نام شاعر این شعر هنوز مشخص نیست. ویدیو شعر خوانی او در فیس بوک موجود است
ز دم صبح و خیابان بهار
منم آن دخترک ساده ی بن بست بهار
به تب باکره ای گمشده در جنگل فقر
عصمتی سوخته در نشئگی از منقل فقر
عَلَم دین شده افراشته برسردَرِ شهر
و شما از پس یک شیشه تماشاگه فقر
چه نمازیست که از قافله غافل ماندید
شرف این برد و شما سوره ی یاسین خواندید
نرم و آهسته پس شیشه تماشا کردید
گرگ زد ، گله پر از خون شد و حاشا کردید
گرگ ها بره تان را به چپاول بردند
خواب بودید تنش را به تناول بردند
گوش باشید که من قافیه پرداز شدم
هوش باشید که قتاله ی صد راست شدم
شیخ فرهیخته که رسم ادب می دانی
و مرا جانم و قربان و جگر می خوانی
روی پیشانی اگر داغ عبادت داری
طلب میوه ی ممنوع به خلوت داری
من ز شرعی شدن میل تو بدنام شدم
لایق ضربه ی هشتادم اسلام شدم .
ای کسانیکه مرا کافر دین می خوانید
خودتان پای همین دین خدا می مانید ؟
شهر آفت زده ، این باغ هرس می خواهد
پر سیمرغ ز آشوب ، قفس می خواهد
شب به نذر کر و کوران که سیراب شدید
و شکم سیر زمن ، فاتح محراب شدید
من و من های ز من خسته تری افتادند
پشت دیوار همین مسجدتان جان دادند
ناممان راحت الحلقوم گلوتان شده است
عرق زحمت مان شرب سبوتان شده است
بس کنید این همه انکار ، قباحت دارد
یک نفر این تَبر فتنه زمین بگذارد
۳ نظر:
درود بر شما شاعر این شعر رباب شیرازی کرامه هست
این یکی از اشعار بنده هست رباب شیرازی کرامه🙏
ای کسانی که دم از باور ایمان دارید،
خبر از فاجعه ی تلخ زمستان دارید؟
سر سجاده ی ابریشمتان وقت سحر
فکر کردید به سرمای شدید دم در
به تن آسایی یک زن، بغل باغ چنار؟
وسط سوز دم صبح خیابان بهار
به تب باکره ای گمشده در جنگل فقر؟
عصمتی سوخته در نشئگی از منقل فقر
عَلم دین شده افراشته بر سر در شهر
و شما، از پسِ یک شیشه تماشاگر شهر
چه نمازیست که از قافله غافل ماندید؟
شرفی مرد و شما سوره ی یس خواندید
نرم و آهسته پسِ شیشه تماشا کردید
گرگ زد، گله پر از خون شد و حاشا کردید
گرگها، بره تان را به چپاول بردند
خواب بودید، تنش را به تناول بردند
منم آن بره ی گمگشته پس باغ چنار
منم آن دخترک ساده ی بن بست بهار
گوش باشید که من قافیه پرداز شدم
هوش باشید که قتّاله ی صد راز شدم
شیخ فرهیخته که رسم ادب می دانی
و مرا جانم و قربان و جگر می خوانی،
روی پیشانی اگر داغ عبادت داری،
طلب میوه ی ممنوع به خلوت داری
من ز شرعی شدن میل تو بدنام شدم
لایق ضربه ی هشتادم اسلام شدم
ای کسانی که مرا کافر دین می خوانید،
خودتان پای همین دین خدا می مانید؟
شهر، آفت زده، این باغ هرس می خواهد
پر سیمرغ، ز آ شوب قفس می خواهد
شب به نذر کر و کورانه که سیراب شدید
و شکم سیر ز نان فاتح محراب شدید
من و من های ز من خسته تری افتادند
پشت دیوار همین مسجدتان جان دادند
نانمان راحت الحلقوم گلوتان شده است
عرق زحمتمان شرب سبوتان شده است
بس کنید این همه انکار قباحت دارد
یک نفر این تبر فتنه، زمین بگذارد
رباب شیرازی کرامه
ارسال یک نظر