"شهریار"
جای آن دارد که ریزد ، خون ز چشم روزگار
در عزایِ کشورِ دارا و خاک مازیار ،
میهنِ بَرزین و خاکِ بَرمَک و مُلکِ قُباد
کشور آذرگُشَسب و سرزمین شهریار
پایگاه پاکدینان ، مَأمَنِ آزادگان
سرزمین رستم و جولانگهِ اسفندیار
مسکن ابن مقفع ، جایگاه بوعلی
پرورشگاه سنایی ، معرفت را پود و تار
مَهدِ بو مسلم ، که از شمشیر و از تدبیر او
در کف عباسیان آمد ، زِمام اختیار
بیشهی یعقوب لیث ، آن شیر میدانهای جنگ
آنکه نامش هست تا ، پایان عالم استوار
زادگاه سربداران ، کز پِیِ کسب شرف
از وطن کردند اقوام مغول را تار و مار
یا رب این ایرانِ من ، با آنهمه فَرُّ و شُکوه
این همای جاودان ، با آنهمه عز و وقار
اینچنین پر بسته و دلخسته و زار و نژند
همجنان افسرده و پژمرده و زار و نزار
ای زبانم لال گردد ، نام فردوسی خفیف
ای دو چشمم کور افتد ، نام حافظ زِاعتِبار
شاه مردی رفت و دنبالش درآمد گُندِه دزد
تاجداری رفت و آمد در پِیَش عمامه دار
چکمه پوشی رفت و آمد بعد از آن نعلین پوش
شهسواری رفت و آمد در پیِ او خر سوار
هر طرف دستار میبینی ، رُسَن اندر رُسَن
هر طرف عمامهها یابی ، قطار اندر قطار
اِشکَمِ این لاشه خورها ، کِی بُوَد سیری پذیر
کِی بُوَد در کار این دَستار بندان بند و بار
در لباس دین ، ولی این عده ی دنیا پرست
در پیِ تاراج ملت ، بدتر از قوم تتار
بهر تقسیم غنائم ، با هم اندر کِشمَکِش
بهرِ توزیع مَناصِب ، با هم اندر گیر و دار
نغمه ی وا محنتا ، گردیده از هر سو بلند
بانگِ واویلا به گوش آید ، ز هر شهر و دیار
تیر بارانهای دائم ، بر خلاف حُکم شرع
کُشت و کُشتارِ مداوم ، عَکسِ اَمرِ کردگار
ابلهی بر ملک خوزستان ، زَنَد دیوانه وش
احمقی در خاک کردستان ، کُشَد دیوانه وار
اینهمه آدمکشی ، با نام اسلام ، ای دریغ
اینهمه غارتگری ، با نام اسلام ، ای هوار
نیستند ایرانی اینها ، از عرب هم بدترند
چون عرب را باشد از فرهنگ ایران افتخار
دوستی هاشان بود با خصم ایرانی عیان
دشمنی هاشان بود با خلق ایران آشکار
فَرِّ یزدانی خِرد ، بر فرقشان مانند پُتک
پرچم ایران رود در چشمشان مانند خار
گشته بوعمار و بوهانی و صدها گَند بو
جانشین بویه و سیبویه و آل زیار
ارزش ریش این زمان در دیده بیرون از حساب
قیمت پشم این زمان در دیده بیرون از شمار
بینم آن روزی ، که آید نوبت مُلا کُشی
میکند آخوند بی نعلین ، از هر سو فرار
ابلهان را محفل است ، این یا بود دارالشیوخ
خبرگان را مجلس است ، این یا بود بیت الحمار
کسب قدرت میکنند ، اما برای نَفس خویش
وضع قانون میکنند ، اما برای انحصار
کی وطن در چنگ این خودکامگان یابد سکون ؟
کی وطن در دست این نابخردان گیرد قرار ؟
ای که هستی در دیار ما ، حقیقت را ستون
ای که هستی تو در این کشور ، شریعت را مدار
ملت ایرانِ ما ، چون گوش بر فرمانِ توست
خلق آذربایجان ، چون باشدت فرمانگزار
مرد سیستانی ما ، چون تابع فرمان توست
قوم گیل باشد مطیع تو بلوچستان و لا
دشمنان خلق ایران را ز دور هم بران،
دوستانِ ملک ایران را به گِرد هم بیار
نیست باکی گر که جانم را بگیرند این خسان
نیست پروا گر شود ، این پیکرم بالای دار
زانکه من جز نام ایرانی نمیآرم به لب
زانکه من جز بهر ایرانی نمیگویم شعار ...ا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر