دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۰

روضه خوانی طلبه تازه کار برای بار اول


یه طلبه ای تازه لیسانس آخوندی گرفته بود و برای اولین بار بایستی توی مسجدی روضه می خواند. ولی از آنجایی  که تازه کار بود و عصبی شده بود، زبانش بند آمد و نتوانست حتی یک کلمه بیان کند.
یک آخوند کهنه کار که آن صحنه را دید، سعی کرد که همکار جدیدش را راهنمایی کند. به او گفت : بار بعد، قبل از روضه خوانی، چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز و بنوش تا ترست از بین برود.
طلبه هم جمعه بعدی همین کار را کرد و روضه خیلی گرم شد. روز بعد نامه ای از طرف همان آخوندی که نصیحت کرده بود به دست طلبه رسید. توی آن نوشته شده بود.
برادر جمعه بعدی چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز، نه چند قطره آب توی یک بطری ویسکی. ضمناً مایلم بهت بگویم که
:
1ـ لازم نیست عمامه ات را دور کمرت ببندی.
 اینجوری عکس امام را جلوی مردم ماچ نکن، برات حرف در می آرند.

3ـ ده فرمان موسی واقعاً 10 تا بودند، نه 12 تا. 12 تعداد امامان است، نه 11 تا. 11 نفر تعداد بازیکنان تیم فوتبال است و نفر دوازدهم داور نامیده می شود، نه امام زمان.
 وقتی راجع به پیغمبر صحبت می کنی، بگو محمد (ص) و دوازده امام، نگو محمد و تیمش.

5ـ اسم یزید، واقعاً یزید بوده است، نگو «اون مادر ق» جلوی خواهران.
 وقتی راجع به نایب امام زمان صحبت می کنی، بگو امام، نگو پدر خوانده. پدر خوانده مافیایی بوده است.
7ـ بن لادن اصلاً ربطی به ضربت خوردن حضرت علی نداشت و جورج بوش اصلاً در جنگ کربلا شرکت نکرده بود. 
 عیسی تیرباران نشد، به صلیب کشیده شد.
 پایتخت عراق، بغداد است، نه نیویورک.
10ـ گلاب برای خوش بو کردن است، نه برای خنک کردن عرقهای گردنت.
11ـ خرماهایی که آنجا بود مزۀ ویسکی نبود.
12ـ گناهکاران به جهنم می روند، نه به قزوین.
13ـ اون پیرمردی که با انگشت بهش اشاره کردی و گفتی اون بچه باز ک....  است، من بودم.
14ـ امام علی در هیچ مسابقات جهانی شمشیربازی شرکت نکرد و هیچوقت قهرمان المپیک نبود. برای مردم خالی نبند.
15ـ عایشه زن پیغمبر بود، نه نوه اش.

16ـ حضرت محمد بیسواد بود. نه شطرنج بازی می کرد و نه اینترنت داشت. آیه های قرآن توسط یاهو مسنجر به او وحی نمی شد.
17ـ روضه خوانی بصورت نشسته اجرا می شود. چرا روی قالی دراز کشیده بودی؟
18ـ در پایان روضه خوانی، مردم را وادار کن که صلوات بفرستند. به آنها نگو گور پدر همتون.
خلاصه برادر خیلی خراب کردی. والسلام

یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۰

من گرمم است



 
دست نوشته ای از یکی از زنان جامعه ایران    
 
من گرمم است
من مدل نیستم. من مانکن نیستم تحریک کننده هم نیستم. من  گرمم است… برادر می‌فهمی؟ گرمم است. من فقط گرمم است برادر! امروز کم مانده بود از گرمای وسط ظهر، که داشتم برای خودم، مردم، برای دولت، برای کشور عزیزمان، از یک محل کار به یک محل کار دیگر می‌رفتم، کم مانده بود از گرمای وسط ظهرش گریه کنم. می دانم این تازه اول گرماست… وای …به خرما پزان تابستان و تموز… گرمم …بود و به خودم که نگاه می‌کردم دلم به هم می‌خورد. می‌خواستم مقنعه و مانتو مشکی بلندم را در بیاورم. فقط گرمم بود همین. من مدل نیستم. من مانکن نیستم. فاحشه و تحریک کننده هم نیستم. من فقط گرمم است… برادر می‌فهمی؟ گرمم است. می‌خواهم این گرما را توی صورتت بالا بیاورم. می‌خواهم این مقنعه را که با سیلی نگاهت و لحن کثبفت گفتی “بکش جلو ” دور گردنت بیندازم و بگویم یک روز تمام این را سرت کن، بعد با همان خفه‌ات کنم. همین. خفه‌ات کنم؛ می‌دانی چرا؟ برای اینکه آنقدر به من گفتی من کثیف و پلیدم، من عامل فسادم، من چنین و چنانم که اصلا خودم را دوست ندارم… من انگار احساس می‌کنم باید خیلی قشنگ و عروسک باشم. من باید دل هر مردی را از دور ببرم. من باید بوی تحریک آمیز، راه رفتن و حرف زدن پر عشوه داشته باشم. من باید دماغم را عمل کنم. فکٌم را هم، چون اندکی به قشنگی آن عروسکی که تو می‌گویی نیست. من باید هیکل جنیفر لوپز را داشته باشم ولی برایش ورزش نکنم. چون بد است. دختر که نمی‌دود. دختر که کوه نمی‌رود. دختر که دوچرخه سواری… . پس رژیم می‌گیرم. چاره ندارم. رژیم طولانی و سخت. رژیم بیماری. رژیم اعتماد به نفس… پس خودم را از خوردن هم محروم می‌کنم. مثل همه‌ی لذتهای دیگری که ندارم. باید خوشگل به نظر برسم. همین. زن در نظر من، در نظر جامعه من، در نظر مردان من، در نظر زنان من یعنی همین. من اصلا خودم را دوست ندارم چون من می خواهم کار کنم. موقع کار کردن نمی‌رسم و نمی‌توانم آرایش کنم یا حتی موهایم را شانه کنم. من وقتی وقتم را به درس و کار و تحقیق می‌گذرانم نمی‌توانم روی لحن صدایم کار کنم. نمی‌توانم ناخنهایم را دائم پدیکور کنم. نمی‌رسم همیشه دلبر باشم. من میان یک پارادوکس عمیق، بین آینه و تصوُر، گیر کرده‌ام. دست و پا می‌زنم. ولی من باید زیبا به نظر برسم برادر. و تو تا کی می‌خواهی نان هیزی‌ات را بخوری؟ تا کی می‌خواهی توی چشم من و مادرم، یا به پاهای خواهرت نگاه کنی و شب هم با دخترت سر سفره بنشینی و نان همین هیزی‌ها را در گلویش فرو کنی.

پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۰

سلام کردن گاه رسمیتی میدهد


سلام کردن گاه رسمیتی میدهد که نمیشود از دل حرف زد
بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش
آرایی شما روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم
ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم
تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و تماشاچیگری را به ما
پیش فروش کرده اند . شما میتازید و گرد و خاک میکنید...ا
ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اما
چیزی نمی توانیم بگوییم . نه اینکه آزادی بیان نداریم....ا
چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم
روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید
و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته
تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت سین
برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما
افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید
دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود
" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در
زیرزمین ها بایگانی شد ." دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.
ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت...ا
بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است
مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...ا
پرویز فنی زاده که در خاک باشد ، بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه
معتمد آریا مفقود الاثر ..باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...ا
باید مسعود دهنمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...ا
باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد تا برنامه ترور شخصیت بازیگر های ما را بکشد
بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است
نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...ا
وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...ا
وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...ا
وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ...ا
وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند...ا
دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....ا
ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.
ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....ا
ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...ا
اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ...ا
اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...ا
اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم
اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.
اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....ت
شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسییست ...ا
مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است...ا
ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....ا
شما هم میتازید ....ا
 
آقای اخراجیها

آقای پایان نامه
آقای ضد سینما
اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است

 
کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این نوشته برساند ...ا

نوشته ای از پیمان معادی بازیگر نقش نادر در فیلم جدایی نادر از سیمین

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۰

بی امنیتی محض

این تصویر بسیار زیباییست که هنرمند عکاس از مرد و زن پیری انداخته است. این زن داستان تمام زندگیش را در دست دارد.تمام غم و شادیش در این تصویر است.

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۰

داستان مرد بومی که صدف ها را به دریا پرتاب میکرد



مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد.
صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
 این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این
 صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود
 اکسیژن خواهند مرد.

دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟ مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:

 "برای این یکی اوضاع فرق کرد."

نظام مقدس جمهوری اسلامی

یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۰

جهل مرکب


آنکس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بستاند
آنکس که بداند و نداند که بداند بيدار کنيدش که بسی خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خويش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
ابن یمین


اما چنين است درکشور ما


آنکس که بداند و بداند که بداند بايد برود غازبه بصحرا بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خويش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی و پول خر خويش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند برپست رياست ابدالدهر بماند





پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۰

شهر نو: فسادی که همه جایی شد




" شهرنو"




هنوز شاه سقوط نكرده بود كه خانه‌های "زال ممد" درخيابان جمشيد تهران سقوط كرد. در همان اولين روزهای سقوط نظام شاهنشاهی، شهرنو را با حكم آيت‌الله خلخالی و با بلدوزر ويران كردند. مالك اوليه زمين بسياری از آن 100 تا 150 خانه كوچك و پراتاقی كه مثل لانه زنبور ديوار به ديوار هم  ساخته شده بود "زال محمد" بود. از قمار بازها و پااندازه‌های قديمی‌و مشهور زمان پهلوی اول درتهران. او نخستين كسی بود كه دراين محله چند خانه برای زنان تن فروش ساخت تا هم در آن زندگی كنند و هم كسب و كار! بعد از كودتای 28 مرداد اين خانه‌ها زياد شدند و دو خيابان هم در آن كشيده شد. در يك خيابان خانه‌های شخصی زنان تن فروش بود و در خيابان ديگر خانه‌های محل كسب و كارشان. اولی را نجيب‌خانه جمشيد می‌گفتند و دومی‌را شهرنو. فرزندان خرد سال زنانی كه در خانه‌های جمشيد « نجيب خانه» سكونت داشتند به خيابان دوم راه نداشتند، پليس بچه‌های كم سن و سال را اگر در شهر نو می‌ديد جمع می‌كرد. آنها مثل كرم در خيابان دوم در هم می‌لوليدند. اغلب وقتی به  سن 14- 15 سالگی می‌رسيدند به جمع خيابان اول می‌پيوستند. دختران در اختيار مردان گذاشته می‌شدند و پسران خود نان آلوده به انواع بزهكاری را در می‌آوردند. خرج برخی از خانه‌های جمشيد را اغلب يكی از اوباش پولدار می‌پرداخت و خانه‌های خيابان اول سرقفلی داشت زيرا محل كسب نان از راه برداری جنسی بود.
بندرت پدر بچه هائی كه درخيابان دوم ولو بودند معلوم بود. پسرها از همان 10-12 سالگی جيب بری و قاچاق مواد مخدر را شروع می‌كردند و يا نوچه يكی از چاقوكش‌ها و دزدها و اوباش می‌شدند و تن به رابطه جنسی می‌دادند. بيشتر زندانيان كم سن و سال دوران شاه در زندان‌های ايران را همين عده تشكيل می‌دادند. جمشيد مركز توزيع مواد مخدر بود. هر صبح زود، كنار يكی از خانه‌های در بسته نجيب خانه عده‌ای از اين پسران جوان به زحمت روی زمين نشسته و برای بيداری و بر سر پا ايستادن هروئين زير بينی يكديگر می‌گرفتند. شب‌هائی كه تامين كننده خرج زن و يا زنانی كه بصورت همسايه در اين نجيب خانه زندگی می‌كردند به خانه می‌آمدند تا يك شب را با يكی از اين زنان بگذرانند، اين پسر بچه‌ها را از خانه بيرون می‌كردند و آنها در كوچه شب را صبح می‌كردند و اين ملاقات‌های شبانه در طول تمام شب‌های هفته ادامه داشت. در همين خانه‌ها، دختران 14-12 ساله اين زنان مورد اولين تجاوزهای جنسی قرار می‌گرفتند و سپس در سال‌های بعد خود به زنی سابقه دار و آشنا با اين حرفه تبديل می‌شدند.
 بعضی از زنانی كه در جريان كودتای 28 مرداد به اوباش تهران كمك كرده بودند و همراه آنها با شعار زنده باد شاه و مرگ برتوده‌ای، مرگ بر مصدق از جنوب تهران خود را به مركز شهر و اطراف خانه مصدق در خيابان پاستور رساندند، بعدها صاحب چند صد متر زمين در همين محله شدند كه همه آنها نيز به خانه‌های محل كسب و كار و نجيب خانه اختصاص يافت!  درجمع پری بلنده ، مهين بچه‌باز، عصمت بابلی و… خوش بخت‌ترين آنها كه در كودتای 28 مرداد پشت سر اوباشی مانند هفت كچلان، حسن انجيری، اميرموبور، مصطفی زاغی، شعبان بی‌مخ، رضا جگركی و … در نقش توده مردم راه افتادند "ملكه اعتضادی" بود. زنی فوق‌العاده زيبا و معشوقه افسران اسم و رسم درارارتش شاه، از جمله سروان خسروانی، كه بعدها در ارتش شاه ژنرال شد و رئيس سازمان تربيت بدني(ورزش) ايران!
ملكه اعتضادی  با برخی از اعضای دربار شاه هم رابطه داشت. بعد از كودتای 28 مرداد با استفاده از رابطه‌هائی كه داشت و خدماتی كه در كودتای 28 مرداد كرده بود از سهامداران بانك ايران و ژاپن شد و پيش از انقلاب از ايران گريخت. گويا در اسرائيل مقيم شد و اخيرا مرد. او در سال‌های بعد از كودتا به يكی از نزديكان اشرف پهلوی تبديل شده و شايعات زيادی در باره نقش او در شبكه قاچاق مواد مخدر در زمان شاه وجود داشت و اينكه با اشرف پهلوی در اين كار شريك بود. عكسی از او وجود دارد كه روز كودتا روی يكی از تانك‌های كودتاچی‌ها ايستاده و به سود شاه شعار می‌دهد!
 پروين غفاری را موطلائی شهر لقب داده بودند. يكی از پرخواننده‌ترين پاورقی‌های مطبوعات دهه 40 و 30 در ايران پاورقی بود با همين نام "موطلائی‌شهرما" كه حسينقلی مستعان آن را برای تهران مصور می‌نوشت. نويسنده‌ای كه با علی دشتی و حجازی بر سر شناخت روح و روان زنان رقابت داشت و هر سه می‌خواستند بالزاكايران شوند!
پروين غفاری  بعد از كودتا يكی از مشهورترين زنان ايران شد. رفيق شخصی مصطفی طوسی از چوبدارها و قصاب‌های معروف تهران پيش از "هژبر يزدانی" بود. بعدها " هژبريزدانی" جای او را در قصاب‌خانه‌تهران گرفت!
پروين غفاری مدتی هم معشوقه اردشيرزاهدی وزير خارجه شاه بود. اين دوران كوتاه بود پس از مدتی موطلائی تهران تبديل به دامی‌برای يافتن دختران زيبا برای اعضای دربار و شخص شاه شد. پيش از رسيدن به 40 سالگی، در چند فيلم فارسی هم بازی كرد، كه نقش دست سوم را داشت و بيشتر بدليل زيبائی‌اش از او درچند فيلم استفاده كردند. او را «پری غفاري» صدا می‌كردند، كه مخفف پروين است.
بعد از آنكه خانه‌های جمشيد را در دو خيابان شهرنو و نجيب‌خانه تهران ويران كردند، زنانی كه در آنها زندگی می‌كردند را ابتدا بردند در خانه ثابت پاسال در انتهای خيابان جُردن. ثابت پاسال نيز از سرمايه داران بزرگ زمان شاه بود كه دستی قوی در واردات داشت و بازاری‌ها و تجار سنتی ايران كه نانشان در زمان شاه آجر شده بود تشنه به خونش بودند. همان‌ها كه حالا يك ملت تشنه به خونشان است.
خانه ثابت پاسال قصری بود با ديوارهای سنگی، نرسيده به خيابان فرشته، در كوچه‌ای با شماره 14 در انتهای خيابان جُردن و گاندی.
دراين خانه بر سر اين زنان آب تربت ريختند و چادر مشگی سرشان كردند. حجت‌الاسلام كم سن و سالی بنام هادی غفاری سرپرستی ارشاد مذهبی‌آنها را برعهده گرفت. بعد از چند ماه، از ميان اين زنان عده‌ای را كه سن و سالشان زيادتر بود دستچين كردند و بعنوان زنان مدافع اسلام و مخالف مجاهدين و كمونيست‌ها فرستادند مقابل دانشگاه تهران و هر متينگ و سخنرانی كه تهران برپا می‌شد. سرپرستی آنها را زنی بنام "زهراخانم" برعهده‌داشت كه چادر به كمر می‌بست و به دختران و زنانی كه بحث سياسی می‌كردند حمله می‌كرد و حتی بعدها اطرافيان و همكارانش با چاقو به دخترها حمله می‌كردند. فيلسوف فاحشه‌ها بود، چون می‌توانست چند كلمه‌ای در باره قرآن و بدی كومونيسم حرف بزند. از جمله اينكه در كومونيسم زنان اشتراكی‌اند!
از ميان همين زنان، عده‌ای كه جوان‌تر بودند برای نگهبانی‌زندان‌ها انتخاب شدند و تعليم ديدند و از جمع آنها، قوی ترينشان به شكنجه‌گران زندان زنان تبديل شدند. به آنها گفته شده بود اگر شلاق بزنيد و كمونيست‌ها را شكنجه كنيد، گناهانتان پاك شده و به بهشت خواهيد رفت!

آنها كه طرح جمع آوری كودكان خيابانی و انتقال آنها به پادگان‌های ويژه مقاومت شهری  را اجرا می‌كنند تا  پس از اندكی آموزش مذهبی‌به گاردهای محافظ ولايت در خيابان‌ها تبديل شوند، اين تجربه را پشت سر دارند؛ گرچه مانند "احمدی نژاد" شهردار حزب اللهی تهران نقش آفرين خانه ثابت پاسال نبوده باشند. نقش آفرينان آن دوران امثال حجت الاسلام غفاری بودند كه حالا صاحب كارخانه جوراب زنانه "استارلايت" است. نقش هژبر يزدانی‌ها را هم موتلفه اسلامی‌برعهده گرفته است و بجای اداره و سلطه بر قصابخانه تهران، يك كشور را به قصابخانه تبديل كرده است. خيابان جمشيد حالا شده سايت اينترنتی "صيغه" و درحاشيه همه خيابان‌های تهران، اتومبيل‌ها خيابان جمشيد را جستجو می‌كنند. شايد "فاطمه قائم مقامی" هم برای دورانی نقش ملكه اعتضادی را در جمهوری اسلامی‌داشت. همان خانمی‌كه معشوقه علی فلاحيان بود و بدستور او توسط يكی از ايادی فلاحيان بنام "سنجری" در اتومبيلش با اسلحه كمری مجهز به صدا خفه كن ترور شد تا رابطه‌ها كور شود. (روزنامه‌های دوم خردادی را يكبار ديگر بايد از ابتدا خواند! تا كينه فلاحيان و ياران سعيد امامی‌از امثال عمادالدين باقی و گنجی و حجاريان و ... را دوباره پيدا كرد.)
خيابان جمشيد را خلخالی با ساده لوحی آلوده به قساوت بجای قضاوت ويران كرد تا فساد و فحشاء در ايران ريشه كن شود. يا ندانسته پيشانی خاك را بوسيد و يا سرانجام فهميد فساد و فحشاء و اختلاس و هر سقوط اخلاقی ديگری در جامعه از دل حاكميت و نابرابری در آن جامعه بيرون می‌آيد. "ماهی از سر گنده گردد، نی زدم" فساد و تباهی اخلاقی امروز جامعه ايران بازتاب همين فساد در حاكميت است، جامعه آينه حاكميت است. اين فساد و فحشاء و سقوط اخلاقی بارها و بارها فراتر از دوران پيش از انقلاب است.
بدين ترتيب آن بازی تكراری كه اين روزها برای مبارزه با مفاسد در خيابان‌ها راه انداخته اند و به بهانه بدحجابی‌به خانه سينما و يا فلان كنسرت حمله می‌كنند، نه برای مقابله با فساد كه اتفاقا برای مقابله با اعتراض به اين فساد و تباهی است. اگر غير از اين بود، مقابله و مبارزه بايد ابتدا در حاكميت شروع می‌شد. شروع نيز خواهد شد، همانگونه كه شاه وحشت زده از بيم سقوط دست به آن زد و هويدا و نصيري( نخست وزير و رئيس ساواك) خود را زندانی كرد و در تلويزيون خطاب به مردم گفت: صدای انقلاب شما را شنيدم! اما تمام شواهد نشان می‌دهد كه اين شروع درجمهوری اسلامی‌نيز با همان تاخير و نتيجه‌ای همراه خواهد بود كه در آخرين سال حكومت شاه همراه بود. چرا؟ به اين دليل ساده: چاقو دسته خود را نمی‌بُرد!


دروغ در اصطکاک با واقعیت فرسوده می شود .... کافیست رسانه ی حقیقت باشید