چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۰

جدایی دخترها از پسرها در ضیافت افلاطون



دوستان این مطلب از من نیست ولی تا زنده ام در راه اشاعه عشق وآگاهی می کوشم . خواندن مطلب را از دست ندهید


جدایی دخترها از پسرها در ضیافت افلاطون

هجده سالم بود و دغدغه عشق، جنس مخالف و سکس مغز من را مدام مثل همه هم 
نسلی های من اشغال می کرد. رابطه عشق و سکس سر خط حرف های همه هم نسل  های
من بود که در خانواده ها ی نسبتا فرهنگی بزرگ می شدند. آن روز ها من هر
کتابی که می توانستم گیر بیارم که از این راز انسانی پرده هایی را کنار
بزند، می خواندم. از حافظ و سعدی گرفته تا فروید ،یونگ میلان کوندرا و هر
چی که تویش از عشق و سکس حرفی جدی برایم داشت.. ولی هیچ فایده نداشت، وضع
خوب نبود! داشتن یک رابطه جنسی عادی برایمان درست تعریف نشده بود وامکان
هم نداشت. فرض بر این بود که باید تا ۲۷-۲۸ سالگی درس می خواندیم، دکتری،
مهندسی می شدیم تا بلکه عشق و سکس را برای همیشه از آن خود می کردیم..
دانشگاه برایمان جایی شد که آن جا می توانستیم این موجود های عجیبی را که
خداوند برای آرامش ما خلق کرده بود را کمی از نزدیک ببینیم..بنابر این
تلاش می کردیم که دانشگاه های تهران، آن هم خوب هایش قبول شویم، چون فکر
می کردیم عشق و سکس های بهتر و فهمیده تر ی آنجا می توانیم پیدا کنیم..عشق
را از شعر حافظ، سعدی ،نظامی و داستان آن عاشق زرد روی که ابو علی سینا
وصل یار را تجویز کرده بود برای شفایش ، فهمیده بودیم، و از قصه های لیلی
و مجنون، که معلم ادبیات آخر کلاس تعریف می کرد و ما هم با ولع گوش می
دادیم . خودمان را جای مجنون می گذاشتم که چه سختی ها که باید بکشیم در
راه عشق و چه کوه ها که نباید بکنیم همچو فرهاد. سکس را هم از فیلم های
پورنو،نیمه با اضطراب و ترسی لذت بخش یاد گرفتیم..الان که به آن روز ها
فکر می کنم گریه ام می گیرد، که ما باید بین آن عشق و آن سکس رابطه بر
قرار می کردیم..هر جوری که شده بود ، این رابطه را بر قرار کردیم و نتیجه
این تلفیق، ذهن بیمار مالیخولیایی نسل من از عشق و سکس شد. بیشتر ماها
هنوز ازدواج نکرده ایم با اینکه ۲۷-۲۸ را رد کردیم و دکتر و مهندس
شدیم .آن ها یی هم که ازدواج کردند، خوب نیست وضع شا ن
!.ا

اما داستان اینقدرها هم برای من سیاه نبود ، آن روز ها میان همه آن کتاب هایی که خردیده
بودنم، کتابی خریدم در باب عشق به اسم “ضیافت افلاطون” الان یادم نیست که
مترجم که بود، شاید مجتبی مینوی. آن کتاب روایت خطابه های ۱۰ فیلسوف در
یونان قدیم بود که از زبان افلاطون که آن زمان شاگرد سقراط و تدارکاتچی آن
مجلس بود ،روایت می شد. آن کتاب در زمان ریس جمهور خاتمی چاپ شد. آن کتاب
مقدمه ای داشت که من را نجات داد. ۵ صفحه کتاب من را نجات داد و از همان
زمان ارادت من به کتاب صد چندان شد

بعد ها دیدم که در چاپ های بعدی آن مقدمه حذف شده است، که البته قابل پیش
بینی بود. آن ۵ صفحه به طور خلاصه می گفت که در جوامع استبدادی همیشه زن و
مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته
باشد، شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی
زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد و زن ها و مرد ها در انتخاب هم
به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز
دیگری ..چرا؟؟ چون اگر در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت
فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می دهند و
خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن . انسانی بنا می کنند و
فرزندان سالم تربیت می کنند که تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد
با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند

ما بقی کتاب هم با خطابه های فلسفی در مورد چیستی عشق دنبال می شد و درست
همان جا که دیگر فکر می کردی سقراط به عنوان آخرین کسی که می خواهد در
مورد عشق سخن بگوید چه می خواهد بگوید در حالی که دیگران همه چیز را گفته
اند.. سقراط شروع به حرف زدن می کرد و تمام موهایت سیخ می شد و همانند
کوهنوردی که به یک آبشار پر هیبت می رسد، پاها یت از حرکت می ایستاد و همه
تن چشم، هیبت آبشار را نظاره می کردی

در آخر افلاطون می گوید ، بعد ها که به سقراط نزدیک تر شدم در خلوتی از
سقراط پرسیدم، که تو آن فهم از عشق را از کجا به دست آورده ای ؟ که سقراط
پاسخ می دهد: :” از زنی خردمند

.و این می شود آس دلی که سقراط رو می کند و راه فهم عشق را برای انسان
برای ابدیت یک تاریخ نشان می دهد

بعد از این کتاب دیگر هیچ کتابی در مورد عشق و سکس نخواندم .همه آموزه
هایم از حافظ و سعدی ،مجنون و فرهاد و لیلی و شیرین و فیلم های پورنو و
نیمه را به دور ریختم و تا آنجا که توانستم با زن ها دوست شدم حرف زدم،
دوستشان داشتم از آن ها جدا شدم، و الان دوستان زن زیادی دارم که فارغ از
همه خط کشی های غیر انسانی ، دوستشان دارم، دلم برایشان تنگ می شود.
بیشتر، زن ها را می فهمم . حالا می خواهند سیم خاردار بکشند، جدا کنند !
چرا که فایده های زیادی دارد که الان شاید بهتر یاد آوری شده باشد آن
فایده ها !..

 رفقا، با زن ها و مرد ها دوست شوید تا جایی که می توانید! یک روزی هم
زیبای دوست داشتنی خودتان را پیدا می کنید! پیدا هم نکردید هیچ اشکالی
ندارد ، دیگر زیبایی در نگاه و قلبتان وجود دارد


مطلب بالا طولانی است. ولی عین آگاهی است به نظرمن

هیچ نظری موجود نیست: