منم فرخنده ی خونین
منم
با درد او همراه
چه
تنها و چه بی کس بود
میان
گله ی کفتار
کدامین
سوره ی قرآن
چنین حکمی روان کرده
الا
ای مرد بی غیرت
پر
از شرمم ز رفتارت
تو
با آن دختر تنها
که
چشمانش پر از غم بود
چرا
اینسان ستم کردی
مگر
تو حاکم شرعی
مگر
احکام دین دانی؟
اگر
مردی شده این سان
من
از مردی پشیمانم
دگر
نامم نباشد مرد
شدم
فرخنده از امروز
شدم
چون آن زن تنها
که
با آن صورت خونین
به
چنگال شما جان داد
و
با مرگش بزد فریاد
که
ای انسان نمان ساکت
بشو
فریاد و عصیان کن
که
پایان شب ظلمت
رسد
با نور بیداری
بپاخیز
ای ابر انسان
و
از اهریمن بدخو
که
با آن مردم وحشی
بشد
همدست و زجرم داد
ستان
حقم نشین خاموش
بزن
بر قلب نادانی
که
این جهل بیابانی
شده
مستوجب ذلت
رها
کن مغز و افکارت
ازین
پندار پر نکبت
منم
فرخنده ام آری
معین
الدین نباشم من
منم
با او در این سختی
بلاشک
همدم و همراه
منم
فرخنده ام امروز
منم
فرخنده ام فردا
منم
فرخنده ام هر روز
معین الدین محمدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر