیان، جامعه و تاریخ ایران با اسلام، تشیع و تفکر دینی به همان روال پیشین خود باقی خواهد ماند یا جامعه ایران در حال پوستاندازی است؟ البته هر جامعهای همواره در حال پوستاندازی است. اما این پوستاندازی گویا بسیار عمیق و گسترده است. آیا ممکن است این پوستاندازی یا تغییر و تحول، نهایتا به فاصلهگیری جامعه از اسلام و تشیع منجر شود؟ اسلام و تشیعی که یکی از مهمترین مؤلفههای هویت ساز ماست. آیا ممکن است روی آوردن به عقلانیت جدید و به دنبال آن روی آوردن به سکولاریسم و نیهلیسم سبب شود که نسبت ما با اسلام و تشیع قطع شود؟ این سوالی است که بیژن عبدالکریمی در این گفتار به آن میپردازد.
آینده اسلام در ایران چطور رقم میخورد؟
رصد اظهارات و اقوال مختلفی که در فضای مجازی وجود دارد، ما را به این سمتوسو رهنمون میشود که ما در جامعه ایرانی شاهد ظهور خشونتهای ضد روحانیت در سطوح مختلف هستیم. از هل دادن، تاکسی نگه نداشتن، از مسخره کردن و اعمالی از این دست. ممکن است در جوابِ من بگویید این موارد در گذشته نیز بوده است! اما به این شدت و حدّت نبود. به هر حال این سوالات جدی است و آینده اسلام را در این کشور به یک مسئله تبدیل میکند. من در این گفتار بحث الهیاتی، کلامی، تئولوژیک و ایدئولوژیک نمیکنم. حتی امکان دارد بحث من به گفتمان جامعه شناختی تنزل پیدا کند. اما حتی المقدور تلاش میکنم که بحثم فلسفی باشد.
وقتی میگویم فلسفه، مراد من بحث پیشینه نیست که بر اساس عقل محض باشد. نمیخواهم به این پرسش بیاندیشم، بلکه میکوشم مواجهه پدیدارشناسانه و توصیفی با جهان متافیزیک داشته باشم. نیتم این است که در حد توان خود بکوشم تا نتایج و لوازم تحولاتی که در تاریخ متافیزیک در سطح جهان صورت گرفته است، را برجسته کنم.
نکاتی که در بحث کنونی ما مفید باشد. انگیزهام از این طرح بحث این است، متاسفانه در جامعهای زندگی میکنیم که افراد بیمار و عقبافتاده- افرادی که هیچگاه فهم درستی از مسائل ندارند و همیشه باعث کج فهمی میشوند، بدون اینکه صلاحیتهای لازم را داشته باشند- وارد بحث میشوند و بحثی علمی، بحثی نظری و فلسفی را با اذهان بیمار و عقبافتادهشان، تیره و تار میکنند و حیات اجتماعی ما را تیره و تار میکنند و شاید خود همین اذهان بیمار و عقبافتاده یکی از ریشههای بحرانهای مختلف ما در جامعه باشد؛ لذا میتوانم انتظار داشته باشم که پسِ طرح این پرسش نسبت اسلام و آینده ایران، یک عدهای فریاد وااسلاما سر دهند و پرسش از آینده اسلام در ایران را ناشی از مواضع عقل روشنگری بدانند. یعنی تو گویی در طرح این پرسش، ما خواهانیم به استقبال این روند کنونی برویم و خرسند از این باشیم که انقطاع جامعه و تاریخ ما با اسلام و تشیع بیشتر شود و هر چه بیشتر در روند بسط نیهلیسم و سکولاریسم و جهان کنونی قرار گیریم و خواهان استقبال از حذف تفکر دینی و معنوی باشیم. خواهان مقابله با اسلام و دفاع از اسلامزدایی از جهان کنونی به طور عام و جوامع مسلمان و ایران به طور خاص باشیم. دوستانی که اهل نظرند و اهل فکرند و با فردی مثل من آشنایی دارند، میدانند که من بارها اعلام کردم که به هیچ وجه همسو و موافق با بسط نیهلیست در جهان کنونی نیستم و به هیچ وجه به استقبال حذف تفکر دینی و معنوی از جهان کنونی نرفته، نمیروم و به هیچ وجه خواهان مقابله با اسلام و اسلامزدایی از جهان کنونی نیستم. حتی برعکس. اگر دوستان شنونده عاقلی باشند و اهل نظر باشند، که مطمئنا هستند، این بحثها مفید فواید بسیاری برای دینداران و دوستداران دین خواهد بود.
میتوانم انتظار داشته باشم که پسِ طرح این پرسش نسبت اسلام و آینده ایران، یک عدهای فریاد وااسلاما سر دهند و پرسش از آینده اسلام در ایران را ناشی از مواضع عقل روشنگری بدانند. یعنی تو گویی در طرح این پرسش، ما خواهانیم به استقبال این روند کنونی برویم و خرسند از این باشیم که انقطاع جامعه و تاریخ ما با اسلام و تشیع بیشتر شود و هر چه بیشتر در روند بسط نیهلیسم و سکولاریسم و جهان کنونی قرار گیریم و خواهان استقبال از حذف تفکر دینی و معنوی باشیم
من به همه کسانی که درد دین دارند، تذکر میدهم که متوجه باشند تحولاتی بسیار سریع و شتابان و بسیار عمیق و گسترده در سطح جهانی در حال شکل گرفتن است. تحولات در جامعه ما نمیتواند مستقل از این تحولات جهانی باشد. باید متوجه باشیم که جامعه و نسلهای جدید ما به کدامین سمت حرکت میکنند. از خواب غفلت اصحاب کهفی بیدار شوند و توجه داشته باشند که مقولات دین، امر دینی و اسلام در زیست جهان کنونی چه مختصات تازهای پیدا کرده است. این مقولات را با مختصات جهان گذشته نمیتوان تعریف کرد. حتی بالاتر از این میخواهم به همه نهادهای متدینین سنتی، به همه حوزههای علمیه خودمان و به همه گفتمانهای گوناگون دینی و اسلامی و نیز به گفتمان انقلاب بگویم که خواهانم به اندازه فهم و درک خودم، برای فهم و درک جهان کنونی به منظور گذر از شرایط بحران کنونی و بازفهمی و باز تعریف ارزشها و مقولات گوناگون اسلامی و دینی یاری رسانم، قصدم تخریب نیست تا شاید بتوانیم از گوهر ایمان و تفکر معنوی و امر دینی در جهان نیهلیستی و بی معنای کنونی دفاع کنیم و این گوهر را حفظ کنیم. موضع خودم را پیشاپیش اعلام کنم. از اینرو که در دانشگاه و محافل دیگر که دائما با ذهن بدفهم مواجه هستیم، تحت فشار زیادی هستم. البته بدفهمیها همیشه از سوی سنتگرایان ما نیست. در جامعه دو قطبی ما، قطب دیگری نیز قاعدتا به من حمله خواهند کرد و فریاد خواهند کرد که عبدالکریمی در جبهه بنیادگرایی و ارتجاع قرار گرفته است! آنها به دلیل خشم و کینهای که در واقع بر اساس عقل روشنگری نسبت به اسلام، تشیع و ارزشهای دینی و معنوی دارند، خواهند گفت که عبدالکریمی سدی است در مقابل رشد و پیشرفت. یعنی اگر این انقطاع تاریخی بیشتر و بیشتر شود، آنها بر اساس ارزشهای عقل روشنگری، آن را به منزله یک گام به جلو تلقی میکنند و این گروه به هیچ وجه خطر نیهلیسم را در جهان کنونی درک نمیکنند. حتی اگر این گروه مخاطبان، با من هم موافق نباشند، من سخن میگویم. هر دو گروه باید این دردمندی را از من بپذیرند و به رسمیت بشناسند که میخواهیم به جامعه کمک کنیم تا مسیر و بزنگاههای تاریخی، خودش را به دور از آنارشیسم، و به دور از ظهور خشونتها، به دور از فروپاشیهای اجتماعی طی کند و این دلنگرانیها باید به طور عمیقتر و جدیتری مورد تأمل قرار گیرد. به هر حال اگر بخواهم موضع خودم را بیان کنم این ابیات عطار به خوبی موضع من را بیان میکند:
ره میخانه و مسجد کدام است/که هر دو بر من مسکین حرام است/
نه در مسجد گذارندم که رند است/نه در میخانه که این خمار خوان است/
میان مسجد و میخانه راهی است/بجویید ای عزیزان کین کدام است
فکر میکنم تمام موضع من در این ابیات عطار بزرگ بیان شد.
اهالیِ تفکر باید به آینده اسلام در ایران بیاندیشند
مخاطب من چه کسانی هستند؟ نه جریانات سنتگرای متعصب و نه روشنگران متعصب. هر دو بیگانه از تفکر حکمی و فلسفی هستند و اصلا به آینده و تفکر آینده نمیاندیشند. اما یقین دارم که در میان حوزههای علمیه و در بین طلبههای جوان و همچنین در میان روشنفکران دانشگاهی، اندک افرادی هستند که اهل تفکر باشند و اگر فارغدلانه و خارج از تعصب با بحثهای من مواجه شوند، فکر میکنم یک ارتباط و همدلی با بحثهای من پیدا کنند. به هر تقدیر، طرح پرسش از آینده اسلام در ایران، هم به لحاظ سیاسی و اجتماعی و هم به لحاظ نظری اعم از اینکه بحث نظری در سطح سیاسی و جامعهشناختی دنبال شود و یا در سطح متافیزیکی و فلسفی، با دشواریها و پیچیدگیهای بسیار زیادی روبروست. من به بعضی از دشواریها و پیچیدگیهای نظری بحثم اشاره میکنم. مهمترین خطایی که در این مورد ممکن است صورت گیرد، خلط توصیف و توصیه است. خلط علم با ایدئولوژی و خلط تفکر با سیاست است. کاری که من میخواهم اینجا بکنم، صرفا یک توصیف پدیدارشناسانه از جهان کنونی است. نمیخواهم بگویم این روند خوب است یا بد. البته من با روند جهان کنونی و روند نیهلیستی موافق نیستم. در واقع نمیتوان روند کنونی را یک سویه ارزشگذاری کرد. هم خطراتی را در پیش دارد و هم امکاناتی را در برابر ما قرار میدهد. فقط با نگاههای ایدئولوژیک و سیاسی است که ما نمیتوانیم شرایط را درک کنیم. ما نیاز به دو چشم داریم که هم خطرات و هم امکانات را ببینیم؛ لذا لحن و ادبیات و زبان من در عین حال که تهذیب میدهد و تذکار میدهد- اگر به دقت گوش داده شود-میتواند نور امیدی هم باشد.
در سطوح سیاسی، ایدئولوژیک و جامعهشناختی اگر بخواهیم پرسش از نسبت آینده اسلام و ایران را مطرح کنیم، با پارهای مشکلات مواجه هستیم. در سطح بحث سیاسی است. ولی وقتی در سطح بالاتر مثل متافیزیکی این پرسشها را مطح میکنیم، گفتمان سیاسی- اجتماعی رنگ میبازد. کلیت امر دینی است. اما اگر بخواهیم بحث را در سطح سیاسی، ایدئولوژی و جامعه شناختی دنبال کنیم و از اسلام در ایران صحبت کنیم. سوال این است که وقتی از اسلام صحبت میکنیم مراد ما از اسلام چیست؟ یعنی ما در خصوص کدام اسلام و بر اساس کدام تفسیر سخن میگوییم؟ اسلام در ایران با کدام تفسیر؟ اسلام در عربستان با کدام تفسیر؟. اسلام ترکیه، اسلام مالزی، اسلام طالبان، اسلام القاعده، اسلام داعش و هر کدام از اسلامها و با کدامین تفسیر و چه تفسیری؟ یعنی کسی که میخواهد در این مسیر گام بردارد، نخست باید به این پرسش پاسخ دهد که از کدام اسلام سخن میگوید. امیدوارم این جلسه تلنگری برای دوستانی که در رشتههای مختلف کار میکنند، باشد. این را تبدیل به یک مسئله در عرصه علوم سیاسی و جامعه شناختی و فلسفه کنند. این مسئله مهمی است که ما وقتی میخواهیم در سطح مباحث سیاسی و جامعه شناختی تفسیرهای گوناگون اسلام را بیان کنیم، در یک سطحش ابوبکر بغدادی قرار گرفته و در یک سطحش امام موسی صدر! در یک جا طالبان و در یک سطح شریعتی! پس پیش از هر چیز لازم است اسلاممان را برای خودمان و مخاطبان روشن کنیم.
کدام اسلام؟ شریعتی یا طالبان؟
مشکل اینجاست! در واقع سوال اساسی این است که تفسیرهای گوناگون از اسلام را چگونه سنخ شناسی کنیم؟ چگونه تیپ بندی کنیم؟ چگونه دسته بندی کنیم؟ مفاهیمی مثل اسلام سنتگرا، اسلام سیاسی، اسلام فقاهتی، اسلام رحمانی، اسلام خشونتگرا، اسلام عرفانی، اسلام انقلابی، اسلام لیبرال، اینها مقولاتی است که در مباحث جامعه شناختی و هویت وجود دارد. بحث من، اما از اینها فاصله میگیرد. من درباره مفروضات بحثم و روش بحث فلسفی خودم نکاتی را بیان میکنم. نکته اول اینکه، میکوشم مواجهه پدیدارشناسانه با واقعیتها، جهان و تاریخ داشته باشم. میکوشم تاریخ هستی را در حد فهم خودم هویدا کنم و با هرگونه مواجهههای ایدئولوژیک، تئولوژیک و سیاسی مخالفم. بحث من، بحث توصیفی است.
نکته دوم، یک فرض بزرگی در بحث من است. با ظهور مدرنیته و سپس جهان پسامدرنیته، جهان به شدت تغییر کرده است. بر اساس نگرش تاریخی، یعنی بر اساس اسانسیالیسم ارسطویی نمیشود با آن ارتباط برقرار کرد. انگار دین و انسان همیشه معنای واحدی داشتهاند. مبنای من این است که عالمیت عوالم قبل از مدرن به پایان رسیده است. عوالم دینی به پایان رسیده و سکولاریسم و سوبژکتیویسم جدید به شدت بسط پیدا کرده است. این پرسشها را من در کتاب «پرسش از امکان دینی در جهان معاصر» و کتاب سه جلدی «تحولاتی در میان نسبت ساحت قدس و تاریخ» مطرح کردهام. اینها را مفروض میگیرم و سپس به ادامه بحث میپردازم.
مفروض سوم این است که، نگرشم تاریخی است. من فلسفه زندگی و تفکر را تاریخی میفهمم و ذاتگرایانه و ارسطویی نمیفهمم. گفتم عوالم کهن به پایان رسیده است. حتی معتقدم با ظهور پسامدرن، عالم مدرن نیز خود به بخشی از عالم کهن تبدیل شده است.
آینده اسلام در ایران و جهان به هم گره خورده است
نکته چهارم اینکه، تکوین تاریخ واحد جهانی به شدت سرعت پیدا کرده است. در هیچ دورهای از تاریخ بشر، تکوین تاریخ واحد جهانی، چنین سرعتی نداشته است. اگر در دورانهای گذشته، ما تاریخ هند، شرق، اروپا، خاورمیانه، آفریقا، آمریکای جنوبی را داشتیم، امروز همه اینها در هم تنیده شده است. دیگر هویتها قبیلهای نیست. انگار همه ما در یک دهکده جهانی هستیم. نتیجه این سخن اینکه رابطه متقابلی بین امر بومی و امر جهانی وجود دارد. میان امر لوکال و گلوبال رابطه بسیار بسیار نزدیکی وجود دارد. بحث از امر بومی مستقل از امر گلوبال یک توهم است. اینکه فکر کنیم من در رابطه با جوان ایرانی میتوانم صحبت کنم، جدای از جوانی که در اروپاست، نه این درست نیست. دختر ایرانی امروز همان حسی را دارد که دختر اروپایی، فرانسوی و هندی دارد، فضا، فضای جهانی است. البته تفاوتهای محلی و بومی هم هست. اما رابطه متقابل و دیالکتیک امر بومی و امر گلوبال را باید بفهمیم؛ لذا با این مقدمه، میخواهم بگویم که وقتی راجع به ایران فکر میکنیم، راجع به اسلام در ایران و آینده اسلام در ایران فکر میکنیم. سرنوشت ایران مستقل از عالم اسلام نیست. یعنی هر تغییر و تحولی که در عالم اسلام هست، در ایران نیز وجوهی از آن وجود دارد. وضعیت عالم اسلام به طور عام و عالم ایران به طور خاص، مستقل از ظرفیت جهان کنونی نیست. ما نمیتوانیم از وضعیت و سرنوشت و تقدیر اسلام، مستقل از سرنوشت جهان صحبت کنیم.
سوال این است که وقتی از اسلام صحبت میکنیم مراد ما از اسلام چیست؟ یعنی ما در خصوص کدام اسلام و بر اساس کدام تفسیر سخن میگوییم؟ اسلام در ایران با کدام تفسیر؟ اسلام در عربستان با کدام تفسیر؟. اسلام ترکیه، اسلام مالزی، اسلام طالبان، اسلام القاعده، اسلام داعش و هر کدام از اسلامها و با کدامین تفسیر و چه تفسیری؟
نکته پنجم، بحث از آینده، بحث از امور انسانی، از جمله آینده دین، آینده امر دینی در جهان دشواریهای زیادی دارد. اینکه تفکر، به شدت با موقعیت فرد اندیشنده نسبت دارد. موقعیتها به سرعت تغییر پیدا میکنند. وقتی موقعیتها تغییر پیدا میکنند، روندها متاثر از تغییر و شاید با تغییر روندها، مسیر صحبت من نیز تغییر کند. مثلا اگر جنگ اکراین، به یک جنگ هستهای تبدیل شود. شاید خیلی از این مباحث، رنگ و بویی دیگر پیدا کند. به هرحال، بحث از آینده اسلام در ایران، در واقع به شدت با آینده امر دینی در ایران و در جهان نسبت دارد. بخاطر اینکه بتوانیم مختصات اسلام درآینده ایران را مشخص کنیم، باید آینده یک امر دینی را چه در ایران و چه در جهان مشخص کنیم و از سویی دیگر، آینده دین و امر معنوی در جهان با آینده تفکر به طور عام در سطح جهان ارتباط دارد؛ لذا بحث من در مورد آینده اسلام در ایران به موازات بحث از آینده امر دینی در جهان و متناسب با موازات آینده تفکر در جهان پیش میرود.
یک پرسش دیگر نیز میخواهم مطرح کنم. هایدگر و نیچه پایان متافیزیک را اعلام کردند. هایدگر و نیچه هر دو نشان دادند که متافیزیک و سنت فلسفه یونانی نمیتواند جهان را برای ما فهمپذیر کند و بیشتر حاصل اراده معطوف به قدرت است تا تبیین کردن جهان. اما سوال اینجاست؛ تفکر آینده در جهان پسامتافیزیکی چگونه خواهد بود؟ تفکر آینده چه ویژگیهایی خواهد داشت؟ لذا دین در جهان پسامتافیزیک چگونه خواهد بود؟ امر دینی و معنوی درجهان پسامتافیزیک چگونه خواهد بود؟ پاسخ به این پرسشها به شدت با این پرسش در هم تنیده که تفکر در جهان پساهایدگری، در جهان پسانیچهای و جهان پسامتافیزیک چگونه خواهد بود؟ دین پس از متافیزیک و در دوران پایان متافیزیک چه آیندهای خواهد داشت؟ و آینده دین همراه با وجوه سیاسی- اجتماعی و تاریخی که جامعه پسامدرن را از جوامع پیشین متمایز میکند چگونه خواهد بود؟ پس از نقدهای بنیادی که هایدگر از متافیزیک و وصف الهیاتی او از متافیزیک غربی، پایان این فهم را اعلام کرد. دین و امر دینی چگونه خواهد بود؟ فهم ما از هستی چگونه خواهد بود؟ در یک چنین چارچوبی میتوانیم به آینده اسلام در ایران بیاندیشیم. آنچه میخواهم بیان کنم و میخواهم که شما روی آن فکر کنید و با این مقولات، نسبت به آینده اسلام، تشیع و امر دینی بیاندیشیم. من فقط چند چشم انداز مطرح کنم. نمیخواهم بگویم فهم و تفسیر من، یگانه فهم و تفسیر ممکن است، تنها چشم اندازهایی از یک دانش آموخته فلسفه است. من بر اساس این چشم اندازها، به آینده جهان، آینده اسلام در ایران میاندیشم و اندیشهام را با شما در میان میگذارم.
بشر امروز و بیاعتمادی به فراروایتها
دو تجربه بزرگ تاریخ بشر غربی-یعنی بشری که هژمونی جهان کنونی هم در دستان اوست، یعنی فقط راجع به غرب صحبت نمیکنیم. به واسطه اینکه غرب و تفکر غرب هژمونی دارد، در واقع جهان را هم به دنبال خودش با یک تاخرات فاصله زمانی که البته این فاصلههای زمانی هم کم شده است، میکشاند. پیش از این وقتی در اروپا موج ایجاد میشد، دویست سال بعد به اینجا میآمد. اما امروز هر ده، پانزده سال این امواج ما را تحت تأثیر قرار میدهد- منجر به تحولات مهمی در زندگی او شده است.
وضعیت کنونی تفکر در عالم اسلام و آینده اسلام در ایران را صرفا با مقولات سیاسی، ایدئولوژی و قدرت سیاسی یا دیگر حکومتها گره نخورده است. معتقدم که مسئله به هیچ وجه امری سیاسی نیست و چنین نیست که با جابجایی دولتها و حکومتها این وضعیت جهانی تغییر پیدا کند
نخست قرون وسطی، بشر غربی دید که نظامهای تئولوژیک و الهیاتی به چه سرنوشتهایی منتهی شد. جنگهای مذهبی، انحصارطلبی کلیسا، انگیزاسیون، مواجهه با علم، محاکمه گالیله، اینها تجربیاتی بود که بشر غربی را نسبت به همه نظامهای تئولوژیک بدبین کرد و نظامهای تئولوژیک برای بشر غربی اعتبارش را از دست داد؛ لذا او به عقل روشنگری، اومانیسم و خرد خودبنیاد، واکنش خشم آلود در برابر کلیسا و نوعی فیزیکالیسم و نوعی ناتورالیسم و عقلانیت علمی و تکنولوژی، جانشین نظامهای تئولوژیک و انتولوژی خاصی متناسب با عقلانیت علمی و تکنولوژی و عقلانیت جدید در غرب روی آورد. قرار بود این عقلانیت جدید و این نظامهای انتولوژیک جدید برای بشر، آزادی و رهایی و سعادت و رفاه را به ارمغان آورد. در دوران رنسانس و سپس در قرون ۱۸ و ۱۹ و نیمههای اول ۲۰، عقلانیت، شوری به پا کرده بود. اما با ظهور جنگهای جهانی، انفجار سلاحهای هستهای، بهم خوردن رابطه انسان با طبیعت، سوراخ شدن لایه اوزون، افزایش گازهای گلخانهای، گرم شدن زمین، خطر انفجار سلاحهای هستهای، سیطره نظام سرمایه داری، بورژوایی شدن زندگی، کالایی شدن زندگی و... بشر روزگار ما را نسبت به نظامهای انتولوژی دوران مدرن هم بدبین کرد. همه نظامهای انتولوژیک و الهیاتی مورد بی اعتباری قرار گرفت و یک نوعی بدبینی نسبت به نظامهای تئولوژیک و انتولوژیک ایجاد شد؛ لذا امروز جهان با یک بحران متافیزیکی-فلسفهای روبروست. جهان کنونی، یک جهان بی متافیزیک است. متافیزیک را اینجا به معنای یونانیش بکار نمیبرم. امروز ما نمیدانیم با کدام نظام الهیاتی، انتولوژیک، خودمان را فهم کنیم. در واقع ما میگوییم مسلمان یا مسیحی هستیم. ولی واقعا مسلمان یا مسیحی نیستیم. آن گرمایی که این نظامهای الهیاتی در قلبها داشت امروز نیست. حتی نمیتوانم بگویم مارکسیسم، هگلی یا ویتکنشتاینی شدهایم. یک وضعیت کلاژگونهای داریم. هر کدام چیزی را گرفتهایم به تعبیر دیگر، بحران هویت داریم. نمیتوانیم به این سوال جواب دهیم که کی هستیم و چگونه میخواهیم در نظام انتولوژیک و معرفتشناختی سکنی گزینیم. به دنبال این بحران هویت، نوعی بدبینی و بیاعتمادی نسبت به همه کلان روایتها صورت گرفته است. امروز نمیتوانیم بگوییم یک نظام الهیاتی واحد یا یک نظام انتولوژیک یا یک نظام ایدئولوژیک مثل مارکسیسم میتواند جهان را برای ما در همه سطوح و وجوه تفسیر کند؛ لذا نوعی بدبینی به همه نظامهای انتولوژیک و متافیزیکی وجود دارد. بشر روزگار ما دچار نوعی بیاعتمادی نسبت به همه فرا روایت هاست و روایت هیچ نظام الهیاتی یا متافیزیکی را به منزله حقیقت یا فراروایت نمیپذیرد. به قول جیانی واتیمو روزگار ما، روزگار درهم شکستگی یا روزگار درهم شکستگی آنتولوژیهاست.
در واقع همه نظامهای انتولوژیک، ایدئولوژیک و متافیزیکی به نحوی گوناگون واژگون و رسوا شدند؛ لذا نوعی حس بدبینی به همه آنها وجود دارد. نظامهای ما کلاژگونه است، به قول داریوش شایگان؛ ما یک پارچه یکدست نداریم.
فروپاشی باورها، آخرِ دنیا و دین؟
روند کنونی این جهان کلاژگونه، به سمت سکولاریسیون و در جهت فروپاشی همه فراروایت هاست. بی اعتبارشدن همه نظامهای الهیاتی و متافیزیکی و عدم قطعیت به بسیاری از باورها و ارزشهای پیشین از جمله به سوی بی اعتمادی به روایت بزرگی به نام دین است. وضعیت ادیان و امر دینی در جهان و عالم اسلام و به تبع آن وضعیت فکر دینی در ایران معاصر را باید در یک چنین فضای جهانی فهمید و مورد تفسیر قرار داد؛ لذا معتقدم که اگر مسئله را در چنین سطحی بفهمیم، آن موقع میتوانید با من همدل و موافق شوید که وضعیت کنونی تفکر در عالم اسلام و آینده اسلام در ایران را صرفا با مقولات سیاسی، ایدئولوژی و قدرت سیاسی یا دیگر حکومتها گره نخورده است. معتقدم که مسئله به هیچ وجه امری سیاسی نیست و چنین نیست که با جابجایی دولتها و حکومتها این وضعیت جهانی تغییر پیدا کند. چنین نگاه بدبینانهای به همه نظامهای الهیاتی هم تسری پیدا کرده است. هیچ نظام الهیاتی نمیتواند همه مسائل جهان را در همه کشورها و همه فرهنگها حل کند. این به اسلام هم تسری پیدا کرده است. این بدبینی به نظامهای الهیاتی در میان نسلهای جدید و بخشهای وسیعی از طبقات متوسط و حتی طبقات محرومین و طبقات پایین هم به شدت تسری رایج شده است. امروز جهان با یک بحران فلسفی، متافیزیکی روبروست و جهان اسلام هم با یک بحران نظری و متافیزیکی بسیار عمیق روبروست.
بعد از ظهور مدرنیته، جهان اسلام نتوانست به یک نظام وجود شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی مناسب برای زیستن در جهان مدرن و پسامدرن دست پیدا کند و کماکان ما با این بحران مواجه هستیم. اما در چنین شرایطی که نسبت به همه نظامهای اندیشهای بدبینی هست، هم به نظامهای الهیاتی و هم به نظامهای انتولوژیک مبتنی بر عقلانیت مدرن، در واقع یک نوع بن افکنی متافیزیکی در اندیشه پسامدرن بعد از هایدگر و نیچه غالب شده است. یک نقد بنیادین و رادیکال همه نظامهایی که مدعی فراروایت یا حقیقت عینی هستند. در واقع مبنایی را فراهم میکند که ما به فرهنگی برسیم. فرهنگی فاقد این گونه دوگانه انگاری ها. علم- دین، عقل- ایمان. مدرنیته و سنت. در واقع امکان ظهور یک تفکری فراهم میشود که من در آثارم به تفکر غیر سکولار، غیر تئولوژیک تعبیر کردم. تئولوژیک نیز به نظامهای فرقهای تن نمیدهد. اما در عین حال به عقل روشنگری هم با یک بدبینی نگاه میکند و نمیخواهد به جهان فاقد معنا تن دهد. مرادم از تفکر غیر تئولوژیک، غیر سکولار این است. یعنی هم تئولوژیسم، نظامهای الهیاتی فرقهای به پایان رسیده، هم تفکر سکولاری که بر اساس عقل روشنگری شکل گرفته بود. در واقع، در شرایط کنونی، تعارضی که بین ایمان قرون وسطایی و خرد دوره روشنگری داشت تا حدودی متزلزل شده است و بشری که دو تجربه داشته، دریافت که هم ایمان قرون وسطی و هم خرد دوره روشنگری که روشنفکران و فیلسوفانی مثل کانت و هگل مظهر آن بودند، وجود دارد. هر دوی آنها امکانهایی از زیست هستند. هرچند در زمان تعارض هر کدام، دیگری را درک نمیکرد. یعنی عقل روشنگری که کلا زیست دینی را یکسره خرافات و جهل و نادانی میداند و دین را متعلق به دوران کودکی میدانست. ولی ایمان قرون وسطایی هم که اصلا به تحولات دنیای جدید گشوده نبود. تلاشهای بسیار زیادی کرد که در برابر این عقلانیت جدید مقاومت کند و در روزگار ما هم بنیادگرایی چنین حرکتی را انجام میدهد.
منبع: سدید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر