شنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۲

پلشت های دانشگاه دیده






روشنگری به خاموشی گرایید

💦بد دینی ها!ا

✍️محمد کوراوند:ا

در خاطرات آیت الله مستجابی آمده:ا

«در نجف با نواب صفوی آشنا شدم. قرار گذاشتیم بیاییم تهران با علمایی که منحرف شده بودند مناظره کنیم. اطراف شیخ باقر کمره ای را کمونیست‌ها گرفته بودند. بعد از چند روز بحث قانع شد. دیگران هم زود راه آمدند. رفتیم سراغ کسروی. آدم باسوادی بود هر سه نفر ما را یک لقمه کرد. یاران نواب چند جلسه دیگر گرفتند دیدند حریفش نمی شوند او را کشتند. بار اول نواب اقدام کرد کشته نشد. بار دوم سید حسین امامی در راهروی دادگستری۲۴ضربه چاقو بهش زد و  چند تایی هم گلوله.»ا

فردای واقعه علماي نجف‌ تلگراف زدند خواستار آزادی عاملان ترور شدند، كاشانی اعلاميه پخش كرد درصورت محاکمه ضاربین دست به اقدامات جدی خواهد زد و بازاریان وثیقه کلانی مهیا کردند. عوام هم سند بردند. دادگستری راپورت زمان و مکان کسروی را به فداییان داده بود، از او محافظت نکرد و طی یک دادگاه نمایشی حکم به برائت برادران امامی داد.ا

قتل یک پژوهشگر، زبان شناس، مورخ، اندیشمند، منتقد نظام فکری- فرهنگی معیوب جامعه و عمیق ترین مصلح اجتماعی ایران که معتقد به زدودن بددینی ها بود با سکوت محض رسانه‌ها، سکولارهای روشنفکر، نواندیشان مذهبی و جبهه ملی مواجه شد. روشنگری به خاموشی گرایید و تاوان همراهی جریان روشنفکری را جامعه بعدها به واپس گرایان پرداخت.ا

چگونه به تاول‌های پاهایم بگویم تمام مسیری که آمده‌ایم اشتباه بوده

هرچه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار
 راسخ تر می‌شوید

سران آلمان چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صد هزار نفر از سربازانشان در برف مردند، می‌دانستند شکست می‌خورند ولی چطور می‌توانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته بی‌فایده و نتیجه اشتباه محاسباتی آنها بوده است، پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند.ا

زنانی هستند که با شوهر معتادی که دستِ بزن دارد و هیچ امیدی به اصلاحش نیست زندگی می کنند، ولی زن بعد از چهل سال باز هم حاضر نیست از او جدا شود، چون اگر طلاق بگیرد با خودش خواهد گفت چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم و تحمل این پشیمانی سخت‌تر از تحمل ادامه زندگی با شوهرش خواهد بود.ا

وقتی هزار صفحه از یک رمان چرند را خواندید بعید است پانصد صفحه آخرش را نخوانده رها کنید.ا

اگر وقتی ارزش سهامتان نصف شد آن را نفروختید بعید است که بعد از یک چهارم شدنش آن را بفروشید چون بعد از تحمل اینهمه ضرر، خیلی درد آور است قبول کنید این سهام هیچ سودی برایتان نخواهد داشت.ا

کسی که سالهای زیادی از عمر خود را بر اساس باورها و اعتقادات غلط سپری نموده و در این راه متحمل هزینه و مشقت فراوان شده، حتی اگر صدها دلیل روشن مبنی بر نادرست بودن اعتقادش برای او بیان کنید، به سختی قادر است از اعتقاد خود دست بکشد و قبول کند که تمام رنجها و زحماتی که در سالهای طلایی عمرش متحمل شده بی دلیل بوده.ا

هرچه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار راسخ تر می‌شوید و ایمانتان به آن کار محکمتر میشود.ا

تورات میگوید: اگر میخواهید ایمان مردم قویتر شود، کاری کنید که آنها در راه دینشان زجر بکشند.کاهنان از همان قدیم می‌دانستند که اگر مردم را راضی کنند یکی از گاوهای عزیزشان را برای معبد قربانی کنند آنها سال بعد هم گاو دیگری را قربانی خواهند کرد حتی اگر دعایشان مستجاب نشود چون پشیمان شدن از قربانی کردن یعنی قبول این که گاو عزیزشان را بخاطر هیچ و پوچ به فنا داده‌اند.ا


 وقتی بخاطر کاری هزینه می‌دهیم حتی گر آن کار احمقانه‌ترین کار هم باشد به سختی می‌توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده. وقتی بخاطر کاری هزینه می‌دهیم حتی

برای مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده خیلی سخت است که باور کند هدف آن جنگ فقط فروش اسلحه بوده. ا 

بخاطر همین است که هرچه اوضاع افتضاح‌تر میشود اصرار بر ادامه دادن همان راهِ افتضاح، بیشتر می‌شود.ا

پس شاید حالا، بتوان آنهایی که سالها بر سیاستهای شکست خورده و اعتقادات دروغین خود اصرار می‌کنند را بهتر درک کرد.ا


برتراند راسل:ا

چگونه به تاول‌های پاهایم بگویم تمام مسیری که آمده‌ایم اشتباه بوده !!؟؟،…ا

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۴۰۲

ویدیو رساله در باره سکس در حالت نماز خواندن


 رساله سکس در حالت نماز خواندن

روی عکس کلیک کنید




توالت‌ تو زیرزمین

بچه که بودم توالت‌مون تو زیرزمین بود. شب که دستشوییم می‌گرفت، می‌ترسیدم تنهایی برم، واسه همین خواهرم که ازم بزرگ‌تر بود رو همرام می‌فرستادن (!) ‏

دَم پله زیرزمین که می‌رسیدیم، اون می‌ترسید برق زیرزمین رو روشن کنه به من می‌گفت: «تو برو روشن کن (!)»ا


منم می‌ترسیدم، می‌گفتم: «نه خودت برو روشن کن ...»ا


آخرم بابام از پشت پنجره می‌گفت: «خاک بر سر ترسوتون کنن؛ من هم سن شما که بودم نصف شب تنهایی یه گله گوسفند می‌بردم سینه کوه (!)»ا


بعد می‌گفت: «زن (!) پاشو برو چراغو براشون روشن کن.»ا


‏مادرم می‌گفت: «چرا من برم، خودت می‌ترسی بری؟»ا

 ‏

بابام پاسخ می‌داد: «من و ترس!؟ تو اینارو ترسو بار آوردی برو چراغو براشون روشن کن.» ‏

مادرم می‌گفت: «مگه فقط بچه منن؟» ‏


بابام می‌گفت: «حالا که وقت شاشیدنشون شد بچه من شدن!؟» ‏


مادرم پاسخ می‌داد: «تا دیروز من تر و خشک‌شون کردم حالا تو یه بار ببریشون دستشویی می‌میری مگه‏؟»ا 


بابام می‌گفت: «من عوضش صبح تا شب بیرون براتون جون می‌کَنَم، ای که ری..م تو این زندگی ...» ‏


مادرم می‌گفت: «آره بررررررین؛ تو که به بخت من ری.. ، اینم روش (!)»ا


بابام رو به من کرد و می‌گفت: «همون تو باغچه کارتو بکن دیگه پدرسگ؛ ببین چه ‏بلبشویی راه انداختی؟ می‌مُردی نصف شبی شاشِت نمی‌گرفت؟»ا

 ‏

صدای همسایه بغلی که میومد و می‌گفت: «خُب بشاش دیگه (!) پدرسگ نصف شبی همه رو زابراه کردی.»ا


‏بابام در پاسخ به همسایه بغلی می‌گفت: «پدرسگ پدرته مرتیکه ...»ا


صدای همسایه روبرویی میومد که می‌گفت: «آقا صلوات بفرستید.٫ (صدای صلوات در کل محل)»ا


‏بابام می‌گفت: «شاشیدی بلاخره یا نه؟»ا


‏من پاسخ می‌دادم: «نه هرکاری می‌کنم نمیاد.»ا


‏بابام می‌گفت: «پس گمشو برگرد بالا» ا


نیم ساعت بعد ‏من می‌گفتم: «مامان یه چیزی بگم دعوام نمی‌کنی؟» ‏


مادرم می‌گفت: «نه پسرم دعوات نمی‌کنم.» ‏


من می‌گفتم: «قول میدی؟» ‏


مادرم می‌گفت: «آره قول میدم عزیزم.»ا


‏من دوباره می‌گفتم: «قولِ قول مردونه؟»ا

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۴۰۲

ویدیو: هشت مارس ۱۳۵۷ تهران

هشت مارس ۱۳۵۷
تهران

گزارش چهار زن فرانسوی شاهد فعالیت های زنان ایرانی
روی تصویر کلیک کنید