پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۴۰۲

نامه دختر لر به همسر رونالدو


اسدی مطلق

نامه دختر لر به همسر رونالدو

نامه ای به جورجینیا رود ریگز معشوقه کریس رونالدو

از دامنه های خامی، تا دامنه های خانه خدا 
جورجینیای عزیز سلام، از دشتی پر ازباغهای لیمو و شالیزارهای رو به زردی و زیر ساقه های ذرت به دشتی خالی از علف ،،، از دختری با چشمهایی کال از دیار کوه و بلوط به تو دختری با چشم کال از آنسوی سرزمینهای دور، جورجینای عزیز اکنون که من به حکم خدای سرزمین وحی در گوشه این خانه خسته برایت نامه مینویسم، با دستان مادری سرگردان که نمیداند با رنج پنج فرزندش چگونه کنار بیاید تو درست زیر سایه خانه خدای من گیسوان سیاهت را باز میکنی و در آغوش سرزمین وحی شبیه الهه های بهشتی میخرامی در بهشتی که خدای من مرا وعده داده است در آنسوی تصورات و تو مزه مزه میکنی شراب طهورایش را با پنج فرزند نا مشروعت در پای خانه خدا، و بر سفره خدا درست زیر سایه خانه خدا، تو با مردی که جهان را به زانو در اورده پاهایش. نرد عشق میبازی و از پوست شیر و اهو برایت کفش میدوزند و من با پاهایی خسته از تنگ تیز تا نیاوران را یک ریز دویدم و خدای خاموش من لب تر نکرد تا به تلاطم وحی در زیر جوراب های ضخیم و انگشت های تاول زده ام کمی مرهم بیابم، جور جینای زیبا من هم زیبا بودم زمانی حتی از تو زیباتر اما ناگهان نایبان برحق همان خدا فتوا دادند که سرم را بتراشم، زیر ضخامت شولایی سیاه با چشم بندی سیاه تر بنشینم به پای حسرت تاریخی فتوای درناک همین خدایی که تو درست همین لحظه داری در پای خانه اش گیسوهای سیاهت را شانه میزنی، تو از عطر سینه های آهو بچگان روی سینه هایت مست میکنی کریس جادو گر را، ومن باید بر سر سینه بریزم خاک داغ فتواهای نمایندگان برحق همان خدارا . درست همان خدا را، ، خدای تو از غرب تا سرزمین وحی بجز زیبایی ننوشت برای تو ، وخدای من از سرزمین حجاز خرابه های تخت جمشید از تهران تا عراق واز بهشت و باشت بجز گریه نخواست برای من، تو پنج فرزند از کریس داری و هنوز به عقد وازدواج فکر نمیکنی و من پنج فرزند حلال زاده و سید دارم که هنوز باید جوابگوی خدایی باشم که برایشان از سهم سادات جز اندوه سهمی ننوشت، من به فتوای همان خدایی که تو الان مهمان ویژه سفره ی پر نعمت او هستی هر چه نجابت را میکارم در کشتزار زندگیم جز اشک و حرمان تقدیرم نمیکند خدای من ، و تو هرچه دلبری میکنی بی هراس از شلاق و سنگسار شدن، درو نمیکنی الا پول و الماس و جواهرات و مرواریدهای غلطان را، در سرزمین لم یزرع حجاز به لطف همان خدای من. کریس رونالدوی تو دیروز امده بود تهران من، هزار دل پر درد در پاهای جوانان این سرزمین که رهبرانش قریب به پنجاه سال هست مصلحت مسلمین جهان را جار میزندند در جهان ،،،،،،،، از تپه ماهورهای تهران بالا میرفتند تا کریس را از پشت دیوارهای ضخیم ببینند، همان کریسی که پنج فرزند نامشروع از تو دیگران دارد و اگر بدانی اینجا چنین فرزندانی جایشان گوشه پرورش گاههای هست که داغ حرامزادگیشان تا ابد بر جگر بیگناهشان حک شده است با مادرهایی که در شوش و مولوی میلولند در اغوش کرمها و کراک یها، وپدرانی که شبیه روزگار کودکی کریس در حلب ابادهای و کوره های اطراف پاکدشت دارند منکر میشوند فرزندان خود را از ترس خدا و خدای گانشان، آه جورجینیا جورجینیا جورجینای زیبا ،،، من اگر جای تو بودم سالها پیش در سینه قبرستان باشت خاک شده بودم مایه ننگ خانواده ام میشدم، وتو اکنون بی هراس از خدای من بیخ گوش خانه خدای من.دل میدهی به دنیا وقلوه میگیری از خدا، اگر دستت به خدای من رسید بگو جانم به لب رسید، کسی را بفرست تا ضمانت کند مرا، در این دیار که پر است از اولیا خدا، ،و دردهای بی شمار جورجینای زیبا من پر از شعرم وتو داری شراب مینوشی من پر از شعورم در باشت وتو داری شورش میکنی در شهر آشوب سرزمین وحی. تو نمیترسی از خدای من ؟! دختر من میترسم حتی برای بردن آشغالها تا سر کوچه با سری برهنه بروم همین خدایی که اکنون در خانه اش به خواب رفته زیر بیخ گوش تو، به آتش به اختیارانش فتوا داده است با اسید و تبر زین برای رضای خدا ودین خدا مرا از تحریک کردن مردان ایرانی منع کند، اما تو با چکمه هایی از پوست ببر و تیشرتی از ابریشم و ترمه در کاخهای حجاز خدا را به زانو در آورده ای ، نکند خدا هم دل به تو باخته دختر سر به هوا، توی هووی منی و خدا بین من وتو تو را بیشتر دوست دارد چون موهای بلندت راشبیه من از ترس خدا از ته نتراشیدی تا زیر ضخامت چادر خفه ات نکند.

خدای مرا از شعر پر کرد و تر را از شور، من زیر ضخامت لباسهایم جان دادم و تو از عریانی ساقهایت جهان را به زانو در اورده ایی انگونه که خدای تبعیض کار من مهمانت میکند درسرزمین وحی و به پاهایت میریزد مروارید های خلیج را، وبه پاهای من میریزد تاولها و اولیا گیج را، ،،، خدای من را اگر دیدی بگو حیف از کمالت، من هنوز میترسم در کوچه ام را باز بگذارم تا مردان خدا از دیدنم تحریک نشوند ولی تو را پیج های پیاپی ارزانی میدارد تا از حجاز به عجز بنشانی مردان جهان را، برای نوشتن همین مطلب که الان دارم مینویسم فردا مرا زنی بی مبالات وسبکسر واهل خلاف میدانند در حالی که دیروز دوست پسر تو از سرزمین من قالیچه ابریشم برایت هدیه آورد تا تو بنشینی رویش و زیر سایه خانه خدا موهای شلالت را برای دنیا شانه کنی، دلم ترکید جورجینیا به خدا بگو همین امشب مرا بکشد من خسته این خدای تبعیض گر، و دلگیرم دلگیر تر از من خدای خلق نکرده هیچ زن شاعری را ... 
ملک تاج گرجی نیا

هیچ نظری موجود نیست: