عبید زاکانی می. گوید؛
شخصی مادیان خود را نزد رمه داری برد تا اسبی بر او بَرکشد.
اما آلت اسب به پَسگاهِ مادیان سُرید و نشد آنچه باید میشد.ا
صاحب مادیان از دادن وجهی که با صاحبِ اسب قرار گذاشته بود طفره رفت. ولی رمه دار به زور پول و کله قندی از او بگرفت.ا
در بازگشت ، دوستی بدو برخورد و گفت:ا
اُغور بخیر، کجا بودی؟
گفت: هیچ جا !!!ا
من پولی بدهکار بودم
و مادیانم کونی!!!ا
به سلامتی دادیم و داریم برمیگردیم به خانه.ا
این کار فحل دادن نام دارد
مرحوم مهدی اخوان ثالث در شعری این حکایت را گنجانده است:ا
ياد آن زمان كه چندی از شور انقلابی
هرگز نبود يكدم ، در ديده خواب ما را
تا مرگ شاه خائن ، نهضت ادامه دارد
گفتيم و از مسلسل ، آمد جواب ما را
برديم ماديان را، از بهر فَحل دادن
برعكس آرزوها ، شد مستجاب ما را
كوني و كلهقندی، داديم و بازگشتيم
ديگر نماند وامی، از هيچ باب ما را
گر انقلاب اين است، باری به ما بگوييد
*ما انقلاب كرديم ، يا انقلاب ما را ؟!!!ا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر