پنجشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۶

گل نسرانی




سیصد گل سرخ و یک گل نسرانی ................ ما را از سر بریده میترسانند
گر ما ز سر بریده میترسیدیم ................ در مجلس عاشقان نمیرقصیدیم

شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۶

سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

اس ام اس در مورد مرگ فاضل لنکرانی و زلزله قم

فشار قبر لنکرانی هشت شهر را لرزاند

به گفته یکی از فرشتگان خداوند زلزله اخیر به مناسبت دلیوری آیت الله فاضل لنکرانی ارسال شد

یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۶

With or Without!

With or without religion, you would have good people doing good things and evil people doing evil things. But for good people to do evil things, that takes religion.
- Steven Weinberg

با وجود مذهب یا بدون مذهب، آدم های خوب کار های خوب میکنند و آدم های شیطان صفت کار های شیطانی میکنند. ولی، برای اینکه آدم های خوب کار های بد بکنند وجود مذهب لازم است



این هم ترانه ای در باره رژیم سیاهیون
اینجا کلیک کنید

پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۶

عصبیت تاریخی یعنی چه؟

اخیرا دانشمند گرام آقای علی میرفطروس در مقالاتش سعی در ارائه مفهوم کلیدی دارد که آنرا "عصبیت تاریخی" مینامد. وی از این مفهوم برای توضیح وضعیت ایران بخصوص در دوران انقلاب استفاده میکند و مفهوم عصبیت را بعنوان تئوری تاریخ در توضیح اینکه بخصوص اینکه چرا در ایران انقلاب اتفاق افتاد ارائه میکند. ولی این تئوری زمینه نرم و پر مسئله ای دارد چرا که تئوری خوب بیشتر جواب میدهد تا سئوال ایجاد کند. تئوری "عصبیت" بیشتر از هر چیزی سئوال برمی انگیزد که چرا،مثلا، ایرانی ها با عصبیت برخورد کردند و یا میکنند. فرق ما با کسان دیگر چیست.

»Logical Nouveau Riche---تازه بدوران رسیده های منطقی

مفهوم تازه به دوران رسیده منطقی را میتوان برای درک رفتار و ذهنیت مذهبیون اعمال کرد. اصولا مذهبیون ذهنیت خود را از دوران وحش انسانی که بر مبنای ترس و غریزه های بی امنیتی شدید انسانی است به ارث میگیرند. در دوران جدید و با تسلط سنگین علم بر ذهنیت انسان ها توده های مذهبی در حال عیور از گذر سخت و دردناک وحش و احساساتی بودن به عالم خرد و عقل هستند. وضعیتی که ما هم اکنون در ایران داریم اینست که قشر مذهبی منطق را بصورت بسیار نارسا و ابتدائی استفاده میکنند .

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۶

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶

گفتار ماندنی

Men never do evil so completely and cheerfully as when they do it from a religious conviction.
- Blaise Pascal, 1623

آدمها هرگز به کاملی و خوشحالی موقعیکه بر مبنای اعتقاد راسخ مذهبی عمل میکنند خباثت نمیکنند
پاسکال، 1623
"The only way for evil to triumph is for good men to do nothing"


تنها طریقی که شیطان پیروز میشه اینکه آدم های خوب دست بکاری نزنند


Never interrupt your enemy when he is making a mistake.
- Napoleon Bonaparte
هرگز در کار دشمنت موقعی که داره اشتباه میکنه وقفه نیانداز
ناپلئون بناپارت

An athiest is a man with no invisible means of support. --John Buchan
نشناس آدم بدون وسیله نامرعی حمایت است


همه چیززن بداست وبدتر چیزی که در اوست این است که مرد را چاره ای نیست جزبودن با او?

نخستين روحاني يك شياد بود كه به يك ساده لوح رسيد
ولتر

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۶

قم: بستر ذهنیت آخوند

قم

چندین هزار زن

چندین هزار مرد

زنها، لچک به سر

مردان، عبا به دوش

یک گنبد طلا

با لک لکان پیر

یک باغ بی صفا

با چند تکدرخت

از خنده ها تهی

وز گفته ها خموش

یک حوض نیمه پر

با آب سبز رنگ

چندین کلاغ پیر

بر توده های سنگ

انبوه سائلان

در هر قدم به راه

عمامه ها سفید

رخساره ها سیاه.

نادر نادرپور

قم – 28 اسفند 1331

پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

نکاتی در مورد جامعه دو سال اول احمدی نژاد

مدار فکری مردم در مقطع امروز
نوشته های زیر را بخصوص برای دست اندرکاران سیاسی اجتماعی مسائل ایران که در خارج از ایران هستند مینویسم. امیدوارم که به این ترتیب کمک کنم به تمرکزبهتر درروی مسائل اصلی ایران. بعقیده من نکات زیر میبایست بصورت "تم" و یا مدار فکری و نه بصورت مقطعی وارد مباحث مربوط به ایران بشود.


در طول اقامت اخیرم در تهران سعی کردم یک مقداری جمع بندی منتقدانه از طرز فکر مردم بکنم که خلاصه آنرا در اینجا میاورم.

1- تفاوت بین فرهنگ و سازمان سیاسی جامعه – فرهنگ سازی و سازمان دهی سیاسی و و عدم عرضه به اجرا گذاشتن و یا تضمین اجرای قوانین

یکی از مستاصل کننده ترین عکس العمل های مردم به مسائل اجتماعی عدم تمایزبین رفتاری که منشع فرهنگی دارد و رفتاری که در نتیجه مستقیم سازمان سیاسی کشور است. مثال فراوان است ولی بهترین و واضح ترین آنها وضعیت اسفناک و فاجعه انگیز رانندگی در ایران است. هر گونه سعی در بحث و تحلیل اوضاع رانندگی در ایران (تصادفات, ترافیک سنگین, و غیره) سریعا تبدیل به بحث در مورد نقش خود مردم هم چو رانندگان و عابرين است. از جمله مفاهيمی كه ملت براي توضيح معضل رانندگي استفاده ميكنند خودخواهی, بی تربیتی, بی سوادی, بي ملاحضه گي... رانندگان است. حرف آخر و جمع بندي كل اينست كه "مردم بي فرهنگ هستند". اين طرز فكر مختص عام نيست بلكه بسياري از مطبوعاتي ها و متخصصين ها نيز همينگونه فكر ميكنند.

حقيقت امر البته اين چنين نيست و به آساني ميتوان ادعا كرد كه درصد قابل ملاحظه اي از تلفات و خسارات رانندگي مستقيما مربوط به سازمان سياسي كشور است. از جمله نكاتي كه از اين نظر ميتوان تاكيد كرد عبارت هستند از:

- عدم حظور و یا کمبود مامورین پلیس راهنمائی
- کیفیت پائین آموزش پلیس راهنمائی:
- بي كفايتي دولت در اجراي قوانين
- بدی کیفیت آموزش رانندگان و عابران
- بدی جاده ها
- کمبود نور درتاریک شب
- استطار لباس سیاه عابرين و بخصوص خانم ها به خاطر اجبار و یا تشویق آنها ها بوسیله رژیم درپوشیدن لباس تیره
- بدی علامت گذاری معابر عمومي
- نقائص فنی وسائل نقلیه كه از منشع (كارخانه هاي اتومبيل سازي) سرچشمه ميگيرد

این طرز فکر "فرهنگی" نگاه کردن به مسائل را میتوان به راحتی به موارد دیگر عموميت داد. مثلا کثیف بودن معابر عمومی را به گردن خود مردم مياندازند كه مثلا آنها, دهاتیند, شهرنشینی بلد نیستند و يا بصورت جمع ميگويند "مردم بي فرهنگ اند". در حاليكه از منظر "ساختار سياسي كشور" تاكيد بر روي نكاتي مانند امثال زير ميشود :

- نبودن سطل زباله
- عدم جمع آوری زباله
- پایئن بودن کیفیت آموزش همگانی و تبلیغ
- عدم كفايت دولت در زير سازي ساختار بهداشت كشور



2- تفاوت بین خباثت و حماقت

بطور عجیبی حواس مردم به این جهت برده شده که مهمترین و یا حتی تنها عامل مسائل امروز ايران مانند فقر و بدبختی نتيجه خباثت دولتمردان است كه با دزدی و رشوه اجازه نميدهند رفاه و عدالت و برابري ايجاد شود . اینکه مسئولین رژیم خیلی هایشان صمیمانه ولی جاهلانه عمل میکنند و اینکه جهالت خسارتش میتواند بمراتب بیشتر از خباثت باشد هیچ توجهی نمیشود. احتمالا اغراق نيست كه گفت كه ضرر دزدي و رشوه در محدوده مليون هاست ولي ضرر حماقت و جهالت زيانش بمراتب كلان تر و سر به ميليارد ها ميزند.براي مثال تصميم گيري در مورد شروع و ادامه و اداره و اتمام جنگ با عراق (مسائلي كه اجازه تجزيه و تحليلشان داده نميشود) بوسيله عده اي جاهل و ناشايست انجام شده كه خسارات ناشي آنها به آساني سر به ميليارد ها دلار ميزند.

3- آداب و سنت های مشکل ساز
بسیاری از مردم بصورت کورکورانه و متعصبانه با آداب و سنن برخورد میکنند بدون توجه به اینکه بسیاری از "سنن" ما خسارت زاست و این تنها به سنن مذهبی محدود نمیشود. مثال زیاد هست. مثلا سنت ازدواج با بستگان نزدیک و بیماری تالاسمی است. سعی رژیم اسلامی درپیدا کردن راه جلوگیری یا درمان بیماری است و حفظ این سنت است. از سنن مذهبی جشن عمرکشان که عده ای هم اکنون سعی در احیای آن دارند جزو سنن چند صد ساله ایرانی هاست که نمونه ای است در اینکه سنن را میتوان به راحتی در طول زمان نه چندان زیاد ریشه کن کرد.

استفاده از تجربیات کشور های مدرن میبایست استفاده شود که ما مجبور نشویم آنها را دوباره تجربه کنیم. نتیجه این که ما میبایست فهم خوبی از کشور های غرب پیدا کنیم و از تجربيات آنان استفاده كنيم.

توجه مردم را ميبايست به اهميت زمينه برخورد مدرنيسم و سنت گرائي و اينكه فهم بحران فعلي ايران فقط با شناخت اين زمينه انجام پذير است.

گذر از مرحله مدرنیسم که ما هم اکنون در حال انجام آن هستیم بسیاری از تجربه های غربی ها را تکرار خواهیم کرد. پس لازم است که فهم خوبی ار فرهنگ وتاریخ آنها داشته باشیم. بسیاری از این تجربیات جوانب فردی دارد و یاد گیری و اجرای آنها بدور از کنترل رژیم دژخیم است.

مسئله مهم فهم خوب از جوامع پیشرفته یادآور یک مشکل بسیار وخیم در ادبیات سیاسی اجتماعی ایران است و آن عدم وجود کتاب های قابل درسترس عموم در باره اجمتماعات پیشرفته بخصوص انگلیس و آمریکا است. چه قبل و چه بعد از انقلاب هیچ کتاب توصیفی تحلیلی و یا حتی افسانه ای که درون جوامع امروزی غربی و یا پیشرفته را نشان دهد منتشر نشده.

4- وزنه سیاسی و اهمیت ایرانیان مقیم خارج
درد غربت؛ آنها هم زجر میکشند؛ آنها هم حق دارند
بنظر میاید که بیشترمردم ایرانی ها که در خارج زندگی میکنند غیر ایرانی و اهمیتشان را یا وزن سیاسی اجتماعی آنهارا کم میدانند. در صورتیکه اولا تعداد ایرانی های مقیم خارج بسیار قابل ملاحظه است. مقدار قابل ملاحظه اي از طبقه متوسط ایران در خارج است. گذشته از آن ترک
وطن بوسيله ایرانیان نخبه و طبقه متوسط ادامه دارد و شايد هر روز بیشتر میشود.




5- کمبود نسبی جرائم و جنایات در نتیجه پائین بودن بهای مواد مخدره

در ایران بطور نسبی تعداد جرائم سنگین پائین است. البته خیلی ها آنرا در نتیجه ایمان مذهبی آنها و یا ذات خوب ایرانی ها میدانند. ولی چیزی که درتجزیه تحلیل ها غایب است قیمت پائین مواد مخدره, بخصوص هروئین و تریاک, و رابطه مستقیم قیمت مواد مخدر و نرخ جرائم است.

6- تفاوت بین فساد اجتماعی (جرائم وجنایات پنهانی) و هرج و مرج اجتماعی (بی بند و باری در ملع عام) ؛ تعریف فساد چیست؟ بی بندوباری یا پنهان کاری؟

مفهوم فساد در اندیشه ایرانی بسیار نا پخته است و با مفهوم آن در غرب کاملا فرق میکند. در ایران معمولا فساد را منشع از بی بند باری ولنگو وازی و کمبود کنترل و نظارت میابند در حالیکه در غرب فساد درست در مقابل آن در نتیجه کنترل زیاد که حاصل آن پنهان کاری, دروغ است میبینند.
احتیاج مبرم هست که این دو نوع فساد تعریف دقیق شوند. یک جامعه مذهبی طبیعا بخاطر کنترل قاطع و سخت فسادش بیشتر است. به عبارت ديگر در ايران فساد اجتماعي كه معمولا بصورت پنهان وجود دارد به مراتب بيشتر از غرب است.
اگر فساد را به معني عمل خلاف عرف كه صورت پنهاني دارد در نظر بگيريم و آنرا با اعمال خلاف عرف ولي در ملع عام است در نظر بگيريم.

7- عدم طرح و يا غيبت تجزیه و تحلیل مسئله "دهات" و "دهاتی ها" در مبحث عمومی مسائل ایران.

در مباحث علمی غرب اینروزها خیلی کم صحبت از طبقه "دهاتی" به معنای ارباب رعیتی آن میشود چرا که طبقه دهاتی مدت زیادی است که تقریبا ناپدید شده. در جامعه ایران ولی این یک طبقه گرچه در حال افول ولی بسیار مهم و در در آنالیزهای اجتماعی وزنه مهمی حساب میشود. هم در سطح کلان و هم در سطح خورده و فردی استفاده از این مفهوم واجب است.

8- نا مطرح بودن و یا اقلا عدم تاکید در اهمیت "اقتصاد" در وضعیت کشور.

رژیم توانسته با موفقیت تاکید و وزن عامل اقتصادی را برای بخصوص نسل جوان کم و مخدوش کند عامل مذهب را جایگذین آن کند.
نکته مهم اینست که واضح است که پیشرفت اقتصادی رابطه کاملا غیر مستقیم دارد با اقلا صور سطحی و عوام فریبانه و اگر نه با خود اسانس مذهب. اگر الان یک چند صد هزار و یا حتی چند ملیون طیقه متوسط تعطیلات دو سه روزه عاشورا و تاسوعا را موقعیت خوبی برای تفریح خارج از شهر میابند در صورت وضع بهتر اقتصادی احتمالا کسی برای سینه زنی باقی نمیماند.

9- عدم استفاده از مفهوم "ساختار" در تجزیه تجلیل های سیاسی اجتماعی

10- مسائل مربوط به زنان
بيشتر مباحث و تجزيه و تحليل هاي مربوط به زنان معمولا بنظر ميايد كه در سطح كلان انجام شود كه البته نظر به اهميت موضوع اين نگرش توجيه شده است ولي مسائل زنان در سطح به اصطلاح خورده و يا در سطح پائين نميبايست غفلت شود كه آنها هم داراي اهميت استراتژيك هستند. يك مثال روشن صد ها و شايد بيشر از خانم هائي است كه شبانه در ضمن تردد بصورت پياده و با پوشش لباس اجباري استطار مرگبار سياه (چادر و يا مانتوي) در خيابان ها و جاده ها كشته و يا زخمي ميشوند. طبيعتا هيچ گزارشي از اينان بصورت آمار رسمي دست جمعي وجود ندارد ولي يقينا چنين پديده اي در سطح قابل ملاحظه وجود دارد.

مثال واضح ديگر كه اهميت استراتژيك دارد و تاكيد بخصوصي بر آن ديده نميشود محدوديتها و مشكلات مربوط به امرار معاش براي خانم هاست. شك نيست كه زنان دست تنها (با بچه و بدون شوهر) تعدادشان در ايران كاملا قابل ملاحظه است. تقريبا تمام قربانيان جنگ هشت ساله و بيشترين قربانيان جاده ها (حدود 28000 نفر در سال) و تعداد زيادي مرگ هاي زودرس در نتبيجه اعتياد و سكته قلبي و ... مردها هستند. بسياري از اين مردان همسر خود را تنها ويا همراه با بچه ها بجا گذاشته اند. با در نظر گرفتن اينكه اصولا پيدا كردن كار مشكل هست اين خانم ها چطور ميبايست امرار معاش كنند با توجه به اينكه زنان تابع ده ها و شايد صد ها محدوديت مضاعف براي خاطر جنسيتشان هستند. براي مثال شانس شاغل شدن در طي ساعات شب تا صبح براي زنان غير ممكن است. اصولا تردد خانم ها در ساعات تاريكي بصورت قابل ملاحظه مشكل ميشود.

مثال خجالت آور ديگر طرز برخورد با زنان در وسائل نقليه عمومي است. اتوبوس ها تهران براي مثال به دلايل نا مشخص اغلب به اندازه طول يك اتوبوس دورتر از ايستگاه ميايستند. گذشته از آن داخل ايستگاه در جائي كه علامت زده شده نميايستند يعني باصطلاح دوبله پارك ميكنند. نتيجتا مسافرين ميبايست با رسيدن هر اتوبوس بدوند و خود را به در طرف راننده برسانند كه بپرسند كه كجا ميروي. تابلوها ي بر سر اتوبوس ها كه مقصد را نشان ميدهد

پنجشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۶

XXX XXX باستانی پاریزی دو آخوند پلید

دو آخوند پلید
شاعر: باستانی پاریزی
تاریخ نوشته: احتمالا سالهای 1340 شمسی


این شعر ضمن دارا بودن ارزش معنائی دارای کلمات رکیک میباشد
نسخه جدید و احتمالا کامل تر و صحیح تری از نسخه فعلی اخیرا در اینترنت ظاهر گردیده که در پائین آمده است. عنوان این شعر بر مبنای نسخه جدید هست:
قصيده ي « شيخ و فاحشه »

تاریخ نوشته: احتمالا سالهای 1340 شمسی

کلیک برای دانلود فایل اکروبات


XXX
دو آخوند پلید

شاعر: باستانی پاریزی
تاریخ نوشته: احتمالا سالهای 1340 شمسی

XXX

قدرت ار هست به کیر است که چون راست شود بدرد کون نوامیس وعقول و تدبیر
آنتوان باشی و گر حاکم و دیکتاتور روم پیش فرج کلئوپاترا بشوی خرد و خمیر
ژوزفین میشکند دبدبه ناپلئون کاترین خم کند آخر کمر پطر کبیر
شیخ صنعان چه کند عابد پر صیصا را کیر بی پیر، نه از شیخ مطاع است و نه پیر
ای بسا کون دهد آدم که به پولی برسد و آنگه آن پول کند خرج هوسبازی کیر
آبرو پیش اهالی شود از پایه، خراب تا شود وضع قضایای اسافل، تفسیر
این سخن را همه عالم، خط تصدیق نهند جز تو ای شیخ که بد باطنی و غافلگیر
پرسشی میکنم ای شیخ، قوی گوی جواب من بمیرم، سخن راست بگو بی تشویر
این نه صرف است و نه نحوست و سیوطی و نه نصاب نه ز صغری وزکبری و ز شعر و تشعیر
دم ز تقوی زنی و عصمت و پرهیز و عفاف که مطیع است و مهار است مرا نفس شریر
این تظاهر به ریاکاری و دینداری چیست؟ نیش پنهان مزن ای عقربک زیر حصیر
آنچه خفته است به شلوارتواز ما هم هست نی، ز ما سنگ سماخ است و ز تو شاخ عبیر
تو نه موسی ئی و آنجا نه عصای خواباندی من نه فرعونم و بسته به کمرمارشریر
قصه ای لخت از این بحث بگویم چو فروید گرچه کارم شده از خلق بطین و تکفیر
نه، دروغ است بحقی که رحیم است و کریم نه گزاف است بذاتی که بشیر است و نذیر
تا بدانی که تو را پته بر آب افتاده است پیش این خلق دگر سود ندارد تذویر
آشنا بود مرا قحبه ای از عهد شباب که شبابست و هوس بر سر آن ابر مطیر(باران خورده)
شبی از دفتر ایام هوس پرور او خواستم خاطره ای چند نمایم تحریر
گفتم ای دیده هزاران ذکر خلق خدای شده سنگ محک خلق زبرنا و ز پیر
این طبایع بتو وراست پس از لاف و دروغ وین خلایق بتو یکرنگ پس از صد تزویر
ای شده پیش تو شخصیت و ماهیت خلق روشن آنگونه که باشد به بطون و بضمیر
ای لب لعل تو پادزهر بلای سادیسم وی تن سکسی تو ملجاء اقبال حزیر
پرسشی دارم و خواهم که مرا پاسخ آن راست گوئی، که در این حکم بصیری و خبیر
زین همه خلق که یک عمر بتو جمع شدند لات و اشراف و بد و خوب بنکدار و وزیر
من بر آنم که بدانم مگر از منطق تو بدتر از این همه شان کیست در این جمع کثیر؟
من رذل تر از فرقه عمامه بسر کس ندیدم، بشنو، نیست سخن بی تقدیر
شیخکی بود که در مدرسه ای منزل داشت پاک و افکند سرو زاهد و بس، خوش تذکیر
ظاهر آراسته، چون سایر ارباب صلاح ریش و عمامه و نعلین و عبای کشمیر
پای منبر شبی، از شیخ سئوالی کردم بالخصوص از جهت حیض و نفاس و تطهیر
او بمن گفت که این مسئله را باید جست در فلان حاشیه جامع و تفسیر، کبیر
بهتر آن است که در اول شب وقت نماز پیش من آیی، د رمدرسه، شیخ ظهیر
من بسر چادر عصمت زدم و تنگ غروب جانب مدرسه رفتم که نیفتد تاخیر
صحن خلوت شد و طلاب بمحراب شدند بر شد از آذنه، بر چرخ ندای تکبیر
داخل حجره شیخک شدم و او برخاست پیش پای من و، پس گفت تفضل بسریر
و ز پی، پرسش و احوال من آورد کتاب خواند از حاشیه متن، روایات کثیر
گرچه اول سخن از حیض و نفاس آمد و وطی لیک آخر به جماع آمد و آن فعل نکیر
هرچه در باره اعضای اسافل می جست جزء جزء همه را گفت بتقریر و قصیر
که چنین خفتن و آنگونه زدن نیست بدیع وین چنین دادن و آنگونه شدن نیست حذیر
زانی محصنه را حکم چینین است و چنان وطی غلمان، بود، این حکمش و آتش تقصیر
بردن یائسه یا قر زدن باکره را هم مجازات چنان باشد و بهمان، تعذیر
از قبل گر نرود، با دو برش باید ساخت که نساحرث لکم، هیچ ندارد توفیر
ورکه افضاء شود البته حذر باید کرد چند روزی که خورد بخیه و یا بد تعمیر
گر بماله شود، البته فقط روزه خراب ور رود تا خشعه نبود از غسل، گریز
باری آنقدر سخن گفت و مسائل فرمود آنچنان کرد مرا یاد مناظر تصویر
که مرا شهوت غالب شد و تن خارش یافت گوئی اندر همه اندام من افتاد کهیر
اول کار و زنی ترگل و ورگل که هنوز تک پران بودم و محتاج شب خواب دلیر
غافل از اینکه چه دامی بره انداخته شیخ من باو دادم و فارغ ز عذاب و ز سقیر (جهنم)
جامه چون کندم و گشتیم مهیای جماع افتراحی بمن او کرد و شدم پند پذیر
او بمن گفت که گر لذت افزون طلبی بهتر اینست تو رو باشی و من خفته بزیر
من شوم زن تو شوی مرد، که مهوش فرمود کامیابیش کثیر است و تکاپوش قصیر(کم)
من بدین نیز رضا دادم و او خفت به پشت سرکشان تیر تلگرافش تا چرخ اثیر
روی او خفتم و مالید و فرو رفت تمام گرچه یاروش گران بود و کج و سخت و خطیر
در همین حال مرا شانه و بازو بگرفت پا و دست و به فلک بانگ شهیقش چو زفیر (بوق)
آنچنان سخت گرفتار شدم در کف شیخ که نه راه حرکت ماند و نه راه تجذیر
پای پر موی خود آنگه بدو پایم پیچید همچو لبلاب که بر شاخه گل گردد چیر
ناگهانی زپس پرده پستوی اطاق شیخکی جست برون لخت چو بوزینه پیر
بی سئوالی و جوابی سوی من آمد و جست از زبر بر من کج قافیه چسبید دلیر
دست بر ران من افکند و سرینم بگشود که بسی لقمه عذب بود و رطب دندانگیر
ران بفشرد و بزور آنهمه را داخل کرد خشک و بی قاعده و تعبیه بگشود مسیر
من چه گویم که چسان رفت فرو خرزه شیخ چکند کنده سر سوخته با نرم حریر
گرچه پیچیدم از درد ولی چاره نبود دست پا بسته غزالی، چه کند در کف شیر
در حریم و حرم مدرسه بودیم و بطبع جای فریاد تهی بود ز خوف و تشویر
جز بخندیدن و تسلیم و رضا چاره نبود که نه فریاد رسی بود در آن آنجا نه مجیر(فریادرس)
گوئی از عالم تصویر به تحقیق کشید قصه مثنوی و دخترک و طی ضمیر
من مدق تا ندرد مشک ززور و زفشار او مصر تابه ته دیگ بساید کفگیر
زان بتر هر یک میخواست که بین دو قطار تا ملاقات شود در بن خط از دو مسیر
چه بگویم که چه بودند دو تا شیخ پلید چه بگویم که چه کردند ز بالا و ز زیر
گر رسد روز قیامت به یقین خواهم خواست شکوه کون دریده ز خداوند قدیر
باری ای شیخ سخن گرچه نه خوش بود مرنج ثقل نغز است و نه کفرست تو بازیش مگیر
شهوت هر چند حقیر است تو پستش مشمار که سودای حیات است نه سودای زهیر
هدف دین و هنر غایت اخلاق و کمال همه را ختم شود راه بدین دُرّ حقیر
ما همه بنده کیریم و پس افتاده کس زنده بادا کس و بر پای بود پرچم کیر


جمع آوری: آریو دادمهر
ویراستار: یکم
انتشارات جیرینگ
رشته نوشته های طنز
Spring 2007 Toronto
Version: 1.1

<!--[if !vml]-->news30<!--[endif]-->






قصيده ي « شيخ و فاحشه »

ابراهيم باستاني پاريزي


**********************************

آدمــي بَـنــده ي كــيــر اســـت چــه شــاه و چــه وزيـــر

كــه شــهـانــنــد و وزيـــران هــمــه خود بنده ي كــيـــر

خــلـــق را بـــيـــهــــده در طـــبـــع نـــخـــوانـــيــــد آزاد

كــه دروغ اســـت ، دروغ اســـت به يَــــزدانِ قَـــــديـــر

مـا هــمــه بـنـده ي نَفْـســيــم كه پـســـت اســت و پـلـيـد

كــه هــمــه آلـــتِ كـــيــــريــــم و نــــداريــــم گـُـــزيــــر

كــشــته ي كـيـــر خَــرِ نَفْــس وُ شَــهــيــديــم ، شـهـيـدْ

زَرْ خــريد ِ هَــوَسِ خــويــش وُ اســــيـــريـــم ، اســيـــر

ايــن امـــيــران كه سَــرِ قــــدرتْ ســايَـــنـــْدْ بِه عـــرشْ

ويــن وزيـــرانْ كه به درگـاه مُـــشـــارنـد و مُشــــيــر ،

شــيــرِ روزنــد ، كــجــائــي كه بـه شــبْ ، زيــرِ لـحـاف

تــا بــبــيــنــي كــه چــه روبـــاه شـــود گـــردنِ شـــيـــر

لافِ قــدرت مَــزَنْ اي كــونْ كُـــنِ بـــي واهـــمــه شاه !

دَمْ زِ قــانـــونْ مَــزَنْ ، اي كُــسْ كِــشِ بــي مايه وزير !

قـــدرت ار هــســت به كـيــر اسـت كه چون راست شود

بــِــدَرَد كـــــونِ نـــوامــــيـــسِ عُــقـــــول وُ تـــدبـــيــــر

« ژوزِفــيـــن » مي شِـــكـَـنَـــد دبـدبـه ي « ناپلـئـون »

« كــاتــرين » خَــم كُـــنَـــد آخــر كــمـــرِ « پـِتْرِ كَبير »

« آنــتــوان » بــاشــي اگــر حـاكم و ديكتاتورِ « روم »

لاي ِ رانِ « كــلــوپــاتــرا » بِــشَـــوي خُــرد وُ خَــمـيــر

« شــيـخِ صَنعان » چـه كـُنَد ؟ « عابدِ بَرصيعا » كيست

كـــيــر بي پـــيــر نــه از شـــيــخْ مُطـيـع اسـت و نه پير

اي بَــســـا كـــون دَهَـــد آدم كـــه بـــه پـــولـي بـــرســـد

وانــگـــه آن پـــول شَـــوَدْ صَــرفِ هـــوســبــازيِ كــيــر

آبِــرو پـــيــشِ اعـــالــي شــــــود ازْ پـــــايـــــه خَــــراب

تــــا شَـــوَدْ وضــــعِ قَـــضـــايــاي اســـافـــل تعـــمـــيـــر

***

ايـــن سُـــخَـــن را هَــــمـــه عــالـَــم خــطِ تَصـديقْ نَـهَـنْدْ

جُــز تــو اي شـــيـــخ كـــه بَـــدْ بــاطــنــي وُ غــافــلگـير

پـــرســشـــي مي كـــُنــم اي شــيــخْ تــو بَــرگـويْ جواب

مـــن بـــمــيـــرم ، سُـــخَـــنِ راســـتْ بــگــو بــي تَشوير

ايـن نَه صَرْفَ اسْت وُ نَه نَحْو وُ نَه سيوطي ، نَه حِسـابْ

نَــه زِ صُــغــري وُ زِ كُــبــري و نَــه اَزْ شِــعــر و شَعـيـر

دَمْ ز تَــقْــوي زَنـــي وُ عــصــمــت وُ پَــرْهـيــز وُ عِـفافْ

كــه : « مَهارَ اسْــت وُ مُطـيـعَ اسْــت مرا نَفْسِ شَرير.»

ايــن تَــظــاهُــر بـــه ريــا كــاري وُ ديــنــداري چيسـت ؟

نــيــشْ پـنـهــان مَـكـُـن اي عَــقْـــرَبَـــك ِ زيــر ِ حَصـير !

آنــچــه خُــفـــتــه اســت به شــلوار تــو از مـا هم هست

نــي ز مــا ســنــگِ سَــمــاق اســت و ز تو شِمْشِ عَبير

تــو نــه مــوســايــي وُ ايــنــجــا ، نَــه عَـصـا خواباندي

مــن نَــه فِرعــونــم وُ بــســتــه بــه كــَمــَر مــارِ شَــرير

نيســت كيري كه سَزِ شَبْ ، نَكـُنَدْ : « يا هو ،  كُسْ ! »

نيستْ يِكْ كُسْ كِه سَـحَـرْگَهْ ، نَـزَنَدْ : « يا منْ ، كير ! »

***

قــصّــه اي لــخــت در ايــن بــابْ بگويم چو « فرويد »

گر چــه كــارم كِــشَــد از خَــلــْقْ بــه لَــعْــن وُ تَــكـْفــيـر

نَه دروغ اســت بــه آنْ حــقّ كــه كَــريــم اسـت وُ رَحيـم

نَــه گــَزافــه ســت به آن كَــسْ كه بَــشــيـر است وُ نَذير

تــا بِــبــيــنــي كــه تــو را پــتّــه بــه آب افــتــاده اســت

پــيـــش ايــن خــلــق وُ دِگـــَــر ســود نـــدارد تَــــزْويـــرْ

***

پــيــش از آنــي كــه پِــيِ « قــلعــه ي دُخــتــر » بِــرَوَمْ

يا شَــــوَمْ مُعـْـتَــكـِــفِ تــرجــمـــه ي « اِبـــنِ اَثـــيـــر »

آشــنـــا بـــود مَـــرا قَـــحـــبـــه اي از عَــهْـــدِ شَـــبـــاب

كــه شـــبـــاب اســـت و هَــوَسْ بــر سَـرِ آن ، اَبرِ مَطير

يــك شَــــب از دفـــــتـــــرِ ايّـــــام ِ هــــــوسْ پَـــــرْوَرِ او

خـــواســـتـــم خــــاطــــره اي چـــنـــد نَـــمـــايـــد تَقـرير

گـــفـــتــم : « اي ديـــده هـــزاران ذَكـَــرِ خَــلْـقِ خداي !

شـــده ســـنـــگ ِ مَـحَـكِ سِــكْـــسْ ، زِ بُــرْنــا وُ زِ پـيرْ ،

اي شـــده پـــيــش  تــو شَخــصــيّــت وُ مــاهـيّـتِ خَلْقْ ،

روشــن آن گــونه كــه باشــد به بَــطــون وُ بـه ضَمير ،

اي خَــلايـــق بــه تو روراسـتْ ، پَس از لاف وُ گـَزاف ،

وي طــبــايع به تــو يكــرنــگْ ، پَــس از صــدْ تَـزوير ،

اي لـــبِ لــعــــلِ تــــو پــــازهــــرِ بــــلايِ ســـاديـــســــم

زيــرِ نـــافِ تـــو عـــصـــاگـــيـــرِ هَـــوَس هـــاي ضَـرير

پـــرســشي دارم وُ خــواهـــمْ كــــه مَــــرا پـــاســـــخِ آن

راســـت گـــويـــي كــه در ايـــن كــارْ بـصـــيري وُ خَبير

زيــن هــمــه خــلــق كـــه از جــوي تــو سـيرابْ شدند ،

لات وُ اَشــــراف وُ بَــد وُ خـــوب وُ بُــنَـكــْدار و فــقــيــر

مــن بَــرآنم كـــه بِـــدانـــم مَــگــــر از مــنــطِـــقِ تــــو ،

بــدتــريــنِ هَــمــه شــان كيـسـتْ در اين جـمـعِ غَفير؟ »

گــفــت : – مــن خَــلــْــقْ بــسـي ديــده اَم امّــا صدْ دادْ ،

زيــن گــروهِ عُــلَـــمـــائي كـــه بــــه زُهـــدنــد شَــهــيــر

جُــزْ سَــرِ كــيــر ، هــمــه فــرقــه ي عــمّــامـه به سَرْ ،

رَذل وُ پَــسْـــت انـــد و نـــدارنــد در ايــن حُــكـْــمْ نَظـيـر

***

شــيــخــكــي بــود كــه در مــدرســه اي مــنــزل داشــت

پــاك وُ اَفــكـَــنــدِه سَــر وُ بِــسْ بِــســو و خـوشْ تَـذكـير

ظــاهــر آراســـتــه چـــون ســــايــــرِ اربـــابِ صَـــلاح ،

ريــش وُ عَــمّــامــه وُ نَعــلــيــن وُ قــَــبــايِ كِــشـــمــيــر

پــاي مِــنْــبَــر شــبــي از شـــيــخْ ، سُـــوالـــي كـــردم ،

بــالْــخــصــوص از جــهــتِ حـيـض وُ نِـفــاس وُ تَطهـير

او مــرا گـفـت : « كـه ايـن مـســئـلـه را بـايـد جُـســت ،

در فــلان حـاشــيــه ي ِ جــامــعِ «تــفــســـيــر ِ كَـبــيــر»

بــهــتــر آن اســت كــه دَرْ اوّلِ شــبْ ، وقـــت ِ نــمــاز ،

پــيــشِ مــن آيــي ، در مَــدرســه يِ «شـيــخْ ظـَـهــيــر»

تا مــن آن مــســألــه را جــويــم و بــا ذيــل وُ شُـروحْ ،

جُــزء جُــزء آن هــمــه را بــا تــو بـگــويــم تَفسـير . »

مــن بــه سَــر چــادرِ عِـــصْــمَـــت زدم وُ وقــتِ غُــروبْ

جـــانـــبِ مَــدرســــه رَفـــتـــم كِــه نَــيُــفــتــدْ تــأخـــيـــر

صَـحْــن خـلــوت شــد وُ طــلّاب بِـــه مــحـــرابْ شُـــدَنْــدْ

بَــرشــد از مَـــأذَنِــه بَـــرْ چَـــرْخْ ، صِـــداي تَـــكْـــبـــيــر

واردِ حُــجـــره ي شــيــخـــك شُـــدم وُ او بـــرخــــاســـت

پـيــش پـاي مـن وُ پـس گـفـت : « تَفَـضّـل بـه سَــرير!»

از پَــــسِ پُـــرســــشِ اَحـــــوالِ مــــن ، آوَرْد كِـــــتــــاب

خــوانــدَ ازْ حـــاشــــيــه وُ مــتــنْ ، رَوايـــات ِ كَــثـــيـــر

گــر چــه اصــل ِ ســخــن از حـيض وُ نِفاس آمد وُ طَمْثْ

لــيــكْ آخـــر بــه جـــمـــاعْ آمـــد وُ آنْ فـــعـــلِ كَـــبــيــر

هــر چــه دربــاره ي اعــضــايِ اســافِـــل مــي جُــســـت

جــزء جــزء آنْ هـــمــه را گـــفــت نَــفــيــر وُ قِــطـمـيـر

كــه چـنــيـن خُـفــتـن وُ آن گـونـه زَدَن نــيــســت بَــديــع

يــا چـــنــيــن دادن وُ آنــگــونــه شُــدَن نــيـــســت جَدير

زانــيِ مُــحــصـــنــه را حــكــم چــنـيــن اســت و چـنــان

وَطْــيِ غِــلْـمـــان ، بُــوَد ايــن حُــكــمـش وُ آنَـش تَقصير

بُــــردنِ يــــائــــســـــه يـــــا قــُـــــر زدنِ بـــــاكـِـــــره را

هــم مُــجــازات فـُــلان بــاشــد وُ بَــهـــمـــان تَــعــــزيـــر

از قـُــبُــل گــر نَـــرَوَد بــــا دُبُــــرش بـــايــــد ســــاخـــت

كــه : «نــســاء حَــرْثُ لَــكُــم»، هـيــچ نـــدارد تــوفــيـر

ور كــــه اِفْـــضــــا شـــود الــبـــتّــه حــذر بـــايـــد كـــرد

چــنــد روزي كــه خــورَدْ بَــخــيــه وُ يــابَـــد تَــعْــمـــيـر

گـــر بــمتــالـــنــــد مَــــهِ روزه، شَــــــوَدْ روزه خَــــراب

ور رَوَد تــا حَــشَــفـــه نــبــودت از غــســـل گُـــزيـــر »

***

بــاري ، آنــقــدر ســخــن گــفــت و مــســائــل فـرمـود ،

وان چــنــان كــرد مَــرايـــا و مَــنـــاظـــر تَـــصـــويـــر ،

كــه مــرا شَــهْــوت غــالــب شــد وُ تَــن خــارش يافـت؛

گــويــي اَنْـــدَرْ هَــمِـــه انـــدامِ مَــن اُفـــتـــاد كَــهـــيـــر .

اوّلِ كــــار وُ زَنـــي تَـــر گـُــل وُ وَرْگـُــل كـــه هَــــنــــوز

تــكْ پَــران بــودم وُ مُــحــتـــاطْ ، نــه شـب خواب وُ دَلير

غــافل از آنــكــه چــه دامــي به رَه انـداخـتــه شــيـــخ ،

تـــن بـــه او دادم ، فـــارغ زِ عَــــذاب وُ زِ سَـــعـــيـــر .

جــامــه چــون كــنــده و گــشــتــيــم مُــهَــيّــاي جَــمــاع

كــــرد او پــيــشــــنــهـــاديّ و شُــــدم پَــــنــــدْ پَــــذيـــر

او چــنــيــن گــفــت : « اگــر لـــذّتِ افــــزونْ طَــلَــبـــي

بـــهــتـــر آن اســـت تــو رو اُفــتـي وُ من خُفته به زير.

مـن شـوم زَن تـو شَـوي مَـرْدْ كه «مَهْـوَشْ» فَــرمــودْ :

«كامـيــابـيــش فــزون اسْــت وُ تــكــاپــوش قـَصـير.»»

من رضــا دادم و پَــسْ ، شــيــخ بــيُــفــتــاد بــه پُشت ؛

سَــركَــشــان تــيــرِ تــلــگــرافـــش ، تــا چـــرخِ اَثـــيـــر

روي او خُــفـــتـــم وُ مـــالـــيـــد وُ فُـــرو رَفـــت تَـــمــام

گـر چـه «يـارو»ش گِـران بـود وُ كَـج وُ سَـخت وُ خَطير

در هــمــيــن حـــال مـــرا شــانــه وُ بــازو بِــــگـــرفـــت

به دو دســت وُ بــه فـَلَــك بــانــگِ شَهـيـقـَش چـو زَفـيـر

پــاي پُــرْ مــويِ خُـود آنـگـه بِــه دُو پـايَــم پــيــچــانْــدْ ،

هـمـچـو لَـبـلاب كــه بَــرْ شــاخِــه ي گـُــل گـــردَدْ چــيــر

آنـــچـــنــان ســـخــــت گــرفـــتـــار شــــدم در كـَــــفِ او

كـــه نـــه تـــابِ حَـــرِكَـــت مــانـــد وُ نَـــه رايِ تَــدبــيــر

در هـــمــيـــن حـــال كـــه او گَـــرمِ تَــكـــاپــو مـي بود ،

مــن تَــنِ گـَــرم سِــپُــرده بِــــه قـــضـــا وُ تَـــقــــديـــر ،

نــاگــهــانــي ز پَــسِ پــــرده ي ِ پَـــســـتــــوي ِ اُتـــاقْ ،

شــيْــخَــكــي لُــخْــت بُــرون جَــسْــت چُـو بـوزينه ي پير

آتَــشِ شَــهْـــوَت از چــشــم وُ تَــنَـــشْ شُــعــلــه گـَــراي

كـــيـــرِ او ســـيـــخ وُ سِــيَــه هَــمْــچـــو چُــمــاق ِ تَكفير

بــي ســلامــي و عَــلــيــكي ، ســوي مــن آمـــد چُــسْـتْ

وَز دُبُــر بَــرْ مـــنِ كَـــجْ قــافــــيـــه چَــســـبــيــدْ دَلــيـــر

دَســـت بَـــر رانِ مـــن اَفْــكَـــنـــد وُ سُــريــنــم بگشود ،

كــه بَــســي لُـــقــمِــه عَـــذَب بــود وُ رُطَــب دنــدانْ گيـر

ران بِــيَــفْـــشُـــرد وُ بــه زور آن هــمـــه را داخــل كـرد

خُــشــك و بــي قـــاعِـــده وُ تَــعـــبـــيـــه بگــشـود مَسير

مــن چه گويم كــه چــه ســان رفــت فـرو خرزه ي شيخ

چــه كـُـنَــد كـُـنْــده ي ســر ســوخــتــه بــا نــرم حــريــر

سَــگ صــفــت ديــرْدِه و گـــُربه صــفـــت، رنـج رســان

تــيــزْرانْ گــاوْ صِــفـــتْ ، كَــجْ زن و خَــرْگا بُــد كـــيــر

گـــرچــه پــيـــچـــيــــدم از دَرْدْ ، ولــــي چـــارِه نَـــبـــود

دســت وُ پــا بَــســتـه غَــزالي ، چــه كُــنـَـدْ در كَـفِ شير

گــويــي از عـالَــمِ تــصــويــر بــه تَــحــقــيــق كـشــيـد ،

قـــصّـــه يِ مــثـــنـــوي وُ دخـــتــرك وُ وَطــيِ حَــمــيــر

در حَــريـــم وُ حَـــرَمِ مـــدرســـه بـــوديـــم وُ بــه طَــبــع

جــــايِ فَـــريــاد نـــمــي بـــود زِ خــــوف وُ تــشــــويـــر

جــز نَــجُــنــبــيــدن و تــســلــيــم و رضــا چــاره نـبـود؛

كــه نَــه فَــريــادْ رَســي بــود در آن جــا ، نَــه مُــجــيــر

مَــن مُـــدِقّ تـــا نَـــدَرَد مَــــشــــك زِ زور وُ زِ فِــــشــــار

او مُــصِــرّ تـــا بــه كَــفِ ديــكْ بـــســايَــد كَــفـــگــــيـــر

زان بَــتَــر هــر يــك مي خـواســت از آن دو ، كه قـطـار

يـــك مــلاقــات كـُـنـَــد در تَـــهِ خَـــط ، از دو مَـــســـيـــر

چه بــگــويــم كــه چــه بــودند دو تــا شــيــخِ پَــلــيــد ؟

چــه بــگـــويــم كــه چـه كـــردنــد ز بـــالا و ز زيـــر ؟!

گَــر رَسَــد روزِ قــيــامَــت بِــه يَــقــيــن خــواهــم بُــرد ،

شِـــكْـــوِه يِ كـــونِ دريــــده بـــه خــــداونــــدِ قَـــــديـــر

***

بـاري، اي شِـيخ ! سُـخَن گر چه نه خُوش بود ، مَرَنج !

نَـقْــلِ كُـفـر اسـت وُ نـه كـفـر است ، تـو بَرْ ريشْ مَگير!

شَــهــوت ارْ چَــنـد پَـلــيـد اسْــتْ تــو پَـسْـتَـشْ مَــشُـمـارْ

كه ســـويــداي حــيــات اســـت و نــه ســـوداي زَهــيـــر

هَــــدَفِ دیـــن و هُـــنـــر غـــايـــتِ اخـــــلاق و كَـــمـــال

هـــمــه را خـــتـــم شـــود راه بــــديـــن دِيـــرِ حَـــقـــيــر

قـــوّه ی نـــامـــیـــه ایــــن اســـت ، فَــقـــیــهِ مِـفـضال !

حَـــرکَــتِ جـــوهَری ایــــن اســــت ، حَـــکــیــمِ نهریر !

مــا هــمـه زنــده بــه كــيـــريــم و پَــس اُفــتـاده ي كُـس

زنــده بــادا كُــــس و بــــر پــاي بُــوَد پَــرچَــمِ كـــيـــر !


****************

« سیاوش پاک »

نوشته شده در : شنبه 1 / 1 / 1394 خورشیدی

برابر با : 21 / مارس / 2015 میلادی

********************************