یک مشت گدای عرب از راه رسیدند ---- در میهن پر رونق ما خانه گزیدند
با روضه و با روزه در این باغ پر از گل ---- چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند
با چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو ----- سر ها بشکستند و شکمها بدریدند
گفتند که این منطق ؛ اسلام عزیز است ---- اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند
بستند ز نفرت در دانشکده ها را ---- استاد و مبارز همه در بند کشیدند
آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ ---- هر جمعه چنان گلّه ی بز غاله چریدند
با چرک و شپش لشگر جرّار گدایان ---- از سامره و کوفه و بیروت رسیدند
روزیکه جوانان وطن در صف پیکار ---- لبخند زنان ذائقه ی مرگ چشیدند
امروز سرافراشته درعین وقاحت ---- این مرده خوران مدعی خون شهیدند
اینک همه با غارت این مردم بدبخت ---- گویی شرف گمشده را باز خریدند
با زور و ریا کاری و دزدی و تقلب ---- بر قامت دین جامه ی تزویر بریدند
موسیقی شان شیون مرگ است و گدایی ---- این کوردلان دشمن شادی و امیدند
کوته نظران قاصد دوران توحّش ---- بر سقف جهان تار خرافات تنیدند
جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی ---- مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند
اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند ---- اکنون که فقیهان همه چر منگ و پلیدند
در میهن ما . منطق اسلام . چماق است ---- دزدان همگی پیرو این دین مبین اند
هادی خرسندی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر