سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

مصریان دیکتاتوری سکولار را تجربه می‌کردند و ما دیکتاتوری مذهب را تجربه می‌کنیم.


برای دوستان و تحلیل گران خارج نشین

میدانم که چقدر این روزها اخبار مصر و تونس و اردن و ... مهم شده است. عطر یاس و جنبش سبز و فریاد برای نان و ... ذهن اتان را درگیر کرده است. میدانم که آرزو میکردید و تحلیل میکنید که ای کاش ما هم در خیابان‌ها می‌ماندیم تا پیروزی. اما .... اما .... شما از یک نکته بزرگ غافل هستید.شاید همه امان یادمان رفته است؛ مفاهیمی مثل ولایت فقیه جانشین بر حق ائمه و خدا بر روی زمین، فداییان ولایت، بسیجیان مسلح و تا دندان پر از کینه و نفرت، سربازان گمنام امام زمان، سپاه پاسداران و ... اگر اینها یادمان بیاید.
اگر یادمان باشد که تعداد زیادی از ناراضیان امروزی فضای مجازی عقاید سکولار دارند و حجم عظیمی از اعضای جامعه ما معتقد به دین اسلام و حکومت اسلامی و اگر این دو قطبی را یادمان بیاید؛ شاید در تحلیل‌هایمان این نکته‌ را لحاظ کنیم که اگر ایرانی‌ها در خیابان می‌ماندند به جای کنار زدن رییس جمهور متقلب به جان همدیگر می‌افتادند. یک عده از دیوار پایگاه‌‌های بسیج مسلح بالا می‌رفتند و عده‌ای دیگر حمله به برج‌‌های فرمانیه و نیاوران و ... می‌کردند. یک عده چادر از سر زنی می‌ربودند و یک عده دست به قتل دخترکی بی روسری می‌زدند و ....کجای معادلات امروز مصر از فداییان حسنی مبارک می‌شنوید؟ کجای معادلات‌اشان دو دستگی اعتقادی مردم‌اشان را می‌بینید؟
مصریان دیکتاتوری سکولار را تجربه می‌کردند و ما دیکتاتوری مذهب را تجربه می‌کنیم.آدم‌هایی که به حکم وظیفه پشت تانک می‌نشینند و وارد خیابان‌های قاهره می‌شوند، و خونی ریخته نمی‌شود ؛ چرا که دل‌اشان با مردم است فرق دارند با آدم‌هایی که دست به اسلحه می‌برند برای دفاع از عقیده‌ای که تا مغز استخوان به آن اعتقاد دارند. آدمی که فدایی نماینده آن موعود برحق بر روی زمین است و شمشیر از پی حق می‌زند؛ ترسناک‌تر از هزاران تانک مسلح مصری است.
بله من در خیابان‌ نماندم چون نمی‌خواستم شاهد قطعه قطه شدن هموطنانم به دست همدیگر باشم. ترجیح دادم برگردم در خانه‌ام و راه‌های دیگری را انتخاب کنم. نماندن در خیابان را آگاهانه انتخاب کردم.آن چیزی که مصریان امروز تجربه می‌کنم شاید مشابهش را پدر و مادر من سی سال پیش تجربه کردند. سی سال پیش هم رهبر انفجار نور ایران؛ همه را به ماندن در خیابان دعوت می‌کرد.
صحنه‌های مصر امروز برای پدر و مادر من آشنا است اما صحنه‌های خرداد 88 تهران برای هیچ کس آشنا نبود. هم کلاسی و رفیقم بود که باتوم به دست گرفته بود و تا مغز استخوان پر از نفرت؛ می‌زد تا دین خدا را حفظ کند. من در خیابان‌های تهران 88، خودم را در مقابل خدایی دیدم که پر از نفرت و کینه است، خدایی که لااقل در کعبه نمی‌یابمش. خدایی ترسناک را دیدم که باتومش و گلوله‌اش و زندانش داغدارم کرد. خدای ظلمت را دیدم.

۱ نظر:

محسن گفت...

کاملا موافقم با پست ات. مشکل ما مرحله اول دین هست و مرحله دوم توهمی که "هرچیزی که از طرف این حکومت بی شرف ارائه میشه دین هست"

لذت بردم