پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۲

متنفرم از ریش تو که ریشه ام را سوزاند




متنفرم
متنفرم از چادر سیاه تو که عریان کرد زندگی ام را
از ریش تو که ریشه ام را سوزاند
از دین تو که دنیایم را نابود کرد
از بهشت تو که برای جهنم من هیزم جمع کرد
از ایمان تو که کفر من را به نجاست سگ تشبیه کرد
از روزه تو که سیر میکند، بندگی ات را
از نماز تو که ستون دینی است که به گردنم داری
از واجبات تو که حرام است برای من
از مستحبات تو که کراهت دارم از انجامشان
از مقدساتت که تجلَی تجحر توست
از مذهب تو که تفرقه انداز ماهریست میان من و همسایه
از کتاب مقدس تو که با دست چپ بر آن قسم میخوری
از عزاداریت که یلدای من را کوتاه میکند
از رگ کلفت غیرتت که آزادی ام را زندانی میکند
از هوس حریص تو که عشق من را سنگ سار میکند
و از خدایت که گوشه ای دنج لم داده، تخمه میشکند
و بارها و مبارها تکرار این سریال ناتمام را نگاه میکند ...ا



هیچ نظری موجود نیست: