دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۴

دخترک ساده ی بن بست بهار

 


نام شاعر این شعر هنوز مشخص نیست. ویدیو شعر خوانی او در فیس بوک موجود است 

ز دم صبح و خیابان بهار
منم آن دخترک ساده ی بن بست بهار

به تب باکره ای گمشده در جنگل فقر
عصمتی سوخته در نشئگی از منقل فقر

عَلَم دین شده افراشته برسردَرِ شهر
و شما از پس یک شیشه تماشاگه فقر

چه نمازیست که از قافله غافل ماندید
شرف این برد و شما سوره ی یاسین خواندید

نرم و آهسته پس شیشه تماشا کردید
گرگ زد ، گله پر از خون شد و حاشا کردید

گرگ ها بره تان را به چپاول بردند
خواب بودید تنش را به تناول بردند

گوش باشید که من قافیه پرداز شدم
هوش باشید که قتاله ی صد راست شدم

شیخ فرهیخته که رسم ادب می دانی
و مرا جانم و قربان و جگر می خوانی

روی پیشانی اگر داغ عبادت داری
طلب میوه ی ممنوع به خلوت داری

من ز شرعی شدن میل تو بدنام شدم
لایق ضربه ی هشتادم اسلام شدم .

ای کسانیکه مرا کافر دین می خوانید
خودتان پای همین دین خدا می مانید ؟

شهر آفت زده ، این باغ هرس می خواهد
پر سیمرغ ز آشوب ، قفس می خواهد

شب به نذر کر و کوران که سیراب شدید
و شکم سیر زمن ، فاتح محراب شدید

من و من های ز من خسته تری افتادند
پشت دیوار همین مسجدتان جان دادند

ناممان راحت الحلقوم گلوتان شده است
عرق زحمت مان شرب سبوتان شده است

بس کنید این همه انکار ، قباحت دارد
یک نفر این تَبر فتنه زمین بگذارد 


هیچ نظری موجود نیست: