«من از شبهای تاریک و بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، از اینهمه روباه می ترسم»
نمی دانم چرا از گشت نامحسوس میترسم
و یا تنها میان اینهمه جاسوس میترسم
نه از شلاق و دشنه در کف نامرد میترسم
ولی از ضربه های کاری ملموس میترسم
اگر چه خواب را آرام میبینم شباهنگام
ولی از خواب ناآرام و ازکابوس میترسم
نمیترسم من از سرپنجه کفتارها اما
ز خوشرنگی و نرمی پر طاووس میترسم
ندارم باکی از بوسیدن لبها و پیشانی
ولی از دست بوسی یا که از پابوس میترسم
هراسم نیست ازخار گل رز، مطلقا اصلا
ولی از تیغهای کوچک کاکتوس میترسم
من از دندان تیز کوسه ها هرگز نمیترسم
ولی از چهره ی مرموز اختاپوس میترسم
هم از غرب و هم از شرق و هم از چین و هم از ماچین
هم از بدعهدی همسایه های روس میترسم
نمیترسم من از سرعت و یا از دنده ی بالا
ولی از ترمز و از دنده ی معکوس میترسم
نه از راه کویر جندق و خوروبیابانک
که از سرسبزیِ این جاده ی چالوس میترسم
ندارم ترس از مشتق و انتگرال لاینحل
ولی ازحل فرمول پر از سینوس میترسم
شدم از بحث اصلی دور و این هم صحبت آخر
چرا حاشا کنم از هر چه نامحسوس میترسم
س.ف.ع
#مسکین_الشعرا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر