سه‌شنبه، خرداد ۰۸، ۱۴۰۳

امام دوازدهم

 

داستان پدید آمدن امام دوازده ام

امام یازدهم شیعیان حسن عسکری مدت ۶ سال امامت کرد و در ۲۹ سالگی بیمار شد.ا


هنگامی که خلیفه عباسی وقت از بیماری او آگاه شد بیدرنگ قاضی القضات را همراه چند پزشک و تعدادی خدمتکار به منزلش فرستاد تا از او مراقبت کنند.ا


انگیزه فرستادن چنین گروهی به منزل او ‏این بود که شیعیان، پس از مرگ هر امامی به منظور بدنام کردن خلیفه، شایع می کردند که خلیفه، امام را مسموم کرده است و خلیفه سعی کرد از چنین شایعاتی جلوگیری کند.ا


بیماری حسن روز به روز شدیدتر شد و سرانجام در ۱۲ دی ماه ۲۵۲ هجری شمسی درگذشت.ا


چون حسن عسکری هیچ فرزندی نداشت ‏پس از فوتش بین مادر او ( حدیث ) و برادرش ( جعفر ) اختلاف و نزاعی بر سر میراث او در گرفت و برای حل این اختلاف دست به دامن خلیفه شدند.ا


بالاخره خلیفه هیئتی را برای تحقیق اعزام کرد.ا

وظیفه ‏این هیئت تحقیق درمورد فرزند داشتن حسن عسکری و معاینه تمام زنان و کنیزان او ازنظر بارداری بود.ا


این تحقیق ۲ سال طول کشید.ا


پس از ۲ سال و پس از اینکه ثابت شد که او فرزندی ندارد، قاضی القضات به نفع مادرش حکم صادر کرد.ا


این ۲ سال که به "سالهای حیرت" معروف است از اسفناکترین دوران تاریخ شیعه است.ا


‏گروهی شیعه‌گری را رها کردند.ا


گروهی برادر حسن عسکری ( جعفر که سپس در بین شیعه اثنی‌عشری به کذّاب مشهور شد! ) را به امامت پذیرفتند.ا


گروهی گفتند حسن عسکری به غیبت رفته و دوباره ظهور می کند!ا


گروهی به اسماعیلیه پیوستند


گروهی پذیرفتند که امامت شیعه با امام یازدهم پایان یافته است.ا


در چنین اوضاعی بود که شخص شیادی به نام "عثمان بن عمری" تصمیم گرفت که از این آب گل آلود ماهی بگیرد.ا


این شخص ادعا کرد که حسن عسکری فرزندی دارد که ۴ سال پیش از مرگ پدر بدنیا آمده و در چاهی در سامره از جانب خدا پنهان شده است. ا


با چنین ادعایی این  فرد با یک تیر دو نشان زد!ا


‏۱ - خود را نایب امام غایب‌ اعلام کرد و با سهم امامی که از شیعیان می گرفت برای خویش زندگی خیلی راحتی درست کرد


م ۲- مذهب شیعه را از مرگ تدریجی نجات دادا

   

بنظر می رسد کسانی که ادعای این شخص را پذیرفتند آنقدر فاقد شعور بودند که سؤال نکردند که چگونه ممکن است که مادر و برادر حسن عسکری ‏از این فرزند بی خبر باشند ولی او با خبر؟


علاوه بر این کسی سؤال نکرد که چه کسی از این پسر خردسال در چاه مراقبت می کند؟!؟


این عثمان به مدت ۴۵ سال کلاهبرداری کرد و پسرش "محمد بن عثمان" را برای جانشینی خودش تربیت کرد.ا


نایب دوم هم به مدت ۲۱ سال کلاهبرداری کرد و دوست ایرانی‌اش ‏حسین بن روح نوبختی را برای جانشینی خود تربیت و معرفی کرد.ا


نایب سوم ( حسین ) هم به مدت ۴ سال کلاهبرداری کرد و دوستش "علی بن محمد سیمری"  را برای جانشینی خودش تربیت کرد. ا


نایب چهارم پس از ۳ سال سخت بیمار شد. شیعیان که برای دیدن امامشان جانشان به لبشان رسیده بود از آخرین نایب، ‏علی بن محمد سیمری که درحال مرگ بود خواستند وجود امام غایب را به ایشان ثابت کند.ا


وی چاره ای ندید جز اینکه به شیعیان بگوید که  امام به غیبت کبری رفته که تا روز قیامت به درازا می کشد.ا

با گذشت حدود ۱۱۰۰ سال از مرگ آخرین نایب هنوز شیعیان اعتقاد دارند امام زمان در چاهی در سامرا پنهان شده ‏و زنده است و روز تولد فرضی‌اش را با شکوه تمام جشن می گیرند و معتقدند قرار است روزی سرانجام ظهور و جهان را از خون دشمنان شیعه رنگین!! و با عدالت پر کند!


فاجعه در آن جا است که تعدادی از این افراد مدارک تحصیلی عالی از دانشگاه های معتبر جهان دارند و به چند زبان هم صحبت می کنند!ا


‏البته لازم بذکر است که درمیان فقهای شیعه افرادی بوده‌اند که اعتقاد داشتند امام زمان یک افسانه است و چنین شخصی به دنیا نیامده و وجود هم ندارد.ا

از جمله آنان آیت الله سید ابوالفضل برقعی بود که اعتقاد داشت که درباره این حقیقت باید صریحا سخن گفت و چنین هم کرد و جان خود را بر سرش داد.‏ 

این مرجع تقلید شیعه به خاطر عقایدش در سال ۱۳۶۶ بازداشت و توسط دادگاه روحانیت به ۱۶ ماه زندان و سپس تبعید محکوم شد.ا


پس از بازگشت از تبعید، شیعیان افراطی چندین بار سعی کردند که او را ترور کنند و بالاخره توانستند در سال ۱۳۷۰ او را به قتل برسانند و هیچکس هم به جرم قتل وی دستگیر نشد.ا


‏نکته بسیار مهم اینکه آن نائب چهارم هیچ رهبری برای شیعیان مشخص نکرد ولی کمتر از نیم سده بعد، یک شیعه ایرانی دیگر بنام شیخ مفید ادعا کرد نامه‌ای از امام غایب بدستش رسیده که درآن ولایت بر شیعیان را تا زمان ظهورش برعهده علمای شیعه ( آخوند ) گذاشته!ا


اساس ولایت فقیه و ج‌ا برمبنای همان نامه است.ا


بسیاری از فرَق شیعه درطول تاریخ ازبین رفتند خود شیعه اثنی‌عشری ( ۱۲ امامی ) هم تا قبل روی کار آمدن صفویان در میان شیعیان اقلیت بود.ا


بیشتر شیعیان یا اسماعیلی ( از شاخه نزاری مشهور به باطنی قائل به امامت اسماعیل پسرجعفر ) بودند یا شیعه زیدی ( قائل به امامت زید پسر سجاد بجای باقر)


منابع : ا

تاریخ طبری

شیعه گری  

احمد کسروی


شیعه گری و امام زمان 

اثر دکتر منصور انصاری

چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۳

دکتر ابراهیم بنی‌احمد: انسان شدن سخت است


اگر در مقابل محبت دیگران بی تفاوت باشی، دیگر از کسی محبت نخواهی دید


دکتر ابراهیم بنی‌احمد یکی از آن ۱۲ نفری بود که در سال ۱۳۰۷ با شاه در یک دبستان بود.ا


یکی از شاگردان استاد بنی‌احمد چنین می گوید  (نقلِ به مضمون):ا

استاد عصای پیری در  دستش بود. بیشتر نگاه می‌کرد و کم‌تر سخن می‌ گفت. حتا سر کلاس دانشسرای عالی می گفت

"شما بگویید، من می‌ شنوم."

دانشجوها را به شوخی با نام حیوانات صدا می زد! به من می گفت

"مارمولک امروز تو از انسانیت بگو"

*روزی از استاد پرسیدم چرا دانشجوها را با نام حیوانات صدا می زنید ؟ 

گفت "انسان شدن سخت است!"*ا


روزهای آخر سلطنت پهلوی، یک روز صبح به در ِ خانه‌ی استاد رفتم. اوایل دی ماه سال ۱۳۵۷ بود. ا

استاد سرما خورده بود. ا

من را به خانه اش دعوت کرد. ا

برایم چای ریخت. از پنجره داشت خروش و فریاد مردم معترض را نظاره می کرد و فقط اشک می ریخت.ا


استاد سالها بود که تنها زندگی می کرد. همسر ایشان فوت کرده بودند و فرزندانشان در خارج زندگی می کردند. ا

ساعت ها پیش استاد ماندم. ا

هنگام خداحافطی، استاد تا در ِ آپارتمان شان آمدند که بدرقه ام کنند.ا


از ایشان خواهش کردم نیایند. گفتم "من خودم می روم، شما حال تان خوب نیست، استراحت بفرمایید."ا 

هیچ وقت آخرین درسی را که استاد به من داد، فراموش نمی کنم.ا

استاد به من گفت:ا

اگر در مقابل محبت دیگران بی تفاوت باشی، دیگر از کسی محبت نخواهی دید. این وظیفه من نیست که تو را بدرقه کنم، این عادت زندگی من است.ا


گفتم: "آخر با این حالتان با این عصا؟

عصایش را به طرف من گرفت و گفت: ا

"من سالها به این عصا تکیه کردم و شاه به ملتش تکیه داده بود.ا

  او هرگز نمی خواست باور کند که تکیه گاهش بر ملتی قدرنشناس بود!ا


شاه از ایران می رود، اما ملتی که یاد نگرفته باشد محبت را پاسخ دهد، دیگر از کسی محبتی نخواهد دید. ما بر باد خواهیم رفت.ا


بعد از این همه سال فهمیدم آن مرد ِ فرزانه چقدر زیبا و بادرایت آینده این ملت را پیش بینی می کرد.ا


آری ما ملت بر باد رفتیم .."ا


استاد تعریف می کرد:ا

“روزی که قرار شد من برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم، وزیر علوم گفت نخست باید همگی به کاخ سعد آباد بروید تا رضا شاه شما را ببیند و برای شما حرف بزند، بعد عازم می شوید.ا

برای همه ما کت و شلوار خریدند. من گیوه پایم بود!ا

همه گیوه پایشان بود و کسی تا آن زمان کفش نپوشیده بود!ا

برای همه کفش خریدند.ا

کت و شلوارهامان را پوشیدیم، کفش هایمان را پا کردیم و رفتیم، کاخ سعد آباد دیدن رضاشاه؛ ۴۰ نفر بودیم.ا

رضاشاه سخنرانی کوتاهی کرد و گفت: «سعی کنید هرجا رفتید، ایرانی باشید و ایرانی بمانید. به ایران برگردید و فردای ایران را شماها باید بسازید . .».ا

من به فرانسه رفتم. ا

با سختی و مشقت زیادی درس خواندم. دوره جنگ جهانی دوم بود و دولت با سختی برای ما پول می فرستاد. گاهی دو ماه می شد که پول نداشتیم.ا

بالاخره جنگ تمام شد و من هم درسم در دانشگاه تمام شد.ا 

روزی که شاگرد اول دانشگاه شدم و قرار شد ژنرال “دوگُل” نشان “لژیون دونور” به شاگرد اولی ها بدهد، کفشی را که رضاشاه برایم خریده بود و هنوز به یادگار، نو نگاه داشته بودم پوشیدم و به کاخ الیزه رفتم.ا

وقتی نشان را ژنرال دُگل به سینه کت من زد، نمی خواستم فراموش کنم اگر رضاشاه نبود، منِ ایرانی هنوز گیوه پایم بود!”ا


از صفحه منصوره پیرنیا

آرشیو تاریخ و باستان شناسی ایران


* آنان که دستی را که نان‌شان می داد گاز گرفتند 😱🥶

* محکومند به بوسیدن پاهایی که لگدشان می زند👏👍😭

شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۳

مهدی اخوان ثالث در شعری حکایت فحل دادن عبید زاکانی را گنجانده است


عبید زاکانی می. گوید؛ 


شخصی مادیان خود را نزد رمه داری برد تا اسبی بر او بَرکشد. 

اما آلت اسب به پَسگاهِ مادیان سُرید و نشد آنچه باید میشد.ا 


صاحب مادیان از دادن وجهی که با صاحبِ اسب قرار گذاشته بود طفره رفت. ولی رمه دار به زور پول و کله قندی از او بگرفت.ا


در بازگشت ، دوستی بدو برخورد و گفت:ا

 اُغور بخیر، کجا بودی؟


گفت: هیچ جا !!!ا 


من پولی بدهکار بودم 

و مادیانم  کونی!!!ا 


 به سلامتی دادیم و داریم برمیگردیم به خانه.ا


این کار فحل دادن نام دارد


مرحوم مهدی اخوان ثالث در شعری این حکایت را گنجانده است:ا


ياد آن زمان كه چندی از شور انقلابی 

هرگز نبود يكدم ، در ديده خواب ما را


تا مرگ شاه خائن ، نهضت ادامه دارد

گفتيم و از مسلسل ، آمد جواب ما را


برديم ماديان را، از بهر فَحل دادن

برعكس آرزوها ، شد مستجاب ما را


كوني و كله‌قندی، داديم و بازگشتيم

ديگر نماند وامی، از هيچ باب ما را


گر انقلاب اين است، باری به ما بگوييد

*ما انقلاب كرديم ، يا انقلاب ما را ؟!!!ا

سعدی را به محکمه فراخواندند که دخترت بی باک است و هتاک


  دفاع سعدی از دُخت خویش

سعدی را به محکمه فراخواندند که دخترت بی باک است و هتاک ، نه پروای حجاب دارد نه الفتی به روبنده و نقاب، با آمرین به معروف و ناهیان منکر درآویخته و آبروی شحنگان ریخته، چندان که همه در حیرتند و گویند بعید است که سعدی چنین دختی پرورده باشد که بویی از ادب نبرده و شرم و حیا را فرو خورده

سعدی از گستاخی قاضی بر آشفت ، تیغ زبان از نیام برکشید و دلیرانه خروشید و گفت: اگر کاکل موی و طرۀ گیسوی از حجاب بیرون افتد، آسمان به زمین نیاید و این ترٌهات که بر زبان آمد، قاضی محکمه را نشاید . اگر از برهنگی در رنج هستیداول پای برهنه را علاج کنید که گیسوی برهنه در مقابل  آن هیچ است و این بیت بفرمود

ترسم که به کعبه نرسی اعرابی / این ره که تو می روی به ترکستان است

قاضی گفت: کشف حجاب خلاف دین مبین است و موجب وهن مسلمین . از بی حجابی نسوان، جوانان آلوده گناه شوند و از فرط معصیت به دوزخ روند. صواب آنست که دُخت خویش را زنهار دهی تا توبه نماید و ابواب رحمت بر خویش بگشاید و گرنه باید تاوان معصیت خویش بپردازد و به حکم شرع، او را از تعزیر گریزی نیست

سعدی در دفاع از دُخت خویش  بگفت:ا

گیــرم که برهنه کرده گیسو/ درویش نمــا تو دیــدۀ خویش

با چوب و چماق ای بی خرد / کاری نرود در آخر از پیش


آنگاه  قاضی را به طعنت گفت: اگر ایمان شما به مویی بند است ، پس میزان تقوایتان به چند است؟

کفر زلف دلبران کی رهزن ایمان بُوَد/ هرکه باور دارد این، پس خانه اش ویران بُوَد

قاضی پس از استماع سخنان سعدی چاره جز تسلیم نداشت و به استخلاص دُخت او فرمان بداد. و خطاب به سعدی گفت:ا

*نتوان با تو پنجه افکندن

که هماورد تو نباشد کس*

*در بَرِ تو دهان خود بستم

بر نیاید دگر ز بنده نَفَس*