سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۴۰۲

داستان کوتاه جالب از کتاب سه مکتوب

... از کتاب سه مکتوب

 «نوشته « میرزا آقا خان کرمانی

در آن وقت عزم کردم استخوانهای مرحومه والده را به کربلا بیاورم، حمد خدا را که امسال بدین ثواب موفق شدم، وقتیکه به کرمانشاهان رسیدم مردم گفتند عثمانلوها از جنازه مرده هم گمرگی میگیرند، این فقره خیلی موجب احتیاط و اضطراب من شد که مبادا در گمرک خانه چشم بیگانه بر استخوانهای مرحومه افتد و گناه باشد

از جناب حجة الاسلام آقای ملا عبدالله کرمانشاهی این مسئله را استفتاء نمودم که آیا جایز است نظر اشخاص اجنبی بر استخوانهای کله و پا و سایر اعضای زن مسلمه افتد یا خیر،
جواب فرمودند
المؤمن حی فی الدارین ( مؤمن در دو جهان زنده است)..!ا
البته که دیدن نامحرم او را خالی از اشکال و احتیاط نیست

چون این مسئله را فهمیدم بدین خیال افتادم که شاید کاری بکنم که بدون در نظر گرفتن گمرک چیان جنازه والده را از گمرک بگذرانم و یا بگریزانم، مجددأ از ملا عبدالله استفتاء نمودم آیا گمرکی دادن به عثمانلو حلال است و یا حرام؟

جواب مرقوم فرمودند: گمرکی دادن خلاف شرع بوده، عطا کننده و اخذکننده هردو عاصی و خاطی اند و فعل حرام را مرتکب شده اند.ا
برحسب این دو”حکم مطاع”، عزم جزم کردم که جنازه مرحومه را از گمرک بگریزانم، از رفیق و همشهری خود ملا ذوالفعلی پرسیده و مشورت کردم که میخواهم جنازه را از گمرک بگریزانم چه بایدکرد؟ جواب داد استخوانهای درشت از قبیل کله و قلم های دست و پا را خورد و خاش نموده و در کیسه بریز و در توبره جو ِ یابوی خودبگذار، نه کسی ملتفت میشود  و نه ضرر گمرک به تو میرسد.ا
لذا استخوان کله مرحومه را که عمده بود در هاون کوبیده و در کیسه علیحده ریخته و سایر استخوانها را هم خورد کرده در کیسه دیگر گذاردم و در توبره یابو نهادم و رویش را به جو انباشتم و به ران یابو آویختم.ا

ازکرمانشاهان تا مصیر از برکت امام علیه السلام بی مصیبت بسلامت رفتم و کسی ملتفت نشد.ا
گمرکی خانقین را نیز ندادیم و از هرکیسه مرده دوتومان میگرفتند ولی در مصیر دچار مصیبت بزرگی شدم و آن اینکه در کاروانسرای آنجا از ازدحام زوار جا و منزل نبود، با چند نفر رفقا در بیرون کاروانسرا بار انداختم.ا 

میخ طویله یابو را به زمین کوبیده برای وضو و تطهیر به کنار نهر فرات رفتم چون برگشتم دیدم خاک عالم به سرم شده، یابو میخ طویله راکنده و یکسر بر سر توبره رفته جوها و استخوانهای کیسه را تمامأ خورده و ازکله مرحومه والده اثری نمانده.
شما تصور فرمائید که از دیدن این قضیه مدهشه چه حالت بر من دست داد، یابو را بستم و بسیار گریستم.ا
آخوند ملاذوالفعلی آمد و سبب گریه ام پرسید، که قضیه را به  تفصیل نقل کردم، گفت آسوده باش و غم مخور چاره آن آسان است، گفتم چاره آن چیست؟

گفت بدان، استخوان کله مرحومه والده ات الآن درشکم این یابوست و یابو مانند سگ نیست که خوراکش استخوان باشد ومعده اش هضم آن بتواند کردن، تا دوازده ساعت دیگر یابو آنچه از استخوانها خورده، یا  قی کند یا پِهِن می اندازد و تکلیف این است که امروز در مصیب اقامت انداخته تا پِهِنِ یابو راجمع کرده با نعش مرحومه به کربلا بیاوری و یقین نمایی که کله مرحومه در پهن اوست...!ا

ای نواب والاهیچ نمیدانی که از شنیدن این کلمات حکمت که حل مشکل مرا نمود چقدر شاد شدما
یکروز توقف نموده و پهن ِ یابو را در غربالی جمع کرده در قوطی حلبی نموده با سایر استخوانها در کیسه کرباسین دوخته و به کربلای معلا آوردم...!ا

همان کیسه که درگمرک خانه کربلا بدست عثمانلوها دیدید که من راضی نمی شدم آنرا بگشایند که چشم نامحرم به استخوان مرحومه نیفتد همان جنازه والده بود...!ا
و آن قوطی حلبی پر از پهن که بیرون انداختند و من مضطربانه دویده و عبای خود را  بر آن پوشاندم و آنرا جمع نمودم کله مرحومه بود که امروز به حمدالله تعالی هر دو را در زمین خیمه گاه برابر حجله قاسم مدفون کردم....!ا

ای جلاالدوله حالا خوب میتوانید درجه حماقت و پایه جهالت مردمان را از فطانت و کیاست فخر الذاکرین و حکمت ِملا ذوالفعلی و فتوای حجة الاسلام کرمانشاهی را از همین حکایت استنباط فرمائید و آنوقت مرا تصدیق نمائید که نه تنها تازیان، ایران را تاخت و تاز و ویران کردند بلکه ریشه ملت ایران را که علم و معرفت بود برانداختند...!ا


کتاب سه مکتوب 
“نوشته میرزا اقا خان کرمانی...📚”

هیچ نظری موجود نیست: