چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۱

مسافري در شهر بلخ



مسافري در شهر بلخ جماعتي را ديد كه مردي زنده را در تابوت انداخته و به سوي گورستان مي‌برند و آن بيچاره مرتب داد و فرياد مي‌زند و خدا و
 پيغمبر را به شهادت مي‌گيرد كه والله، بالله من زنده‌ام! چطور مي‌خواهيد مرا به خاك بسپاريد؟

اما چند ملا كه پشت سر تابوت هستند، بي توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده و مي‌گويند: پدرسوخته ي ملعون دروغ مي‌‌گويد. مُرده.
مسافر حيرت زده حكايت را پرسيد. گفتند: اين مرد فاسق و تاجري ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پيش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضي بلخ شهادت دادند كه مرده و قاضي نيز به مرگ او گواهي داد. پس يكي از مقدسين شهر زنش را گرفت و يكي ديگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعاي حيات مي كند. حال آنكه ادعاي مردي فاسق در برابر گواهي چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمي‌افتد. اين است كه به حكم قاضي به قبرستانش مي‌بريم، زيرا كه دفن ميّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا" جايز نيست.
کوچه / احمد شاملو

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۱

مردم بچاپ و چاپیده


در کتاب حاجیآقا نوشته صادق هدایت (1945)، حاجی به کوچکترین فرزندش دربارهی نحوهی کسب موفقیت در ایران نصیحت میکند:
211197_224928194201031_5289636_n.jpg 
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛
اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی!
سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه!
فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن!
چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه!
باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش،
خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر!
از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه،
هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟
پررو، وقیح و بیسواد؛
چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!...
نان را به نرخ روز باید خورد!
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی،
با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!....
کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه!
خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی!
اگر غفلت کردی تو را میچاپند.
فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمهی قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!
 nsr5j9pfejgzkh740lo8.jpg
خیلی جالبه که بعد از 66 سال
هنوز هم در بر همان پاشنه می چرخد!!!
ظاهراً بچههای حاجی خوب به وصیت پدر عمل کردهاند.

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۱

دست نوشته هائی از احمد کسروی




  یک دست نوشته از احمد کسروی

فرض را بر این بگذارید که تمامی کارمندان زحمتکش شهرداری از همین امروز به مدت یک ماه دست از کار بکشند و اعتصاب کنند ، چه اتفاقی می افتد ؟ تمامی شهرها را زباله و کثافت بر میدارد و هیچ کس حاضر نمیشود حتی برای خرید مایحتاج روزانه خود پایش را از در خانه بیرون بگذارد ، چه برسد به آنکه ساعتها در آن فضای مسموم و آلوده تنفس کند .  اگر از همین امروز به مدت یک ماه تمامی پزشکان ، جراحان و پرستاران اعتصاب کنند فاجعه ای انسانی به بار خواهد آمد که حتی تصورش پشت آدمی را به لرزه میاورد یا حتی ارتشیان اگر بمدت یکماه مرزها را رها کرده و به خانه هایشان بازکردند ، نانوا ها، لوله کش ها ، سیم کش ها ، مخابرات ، شرکت نفت ، گاز و ….. حال به این فکر کنید که اگر آخوندها  و امام جمعه ها به مدت یکماه که هیچ ، یک سال هم کم است  به صورت مادام العمر دست به اعتصاب بزنند ..... آیا اتفاقی می افتد !!!؟ .... آیا آبی از آب تکان می خورد !!!؟ همین که اعلام اعتصاب کنند و دست از خر کردن خلق خدا بشورند، دیگر از دروغ و نفاق و منبر ، شب اول قبر و نکیر و منکر و مهملات و موهومات و غول آسمانی خبری نخواهد بود و آن زمان چقدر دنیا زیبا میشود .....اما نه، یک جا نبودن آنها را احساس می کنیم ........ قبرستانها !!! .... جایی که ریشه شغلی آنها بوده ....به نظر من اگر همه ما دست بدست هم دهیم و یک حمد و سوره را هم از بر نمائیم ، دیگر به وجود لاوجود هیچ آخوندی نیازی نیست . نفس کشیدن در آن فضا  تماشایی خواهد بود ، آخوندها هم یاد میگیرند که   نان آخوندی، نان شرک است.ا 









به زنده یاد احمد کسروی گفته بود که: آقا جان شما دیگر دارید همه چیز را منکر می شوید.
کسروی گفت: مثلاً چه چیزی را؟
گفت: مثلاً معجزات را.
گفت: مثلاً معجزات چه کسی را؟
گفت: معجزات پیامبر اسلام را.
گفت: مثلاً کدام معجزه را؟
گفت: همان که با سوسمار حرف زد!
گفت: خوب با چه زبانی با سوسمار حرف زد؟
گفت: با زبان عربی.
گفت: مرد حسابی این که می شود معجزه سوسمار، پیامبر که خودش عرب بود!

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۱

هیچ چیز مجاز نیست



(
توکا نيستانی کارکاتوریست، برادر مانا نيستانی و از پسران منوچهر نيستانی شاعر مرحوم)  از ایران رفت ... در وبلاگ شخصی اش علت رفتنش را توضیح داده خالی از لطف و واقعیت نیست ؛
 از زندگی مجرمانه خسته شده بودم...
به چند پسر و دختر طراحی درس می‌دادم که مجاز نبود،
برای طراحی از مدل زنده استفاده می‌کردم که مجاز نبود،
سر کلاس صحبت‌هايي می‌کردم که مجاز نبود،
بجای سريال‌های تلويزيون  خودمان کانال‌هايي را تماشا مي‌کردم که مجاز نبود،
به موسيقي‌ای گوش می‌کردم که مجاز نبود،
فيلمهايی را مي‌ديدم و در خانه نگهداري مي‌کردم که مجاز نبود،
گاهي يواشکي سري به "فيس بوق" مي‌زدم که مجاز نبود،
در کامپيوترم کلي عکس از آدم‌هاي دوست‌داشتني و زيبا داشتم که مجاز نبود،
در مهمانيها با غريبههايی معاشرت مي‌کردم که مجاز نبود،
همه‌جا با صداي بلند ميخنديدم که مجاز نبود،
مواقعي که ميبايست غمگين باشم شاد بودم که مجاز نبود،
مواقعي که ميبايست شاد باشم غمگين بودم که مجاز نبود،
خوردن بعضي غذاها را دوست داشتم که مجاز نبود،
نوشيدن نوشابه هايي را  ترجيح مي‌دادم که مجاز نبود،
کتاب‌ها و نويسنده‌هايمورد علاقه‌ام هيچکدام مجاز نبود،
در مجله‌ها و روزنامه‌هايي کار کرده بودم که مجاز نبود،
به چيزهايي فکر مي‌کردم که مجازنبود،
آرزوهايي داشتم که مجاز نبود و...
درست است که هيچوقت بابت اين همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم اما تضميني وجود نداشت که روزي بابت تک تک آن‌ها مورد مؤاخذه قرار نگيرم و بدتر از همه فکر اينکه هميشه در حال ارتکاب جرم هستم و بايد از دست قانون فرار کنم آزارم مي‌داد

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۱

قدر این امنیتی که دست "شرخر"هاست بدانید

ین مقاله "بی نظیر" است از این رو که آئینه ای است از وضعیت کارائی سیستم عدالت در  ایران. آنجا که این "شرخر" میگوید دست زیاد شده من مطمئنم که حقیقت دارد و نشان آن است که سیستم عدالت کشوری به اندازه ای بی کفایت و نا مشروع شده که مردم برای احقاق حق به عوامل   "بخش خصوصی" مراجعه میکنند! این مقاله همچنین نشانه ایست واضح از مرحله جدی اضمحلال رژیم جهالت و جنایت جمهوری اسلامی ایران. آریو دادمهر 


گفتگوئی کم نظیر با یک "شرخر" در تهران

 بدانید قدر این امنیتی که دست  "شرخر" هاست 


 
این گفتگوئی است با یک "شرخر" در تهران که در "تجارت فردا" منتشر شده است. در یک جمله "بی نظیر است." شاید گفتگو کننده سوال های حرفه ای نکرده باشد، اما بی تردید تلاش او برای پیدا کردن یک "شرخر" و مصاحبه با او، نشاندهنده استعداد حرفه ای او برای روزنامه نگاری است.
رهبر جمهوری اسلامی، در آخرین سخنرانی خود، در ارتباط با نامه نگاری میان روسای سه قوه، خطاب به مسئولان حکومتی اخطار کرد، مسئولان تا انتخابات ریاست جمهوری گریبان هم را نگیرند و تشنج ایجاد نکنند و در ادامه همین اخطار گفت: "قدر این امنیتی که داریم را بدانید!"
گفتگوئی که در ادامه می خوانید، به عیان نشان میدهد آن امنیتی که آقای خامنه ای می گوید "قدر" آن را بدانید، امنیتی است که پس از کودتای 22 خرداد 88 برای خود و اطرافیان و منصوبان خویش فرض کرده است، والا امنیت چون بخت از سر ملت ایران پریده است. "اسمال شرخر" ساده و روان می گوید وضع مملکت از چه قرار است و پلیس و نیروی انتظامی، قوه قضائیه و دادگاه ها، تشکیلات تو در توی امنیتی  و خلاصه همه ارگان های حکومتی تبدیل شده اند به حافظ امنیت قایق شکسته ای که آقای خامنه ای در آن نشسته است و می خواهد آن را با سوخت اتمی به ساحل نجات برساند. تمام این ارگان ها در خدمت سرکوب سیاسی و مدنی و برای پایمال کردن ابتدائی ترین حقوق انسانی فعال اند. اسمال شرخر، تابلوی تمام نمای امنیت نداشته مردم در جمهوری اسلامی را ترسیم می کند. برای گفتگو کننده و منتشر کننده این مصاحبه باید "درود" فرستاد، حتی اگر سطح انتشار آن به دلیل سانسور مطبوعات و محدودیت های انتشارات محدود باشد. چه باک؟ مردم که خود در خیابان و کوچه و خانه و اداره و اتوبوس و ... شاهدند و هر کدام یک روزنامه متحرک.
گفتگو را بخوانید و از هر امکانی برای گسترش پخش آن استفاده کنید.


«اسمال ‌شرخر» را جلوی یکی از مجتمع‌های تجاری پایتخت پیدا کردم و گفتم: می‌خواهم در مورد بازار شرخری با شما صحبت کنم.
ببخشید داداش همین اول کار بگم که من از اصطلاح شرخری خوشم نمیاد. ما کار راه‌اندازیم، شرخر نیستیم. 
بعضی‌ها خودشون نمی‌تونن از حق خودشون دفاع کنن بعد میان سراغ ما. یکی مزاحم ناموسی داره. اون یکی مستاجرش سرموعد حاضر نیست خونه رو تحویل بده و یکی دیگه طلب داره اما پولش زنده نمیشه. میان سراغ ما. ما هم می‌گیم دقیقاً چی می‌خوای؟ طرف دردشو می‌گه ما هم گوش می‌کنیم. بعضی لقمه‌ها برا دهن ما گنده است می‌گیم نه. بعضی‌ها باب دندون ماست می‌گیم آره. ته خط هم یه چیزی گیر ما میاد طرف هم به هدفش می‌رسه.

پس شرخری شامل کارهای دیگری هم می شود؟

خیلی پیش اومده که یک زن تنها اومده سراغ ما گفته همسایه‌اش مزاحم دخترش میشه. گفتیم باشه آبجی پول نمی‌گیریم برات حلش می‌کنیم. رفتیم جوون لندهور مردمو انداختیم تو ماشین بردیم زدیمش و ادبش کردیم و بعد ولش کردیم. یک بار یک پیرمرد سراغ منو از بچه محل‌ها گرفته بود. اومد پیشم گفت پسرم مشکل منو حل می‌کنی؟ گفتم مشکلت چیه؟ گفت یه پسر دارم که خیلی اذیتم می‌کنه. توهین می‌کنه و پول می‌دزده می‌خوام ادبش کنی. بعد هم یه چیزی بابت دستمزد داد و من هم رفتم سراغ پسره. دیدم پسره معتاده و خیلی هم بچه پر‌روست. گرفتیم با بچه‌ها بردیمش تو باغ یکی از دوستان تو شهریار. یک هفته کار من این بود که این لندهورو کتک بزنم. هی می‌زدمش و هی خون بالا می‌آورد. اون قدر زدمش که بیهوش شد. از صبح تا شب کلاغ پرش کردم اون قدر که پاهاش از خودش نبود. پس می‌بینی که همه‌ش مساله پول نیست.

چرا نباید این کار را به قانون سپرد؟

خوب در نمیاد. اولاً می‌گیرن ولش می‌کنن.  بعدهم خوب ادبش نمی‌کنن. من وقتی این جور آدما رو می‌گیرم اون قدر می‌زنمشون که خون بالا می‌آرن. قانون چنین کاری نمی‌تونه بکنه. خود من صد بار بازداشت شدم اما همیشه آزادم کردن. شاید باورت نشه اما لات‌ها خیلی دوست دارن اون تو باشند. تو زندان کار هست، کاسبی هست اما این بیرون نیست.

جز شرخری کار دیگری هم داری؟

من کار دیگه‌ای بلد نیستم. اصلاً بذار درمورد این کار صحبت کنم. خیلی‌ها فکر می‌کنند این کار کثیفه 
ولی ما کار راه‌انداز مردم هستیم. فامیلام از من بدشون میاد. با من قطع رابطه کردن و منو می‌بینن روشون رو می‌کنن اون ور. ولی من این کارو دوست دارم. درآمدم خیلی خوبه. قبلاً یه موتور هم نداشتم اما حالا واسه خودم خونه و ماشین دارم. دفتر اجاره کردم. همه منو می‌شناسن. تو بانک که میرم بدون صف کارم راه می‌‌افته. تعارف که نداریم می‌ترسن دیگه.
خوشت می آد که ازت می ترسند؟
چرا نه ؟ این همه آدم تو این مملکت داریم. همه‌شون هم دوست دارن آدما جلوشون خم و راست شن. ببین داداش لات‌ها برا خودشون آدم دارن که بهشون میگن نوچه. هرکی واسه خودش نوچه‌ای داره. شما نداری؟ رئیس فلان اداره نداره؟ نماینده نداره؟ همه دارن. همه‌ام دوس دارن مردم جلوشون خم و راست شن.
من وقتی میرم تو بانک جلوم خم و راست می‌شن. چرا؟ چون زور دارم ونترس هستم. یه بار از رئیس یه شعبه آدرس صاحاب چکو می‌خواستمنداد. رفتم توی پارکینگ و دور تا دور ماشین خوشگلشو خط ‌خطی کردم. روش هم نوشتم رابین هود. وقتی اومد بره بیرون، آتیش گرفته بود.  من آدم بد‌لجی هستم. فرداش رفتم تو بانک داد و بیداد راه انداخت و زنگ زد پلیس. منو بردن ولی مدرک نداشتن ولم کردن. دوباره رفتم بانک و این بار درگوشش گفتم یا آدرسو بده یا می‌زنم زندگیتو نابود می‌کنم. آدرس زن و بچتو دارم. بازهم چقری کرد و نداد. شب رفتم در خونه‌ش زنگ زدم. خودش اومد پشت آیفون گفتم منم رابین هود. گوشیو گذاشت. می‌دونستم زنگ می‌زنه پلیس. رفتم قایم شدم. تا پلیس رفت دوباره رفتم در خونه‌ش. شروع کردم داد و بیداد کردن که آی مردم این مرده حیثیت خونوادمو برده. زن و بچه داره اما به ناموس من نظر داره. نیومد بیرون ولی باز پلیس اومد. دوباره فرار کردم. باز که پلیس رفت برگشتم در خونه‌ش زنگ زدم. دیگه عصبانی شده بودم. قاطی کرده بودم. گفتم یا پسرتو می‌دزدم یا آدرسو بده.
شماره‌مو رو دیوار نوشتم براش. طرفای ظهر بود که دیدم زنگ زد. گفت تو رو خدا دست از سرمون بردار. گفتم کاری ندارم آدرسو بده. بنده خدا داد ولی اگه نمی‌داد می‌رفتم بچه‌شو می‌دزدیدم. 

به بچه‌اش چه ربطی داشت؟

ببین داداش این چیزا مال قصه‌هاس. اینکه رحم کنی و نکنی، چیزیدرست نمیشه. من شرخرم. گل‌کار که نیستم. معلم که نیستم. طرف پولمردمو خورده و نمی‌ده. بعد رفته برا زن و بچه‌ش لباس و ماشین خریده اون وقت چطور ربطی نداره؟ سرنوشت اینها همه به هم وصله و شوخی نیست. چطور منو بگیرن و ببرن زندان زن و بچه‌م گشنه می‌مونن و هیشکی نیست کمکشون کنه. 

زن و بچه هم داری؟

بله، دو تا دختر دارم.
می‌توانی تصور کنی یک نفر آنها را گروگان بگیرد؟
اوه اوه خدا اون روزو نیاره. قاطی می‌کنم بد جور. بین ما لات‌ها هم گاهی دعوا میشه. یه بار دارودسته مهدی‌سیاه با ما کج افتادن. دستشون که به من نمی‌رسید .دخترکوچیکه‌مو گروگان بردن. قاطی کردم. خدابیامرز مهدی‌سیاه رفیقم بود. زنگ زدم رو گوشی‌ش گفتم مهدی به بچه‌هات بگو تمومش کنند که اگه قاطی کنم، بد میشه. گوش نکرد. رفتم از بچه‌هاینظام‌آباد چند نفر اجیر کردم. محل دعوا یکی از فرعی‌های شماره دو بود. آی زدیم همدیگه‌رو. قمه بود که فرو می‌رفت تو دل و جیگر بچه‌ها. خود من اون روز هفت تا چاقو خوردم ولی خدا خواست ما بردیم. مهدی سیاهبه 
نوچه‌هاش دستور داد دخترمو آزاد کردن.

شده تا حالا سر شرخری کتک هم بخوری؟

ببین داداش این کار کتک داره، فحش داره.  بی‌ناموسی داره و همه چی داره. بذار برات تعریف کنم می‌فهمی چی میشه. یه بار یه بابایی جلو پاساژ منو دید و گفت تو اسمال ‌شرخری؟ گفتم آره، فرمایش؟ گفت: یه چک دارم مال یه بابایی که خیلی کله گنده‌س. میگن فقط تو می‌تونی نقدش کنی. گفتم بیا بریم صحبت کنیم.  رفتیم یه جا نشستیم صحبت کردیم. گفتم توکی هستی؟ گفت کارخونه گچ دارم. گفتم طرف کیه؟ گفت نماینده بوده و الان داره تو خیابون فاطمی ساخت و ساز می‌کنه. گفتم بادیگارد داره؟ گفت: آره راننده داره. طرف ۳۰۰ میلیون بدهکار بود و قرار شد من هشت تا بگیرم و پولشو نقد کنم. می‌دونستم خیلی خطرناکه. بادیگارد طرف غول بود و می‌دونستم منو لت و پار می‌کنه. گفتم اسماعیل این دیگه ته خطه. خلاصه نشستم فکر کردن تا اینکه یه چیزی به ذهنم رسید. تعقیبش کردم دیدم میره سر ساختمونش تو خیابون فاطمی. هر روز یه سر می‌زد و نیم ساعتی اون جا بود و بعد می‌رفت دفتر کارش که بلوار کشاورز بود. یه روز که بادیگاردش از شرکت رفت بیرون، رفتم تو دفترش. به بهونه تعمیر تاسیسات ساختمون. تنها بود. یه لحظه پشیمون شدم اما دیگه نمی‌شد کاری کرد. رفتم جلو کپی چک رو گذاشتم جلوش. گفت این چیه؟ گفتم مال شماست. موبایلشو برداشت زنگ بزنه گفتم حاجی پول نشه، پولت می‌کنم. دو روز دیگه میام. زدم بیرون. شب رفته بودمقهوه خونه ممد میشی دیدم چند نفر گردن‌کلفت اومدن تو. درو بستن واونقدر ما رو زدن که تو ادرارم خون بود. خلاصه دیدم این یارو خیلی چقره. نگو عکسمو از تو دوربین در آورده 
بودن و شناسایی کرده بودن. به قدری کتک خوردم اون روز که تا سه ماه بدنم درد می‌کرد.

تا حال از کاری پشیمان شده‌اید؟

بله، ولی عادت کردم بهش فکر نکنم. ولی شب‌ها بعضی وقت‌ها خوابش را می‌بینم. یه بار اشتباهی کارد فرو کردم تو پهلوی یه نفر دیگه. به یکی زنگ زدم لیچار بارم کرد عصبانی شدم. رفتم سراغش. قیافه‌شو نمی‌شناختم. از یکی پرسیدم، گفت اونه. رفتم کاردو فرو کردم تو کتفش بعد فهمیدم اشتباه کردم و اون نبوده. خیلی ناراحت شدم. یه بار هم رفتم چک یه بدبختو نقد کنم. خونه‌ش تو منیریه بود. تاجری بود که حساب و کتابش به هم ریخته بود و خلاصه چک‌هاش برگشت می‌خورد. دو روز پشت در موندم و هیچ کس درو باز نکرد.
می‌دونستم تو خونه اس. رفتم رو پشت بام و کولرشو قطع کردم. بازهمبیرون نیامد. خلاصه یه چند روزی علافش بودم تا اینکه با هزار بدبختی از پنجره رفتم تو خونه‌ش. اصلاً صدایی نمی‌آومد در حالی که می‌دونستم تو خونه‌اس. هرجا رو نیگا کردم نبود. ولی متوجه شدم از تو حموم صدا میاد. رفتم یواش درو وا کردم دیدم بدبخت افتاده رو زمین و دوش هم بازه و همین طور آب هم داره میره. دستکش دستم کردم و شیر آب رو بستم. ولی دیدم مرده و نفس نمی‌کشه وآب هم صورتشو پوسانده بود. قیافه‌ش تا مدت‌ها توی ذهنم بود. اون روز اومدم بیرون و زنگ زدم به پلیس و گفتم من شرخرم و چنین چیزی دیدم. نمی‌دونم من چقدر مقصر بودم اما در هرحال عذابش برام مونده.

قیمت کارها چقدر است؟

هر چیزی قیمتی داره. گوش، انگشت، بند انگشت، مو، پهلو، سر. خلاصه همه چیز واسه خودش قیمت داره. یه بار یه بنده خدایی به من پول داد تا سگ یه خانومه رو بکشم. مثل اینکه به سگ خانومه حسودیش می‌شد. یه روز عصرکه خانومه تو فرمانیه داشت پیاده‌روی می‌کرد، سگشو دزدیدم. طرفای عصر بود که دزدیدمش و شب هم فروختمش به یکی دیگه.۳۰۰ تا گرفتم. به هرحال چک یه نرخ داره، چک و توگوشی هم یه نرخ. کف‌گرگی هم قیمت خودشو داره. مثلاً مظنه چک،۱۰ تا ۲۰درصده. شاید هم بتونی چک طرف رو بخری که در این صورت ۵۰درصد از مبلغ چک کم می‌کنی و بقیه اش رو میدی طرف. بعد ولی باید نقدش کنی دیگه.

چندساله تو این کاری؟ کدام سال کار پر رونق بوده؟

راستش کار ما همیشه رونق داره. سفارش زیاده.  تا بی‌حسابی باشه، کار ما هم رونق داره. وقتی وضع مردم خوب شه، وضع ما بد میشه. وقتی وضع مردم بد شه وضع ماهم خوب میشه. در ضمن الان دست زیاد شده و هرکیو می‌بینی، قمه دست گرفته می‌آفته توخیابون دنبال باج‌خواهی و شرسازی. بعضی‌ها شرخر نیستند، شر‌سازند.
در مورد چک، بیشتر از همیشه پارسال رونق داشت. پارسال من دفتر زدم و ۱۰ تا نوچه گرفتم. من الان ۱۱ ساله دارم کار شرخری می‌کنم. الان ۳۹ سال دارم و ۱۱ ساله شرخرم. اولش هیچی نداشتم. کارم سرقت گوشی بود ولی بعد یه بنده خدایی بود به نام تقی معروف به تقی وانتی منو کشوند تو این راه. من بچه لات بودم و دعوا راه می‌نداختم. گفت بیا شرخری کن نون خوبی توش داره.  برا بار اول رفتم سراغ کارمند یه شرکت. دفترش تو جردن بود. نشستم تو دفترش گفتم تا پول ندی نمیرم. اونقدر کثیف و بد‌بو بودم که طرف چک ۵۰۰ هزارتومنی رو همون جا قرض کرد و پولشو داد. اون موقع ماهی دوسه تا چک برگشتی داشتیم. الان ماهی ۲۰ تا داریم. شاید هم بیشتر. خودم دیگه کمتر از ۱۰۰ میلیون کار نمی‌کنم و معمولاً ۱۰ تا ۲۰ درصد می‌گیرم.

فکر می‌کنید تا چه زمانی این کار را ادامه بدهید؟

می خوام دو سال دیگه بازنشسته کنم خودمو. شکر خدا الان خونه و ماشین و زندگی دارم ولی می‌خوام از نظام‌آباد بیام سمت یوسف‌آباد. یه خونه بزرگ می‌خوام و بعد یه ماشین و بعد هم بتونم یه گاراژ تو جاده قدیم بگیرم برا تعمیر پمپ و این طور چیزها. البته الان دیگه دعوا نمی‌کنم. رفتارم پخته شده و کمتر قلدری می‌کنم ولی، خُب، احتمال قاطی کردنم هست.
منبع: تجارت فردا

دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۱

آیا وکیلم شما را به عقد نکاح آقای ..... در بیاورم؟


معنی خطبه عقد در زبان فارسی

آیا عربی بلدید؟آیا آن چیز عربی بگوشتان خورده؟؟؟ امیدوارم که نخورده باشد!!!چون اگر تنها یک بارخورده بود وبفرض محال زنده مانده بودید بیشتر دقت میکردید!!! 


همه ما تا حالا خطبه عقد رو دیدیم و درجشنهای ازدواج اون رو شنیدیم وکف زدیم.اما فکر میکنید چند درصد معنی این خطبه رو میدونن؟
حالا ببینیم این خطبه پراحساس  چیه و چه معنی ای داره؟
((از شر نفس و اعمال خود به الله پناه میبریم.کسی را که الله راهنمایی کند هیچکس نمیتواند گمراهش کند.ای کسانی که ایمان اورده اید همیشه به الله روی کنید و به او متکی باشید.و به الله متکی شوید و به خویشان یگانگی کنید و بدانید که الله مراقب شماست.والله منش شما را درست خواهد کرد و گناهان شما را خواهد بخشید و هر کس از الله و پیامبرش فرمانبرداری کند به پیروزی خواهد رسید.))
جملات بالا که چیزی نداره که دربارش چیزی بگیم.
بعد از خواندن این جملات بدون هیچ بارحقوقی واجتماعی از عروس میپرسن:((آیا وکیلم شما را به عقد نکاح  آقای ..... در بیاورم؟))هنگامی که عروس پس از چند بارگل چیدن وگلاب آوردن پاسخ مثبت داد رو به داماد میکند و همین پرسش را از او میکند.
حالا ببینیم پس از شنیدن پاسخ مثبت داماد واسطه این معامله که عاقد باشه از طرف عروس چی میگه(برای این قسمت متن عربی رو هم مینویسم):
((انکحتک و زوجتک نفسی الی صداق المعلوم))
واژه ((انکحتک)) از ریشه ((نکح)) میاد که کلمه ((نکاح)) هم از همین ریشه میاد.
معنی این جمله که وکالتا از طرف عروس به داماد گفته میشه هست:((من در برابر پول تعیین شده که به من میدهی خود را در مقابل تو تا بیخ به گاییدن میدهم.))
عروس در برابر شنیدن جمله بالا که از طرف وکیلش (همون واسطه معامله یاعاقد) میگوید:بعله((قبول میکنم))
در فرهنگ دهخدا(جلد ن صفحه ۷۲۱) ((نکاح)) دارای دو معنی مودبانه ((جماع کردن)) و ((تابیخ فروکردن و گا ییدن)) میباشد.همچنین در فرهنگ عربی به عربی((التوقیف علی مهمات التعاریف)) نکاح مودبانه به این صورت توضیح داده شده: ((ایلاج ذکر فی الفرج لیصر بذالک کالشیئ الواحد)) که معنی کلمه به کلمه آن میشود:((فرو کردن آلت مرد در ....زن تا بیخ آن بطوری که چیزی بیرون نماند و چیزی ازآن دیده نشود))والبته منظورازاین واژه های تاکیدی تابیخ فروبرود یاچیزی بیرون نماند وچیزی ازآن دیده نشوداین است که اگر احتمالا عروس که شرعا میتواند کودک خردسال و بسیار ریز نقشی باشد و از دید فیزیکی تاب تحمل یک نره خرهیولا را نداشته باشد و آسیب ببیند یا بمیرد آن گوریل هیولا نه تنها ضامن آسیب یا مرگ دخترک نباشد بلکه بتواند ضرر و زیان وارد شده بخود که همان صداق وآنچه دراین معامله هزینه کرده است را پس بگیرد.
توضیحات بالا به بروشنی نشون میده که نگاه  وباورتازیان به زن چه بوده ومتاسفانه دراین دوران هم ادامه دارد. آیا دختری حاضر میشه در رویایی ترین و به یاد ماندنی ترین شب زندگیش چیزهایی رو بشنوه و بپذیره که حتی در روسپی خانه ها میان یک روسپی ومشتریش به این وقحیی وزشتی رد وبدل نمیشه؟ و آیا حاضر میشه پس ازچند بار گل چیدن وگلاب آوردن با خوشحالی جواب ((بعله)) بده؟اونهم درحضور پدر ومادرش و کل خویشان و
دوستان. آیا او وجمعیت حاضرمعنی این جملات رو میدونن که کف میزنند وشیرینی بدهان میگذارند یا نه؟ اگه اون دختر سر سوزنی برای خودش ارزش قائل باشه حاضره همچین چیزهایی روبشنوه وپس ازچند بار گل چیدن وگلاب آوردن بگه بعله؟ وتعهد کند که اگر بعلت بی توجهی یا سنگدلی خریدارش درحجله ناقص شد یا کشته شد نره خرداماد حق گرفتن خسارت داشته باشد؟ آیا اگر کسی بدونه همچین توهین هایی به همسر و مادر و خواهر و دخترش میشه یا شده باز هم با افتخارقلم بدست میگیره و زیر این مبایع نامه زشت وکریه رو امضا میکنه!!!!؟؟؟؟
گمان نمیکنم!!!؟؟

عزاداران حسینی






سروده ی زیبای ایرج میرزا خطاب به عزاداران حسینی



بیچاره چه می کشی خودت را / دیگر نشود حسین زنده

کشتند و گذشت و رفت و شد خاک / خاکش علف و علف چرنده
من هم گویم یزید بد کرد / لعنت به یزید بد کننده

اما دیگر این کتل متل چیست / وین دسته خنده آورنده



تخم چه کسی برید خواهی / با این قمه های نا برنده


آیا تو سکینه یی که گویی / سو ایستمبرم عمیم گلنده


کو شَمر و تو کیستی که گویی /گل قویما منی شمیر النده


تو زینب خواهر حسینی / ای نره خَر سبیل گنده


خجلت نکشی میان مردم / از این حرکات مثل جنده


در جنگ دو سال قبل دیدی / شد چند کرور نفس رنده


از این همه کشتگان نگردید / یک مو ز زهار چرخ کنده


در سیزده قرن پیش اگر شد / هفتادو دو سر ز تن فکنده


امروز چرا تو مکنی ریش / ای در خور صد هزار خنده


باور نکنی بیا ببندیم / یک شرط به صرفه ی برنده


صد روز دیگر برو چو امروز / بشکاف سر و بکوب دنده


هی بر سر و ریش خود بزن گِل / هی بر تن خود بمال سنده


هی با قمه زن به کلة خویش / کاری که تبر کند به کنده


هی بر سر خود بزن دو دستی/ چون بال که میزند پرنده


هی گو که حسین کفن ندارد / هی پاره بکن قبای ژنده


گر زنده نشد عنم به ریشت / گر شد عن تو به ریش بنده
---------------------------------------------------------------------------------------------------------







پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۱

پول نان ما . . . . . . . . .!!




پول نان ما . . . . . . . . .!!ا
سروده خانم دکتر صدیقه وسمقی
(دکتر در حقوق و فقه اسلامی)

این پول نان ماست، که در ویرانه های دمشق در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز، دفن می شود


زنی در خیابان
به یک قرص نان
خود را می فروشد

آن سوترک مردی
گرده نانی را
از دست عابری می رباید


ما گرسنه
در کوچه های غربت این شهر
پرسه می زنیم
و می دانیم
که دست های کثیفی
نان ما را
از سفره های مان ربوده است

این پول نان ماست ،
که در هزار توی دالان های پنهان
کیک زرد می شود
برای تزیین بساط بیداد !

پول نان ما ،
موشک هائی است
که به اسرائیل می رسد
زود تر از آنکه
آب و نان ،
به " ورزقان " و "اهر" برسد !

نگاه کن !
این پوکه های گلوله
این لاشه های تانک ،
پول نان ماست ،
که در خیابان های حمص ریخته است !

این پول نان ماست ،
که در ویرانه های دمشق
در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز
دفن می شود

این پول نان ماست ،
که در کوچه های حلب
پیش چشم جنازه ها
برای یک بازنده هزینه می شود

بازنده ای که قبل از بازی باخته بود !

پول نان ما ،
بذرهای دروغ و فساد است
که بر زمین پاشیده می شود
تا شاید برزگری خام اندیش
آرزوهای پوچ خود را
از آن درو کند

پول نان ما ،
هیزم هائیست که در هر سو
آتش می افروزد
و در آتش می سوزد

پول نان ما ،
تفنگ هائیست
که هدف های اشتباه را نشانه گرفته است
پول نان ما ،
پایگاه اتمی بوشهر است
که غبار یک عمر سفاهت حاکمان
بر آن نشسته است

پول نان ما ،
باج هایی است
که در جیب های چین و روسیه
ورم کرده است !
پول نان ما ،
مزد سردارانی است
که سرها را به دار می کنند
و لب ها را می دوزند ،
تا گرسنگان نفهمند گرسنگی تقصیر کیست !
پول نان ما ،
منبری است
که واعظی ابله بر آن نشسته است
و به ما می آموزد ،
گرسنگی تقصیر خداوند است
گرسنگی ،
بشارت ظهور یک منجی است !


و ما می دانیم
این تقصیر ماست
که ابلهی بر منبر نشسته است
این تقصیر ماست
که خیره سری بر مسند نشسته است
ما می دانیم ،
محصول بذرهای دروغ و تزویر
و خارهای ترس و سکوت
جز قحطی نیست

پول نان ما را قماربازان ،
در قمارخانه های سیاست و قدرت
باخته اند

اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی ،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و ما زنده ،
زیر آوارهای آن می مانیم

هان !ا
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۱

سقف آزادی



سقف آزادی
 
خونه ی ما نمونه ی کوچک یک جامعه ی دموکراتیک بود.پدرم مخالف سر سخت این بود که بچه ها جلوی بزرگ تر ها حق ندارند حرف بزنند. ما همیشه و همه جا حق داشتیم که حرف بزنیم، درست مثل آدم بزرگ ها. بیشتر چیزهای مهم مثل خریدن ماشین، عوض کردن خونه و یا حتی اختلافات پدر مادرم در جلسات آزاد به رای گذاشته می شد. رای ها هم مساوی بود. به یاد ندارم که گفته باشند که فلان جا نرو یا فلان جور لباس نپوش یا  با فلانی معاشرت نکن.پدرم فقط یک خط قرمز داشت: دروغ نباید می گفتیم. چیز دیگه ای یادم نیست که یادمان داده باشد جزاینکه خودمان فکر کنیم و بی دلیل چیزی را نپذیریم.حریم خصوصی خیلی محترم بود، با این که بچه بودیم کسی بدون در زدن وارد اطاق ما نمی شد. خلاصه ،ما اینجوری بزرگ شدیم.

پدرم دوستی داشت که دخترش همسن من بود. ما بهش می گفتیم عمو. دختر عمو محمود درست برعکس ما تربیت شده بود. توی خونه شان حرف اول و آخر را پدر می زدتوی همه کارش دخالت می کردند. دختر عمو محمود هیچ حریم خصوصی نداشت ، تا سالهای آخر دبیرستان تلفن هایش چک می شد و اطاقش تفتیش می شد. یک بار داشت دوش می گرفت و مادرش در حمام را باز کرد. دختر جیغی کشید ولی  مادرش به جای این که در را ببندد با لحن طلبکاری گفت: کوفت! برای چی جیغ می زنی؟ حالا مگه چی شده؟ من مادرتم! من  دهانم باز مانده بود.به هر حال عمو محمود و خانمش این جوری دختر تربیت می کردند. هجده سالگی هم دخترشان را شوهر دادند؛ صد البته شوهری که عمو محمود برایش انتخاب کرده بود. آنها هنوز هم با هم زندگی می کنند و ظاهرا  خوشبخت هستند.

آدمها، سقف آزادی های متفاوتی دارند. سقف آزادی آدمها را خانواده، تجربیات شخصی، روحیات و افکارشان شکل می دهد.سقف من از دختر عمو محمود بالاتر بود. برای همین وقتی آزادی هایم محدود می شد احساس خفگی می کردم. دختر عمو محمود از ابتدا آزادی را لمس نکرده بود که برای محدود شدنش دلتنگی کند.همه چیز را آسان تر می پذیرفت. وقتی  از ایران می آمدم برای خداحافظی آمد. با لحن معصومانه ای پرسید: حالا برای چی داری میری؟ این را جوری پرسید که انگار توی ایران زندگی نمی کرد. انگار هرگز هیچ چیزی توی این سرزمین آزارش نداده بود. او آن قدر به سقف آزادی کوتاه عادت کرده بود که هیچ وقت سرش به طاق نخورده بود و عربده اش هوا نرفته بود.من در عوض آنقدر پررو بودم که  سقف آسمان را هم می خواستم بشکافم.

ملت ها هم سقف ازادی دارند. سقف آزادی بعضی ملت ها پرتاب گوجه فرنگی به بالاترین مقام سیاسی کشور است ، سقف آزادی بعضی ملت ها هم تیر خوردن در خیابان بدون هیچ دلیلی. در این سقف های آزادی متفاوت ، آزادی هم معانی متفاوتی پیدا می کند. برای یک ملت آزادی نقد کردن همه چیز  ( دین ؛ سیاست ، اقتصاد، زندگی شخصی و مالی مسولین ) است. برای بعضی ملت ها نزدیک ترین تجربه ی آزادی چند نشریه ی توقیف شده با حکم حکومتی و چند روزنامه نگار زندانی است. برای بعضی ملت ها حریم خصوصی بی قید و شرط است ، مثل آزادی خوابیدن کنار دریا با بیکینی، برای بعضی ها پوشیدن روپوش بالای زانو و روسری رنگی که یک کم عقب رفته باشد کلی آزادی است.
وقتی سقف آزادی کوتاه باشد ، آدم های دراز  سرشان آنقدر به سقف می خورد که  حذف می شوند ، آدمهای کوتوله اما راحت جولان می دهند، بعضی از آدمهای دراز هم برای بقا انقدر سرشان را خم می کنند که کوتوله می شوند. آن وقت سقف ها هی پایین تر و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز می کنند.
 

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۱

گفتارهای کوتاه همراه با تصویر















پیروی کورکورانه از عقاید و رسم و رسومات گذشتگان این معنی را تداعی نخواهد کرد که آنها زنده اند
!بلکه بدان معناست که زنده های آن جامعه در واقع مرده اند
ابن خلدون: فیلسوف و مورخ روشنگر مسلمان
یک تاریخ نگار و تاریخ دان مسلمان عرب آفریقای شمالی نگریسته شده بعنوان یکی از موسسین پایه گذار علوم مدرن جامعه شناسی، تاریخ نگاری، جمعیت شناسی و اقتصاد  


اخلاق این است که کاری را کنی که  درست است بدون ملاحضه به اینکه چی بهت گفته اند

مذهب این است که کاری را بکنی که بهت گفته اند بدون ملاحظه به اینکه کار درست چی هست

صد و پنجاه سال مدارک قابل اثبات علمی: این فقط یک تئوری است

 متن های باستانی نوشته شده بوسیله نویسنده های ناشناخته پر از اشتباهات تاریخی، جعلیات، و اشتباهات: حقایق غیر قابل انکار و الهام بخش


اگر بمیره تقصیر توست
اگر زنده بمونه یک معجزه است

چرا کلیسا ها وای فای رایگان ندارند؟ 
چون نمیخواهند رقابت کنند با یک نیروی نامرئی که بطور موثر عمل میکند 





پاره کردن زنجیر آسایش مذهب برای من از دست دادن ایمان نبود بلکه باز یابی خود بود. به این ایمان آوردم که قادرم وضعیت خود را کنترل کنم. در این شناخت که من فقط یک زندگی دارم، اینجا و همین 
الان، و اینکه من مسئول هستم آرامش وجود دارد.



آیه الله خمینی :
آنهایی که می گویند اسلام نباید آدم کشی کند ، آدم های نفهمی هستند که معنی اسلام را نفهمیده اند.
پیغمبر برای همین می آید که جنگ کند و آدم بکشد.
آقایان علما چرا فقط برای مردم از آیات رحمت می گویید؟ ، قرآن آیات قتال هم دارد قرآن میگوید بکشید، بزنید، حبس کنید. آنهایی که می گویند اسلام نباید آدم کشی بکند آدمهای نفهمی هستند که معنی اسلام را نفهمیده اند. یوم الله روزی است که خداوند تبارک و تعالی برای تنبیه ملت ها یک زلزله ای را وارد میکند، یک سیلی را وارد می کند، یک طوفانی را وارد می کند، به مردم شلاق می زند که آدم بشوید. یوم الله روزی است که امیرالمومنین سلام الله علیه شمشیر می کشد و 700 نفر از خوارج را یکی بعد از دیگری گردن می زند.

سخنرانی به مناسبت سالروز تولد پیامبر اسلام، آذر 1363 *
کتاب کوثر/دفتر نشر آثار امام


برد پیت





نسخه تضاد مدرنیزم و سنت گرائی اسلامی در مصر










اگر تو با خدا صحبت کنی آدم مذهبی هستی. اگر خدا با تو صحبت کنه تو روانی خطرناک هستی
جورج هاس، دکتر طب