دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۶

دو شعر از عطار نیشابوری





از كنار دجله روزی بایزید
میگذشت او جمله با خیل مرید
ناگهان از بام عرش كبریا
خورد بر گوشش كه ای شیخ ریا
میل آن داری كه بنمایم به خلق
تا چه پنهان كرده ای در زیر دَلق
تا خلایق سنگبارانت كنند؟
دست بسته بر سر دارت كنند؟
گفت یا رب میل آن داری تو هم
شمه ای از رحمتت سازم رقم
تا خلایق از ستایش كم كنند
از نماز و روزه و حج رم كنند؟
پس ندا آمد كه ای شیخ فتن (فتنه)
نی ز ما و نی ز تو، رو دم مزن
عطار نیشابوری


و گفت: 
بیزارم از آن خدای که به طاعت من، از من خشنود شود و به معصیت من، از من خشم گیرد. پس او خود در بند من است تا من چه کنم! 

تذکرةالأولیاء/عطار



هیچ نظری موجود نیست: