سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۵

خداناشناسم اگر «این» خداست (علی‌اکبر سعیدی سیرجانی)


 برای شنیدن کلیک بزنید

«خبر داری ای شیخ دانا که من
خداناشناسم، خداناشناس؟!
نه سربسته گویم سخن
نه از چوب تکفیر دارم هراس
زدم چون قدم از عدم در وجود
خدایت برم اعتباری نداشت
خدای تو ننگین و آلوده بود
پرستیدنش افتخاری نداشت
خدایی بدین‌سان اسیر نیاز
که بر طاعت چون تویی بسته چشم
خدایی که بهر دو رکعت نماز
گه آید به رحم و گه آید به خشم
خدایی که جز در زبان عرب
به دیگر زبانی نفهمد کلام
خدایی که ناگه شود در غضب
بسوزد به کین، خرمن خاص و عام
خدایی چنان خودسر و بوالهوس
که قهرش کند بی‌گناهان، تباه
به پاداش خوشنودی یک مگس
ز دوزخ رهاند تنی بی‌گناه
خدایی که با شهپر جبرئیل
کند شهر آباد را زیر و رو
خدایی که در کام دریای نیل
برد لشکر بی‌کرانی فرو
خدایی که بی مزد و حمد و ثنا
نگردد به کار کسی چاره‌ساز
خدا نیست بی‌چاره ور نه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز
خدای تو گه رام و گه سرکش است
چو دیوی که‌اش باید افسون کنند
دل او به دلال‌بازی خوش است
وگرنه شفاعت‌گران چون کنند؟
خدای تو با وصف غِلمان و حور
دل بندگان را به دست آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هر چه هست آورد
خدای تو مانند خان مغول
به تهدید چون می‌کشد تیغِ حکم
ز تهدید آن کارفرمای کل
به مانند کرّوبیان، صم و بکم
چو دریای قهرش برآید به موج
نداند گنه‌کاره از بی‌گناه
به دوزخ فرو افکند فوج‌فوج
مسلمان و کافر، سپید و سیاه
خدای تو اندر حصار ریا
نهان گشته کز کس نبیند گزند
کسی دم زند گر به چون و چرا
به تکفیر گردد چماقش بلند
خدای تو با خیل کرّوبیان
به عرش اندرون، بَزمکی ساخته
چو شاهی که از کار خلق جهان
به کار حرمخانه پرداخته
نهان گشته در خلوتی تو به تو
به درگاه او جز تو را راه نیست
تویی محرم از کار او
کسی در جهان جز تو آگاه نیست
تو زاهد بدین‌سان خدایی بناز
که مخلوق طبع کج‌اندیش توست
اسیر نیاز است و پابند آز
خدایی چنین، لایق ریش توست
ـ
نه سربسته گویم سخن
خدا نیست این جانور، اژدهاست
مرنج از من ای شیخ دانا که من
خداناشناسم اگر «این» خداست»

(علی‌اکبر سعیدی سیرجانی)

هیچ نظری موجود نیست: