دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۴

گرفتار همین دار جهانم - ابولقاسم حالت

فرق این دنیا و آن دنیا

مردکی در وسط راه، به ناگاه، گرفتار به یک حمله قلبی شد و هوش از سر او رفت و درافتاد ز پا، رهگذران چون که چنین حال بدیدند، ز هر سوی دویدند و به نزدیک رسیدند. یکی زد به رخش آب و یکی صورت و پیشانی او خوب بمالید. ولی کوشش آنها ز پی اینکه بیاید ز نو آن مرد، سر حال و ز جایش بجهد، کوشش بی فایده ای بود. از این روی برفتند به دنبال طبیبی و طبیب آمد و او نیز، پس از صرف کمی وقت، چو دید از تپش قلب وی اصلاً خبری نیست بگفتا: « دگر این مرده و تشریف خود از دار جهان برده و بایست که تابوت بیارید و به خاکش بسپارید، از آن روی که دیگر نشود زنده و من بنده چنین است گمانم 

لاجرم خلق گرفتند جسد را که به خاکش بسپارند. پس از غسل و کفن، چون که نهادند جسد را به درون لحد، آن مرد که دکتر به غلط مرده گمان داشته بودش، سر حال آمد و بنمود کفن پاره و یک باره سر از قبر درآورد و برون آمد و اقوام و عزیزان چو بدیدند که آن مرد ز نو جان دگر یافته و زنده شده شادی بسیار نمودند. در آن حین یکی از جمع برون آمد و پرسید: در این مدت کوته که نهادی به جهان دگری پای، چه دیدی تو در آن جای؟ بگو تا که بدانم. 

مرد خندید و بدو گفت که:« البته من آن گه به حال آمدم و زنده شدم، خوب خبر داشتم از اینکه در این دار جهانم نه به دنیای دگر.» بار دگر مرد بپرسید که:« آخر به چه علت تو یقین داشتی از اینکه نرفتی به جهان دگری؟» گفت:« از آن روی که تا بر سر هوش آمدم، احساس نمودم که شکمم سخت گرسنه است و تنم سرد شده. در دل خود گفتم، اگر من به بهشتم، که نباید بکشم گرسِنگی، چونکه در آنجاست بسی اطعمه و اشربه مفت و کسی گرسِنه هرگز نکند زیست به گلزار جنان. قعر جهنم هم اگر بنده مکان داشته باشم که نباید تنم اینقدر شود سرد. از آن رو که حجیم است پر آتش و سرما نخورند اهل جهنم. به یقین بنده شرمند نه در توی بهشتم نه به دوزخ، چو بُوَد گرسنگی خوردن و سرما ز مزایای همین گیتی غدار و من مفلس جان سخت، هنوز از بدی بخت، گرفتار همین دار جهانم
"ابوالقاسم حالت"


هیچ نظری موجود نیست: