عارف قزوینی
عارف قزوینی بی شک یکی از پیشتازان جدال با خرافات بخصوص خرافات مذهبی در ایران است و با آنکه توسط پدرش به سوی عمامه بر سر گذاشتن و روضه خوانی سوق داده شد اما بعد از مرگ او به قول خودش:
« مرا زیر بارِ ننگینی بُردند یعنی عمّامه بر سرم گذاشتند، امّا همانطور که عمّامه مرا شرمنده و رسوا کرد، من هم «عمّامه» را پیش اهل علم، بصورت یک پول سیاهِ قلب، قلمداد کردم».
او همچنین بر خلاف پدرش که وصیت کرده بود تا درآمد حاصل از باغهای انگور را صرف برگذاری مجالس مذهبی کند امر کرد که از آن انگورها شراب بسازند و خود هرگاه به قزوین میرفت شراب مینوشید .
یکی از خاطرات شیرینی که خودش نقل میکند و در مقدمه دیوان شعرش آمده در مورد امامزاده عرق خور میباشد که در کلیات دیوان شعرش از زبان خودش نقل شده است:
دو ساعت و نیم به ظهر مانده روز جمعه بیست و هشتم رمضان 1340 در پنج فرسخی
قزوین رسیدیم به یانس آباد، آقای حشمت الملک مشغول کشیدن قلیان شد من به
زیارت امامزاده عرق خورها مرحوم میرزا حسن شیخ الاسلام قزوینی که از کثرت
مشروب شهید شد حالا دارای گنبد و بارگاهی باشکوه هستند رفتم …
من ایشان را در زمان حیات مکرر زیارت کرده و حداقل صد شب با هم بودیم و حداقل صد شب با هم عرق خوردیم. هزار معجزه از او در زمان حیات دیده ام که یکی از آنها اینکه چندین مرتبه از شدت مستی از پشت بام کاروانسرای یانس آباد که ملک خود آن بزرگوار است به زمین پرت شده و هیچ جای او عیب نکرده است . . .
من ایشان را در زمان حیات مکرر زیارت کرده و حداقل صد شب با هم بودیم و حداقل صد شب با هم عرق خوردیم. هزار معجزه از او در زمان حیات دیده ام که یکی از آنها اینکه چندین مرتبه از شدت مستی از پشت بام کاروانسرای یانس آباد که ملک خود آن بزرگوار است به زمین پرت شده و هیچ جای او عیب نکرده است . . .
نقل از : کلیات دیوان عارف قزوینی / مؤسسه چاپ و انتشارات امیر کبیر ، چاپ پنجم : دی ماه 1347
سر افعی
و سرِ شیخ بکوبید به سنگ
که در
آن زهر و در این وسوسه و اوهام است
از درِ
خانهٔ زاهد گذری؟ واپس رو
که به
هر جایی از آن کوچه نهیی پا، دام است
*************************
هزارسال
نفهمید ملتی که به فهم
درازپوش
فزون از درازگوش نبُود
*************************
شد مسلمانیِ
ما آلت و بازیچهٔ شیخ
کیست
کاین آلت ازین عالمِ نادان گیرد؟
*************************
بگو
به شیخ هرآنچه از تو بر مسلمانی
رسید،
از سرِ جهل بود و نادانی
میانِ
ما و مریدِ ریا همین فرق است
که داغِ
ما است به دل، داغِ او به پیشانی
*************************
دیدمش
غرقِ خرافات گذشت از من شیخ
کفر
میریخت به مویِ تو قسم، از سر و رووش
*************************
در کدامین
طویله ای از دیر
دیده
ای خر زند به خود زنجیر؟
فقط
امروز بی کُله سرِ ماست
هی بزن
نعره: کربلا غوغاست
اندرین
خانه غیرِ خر، زنهار
لیس
فی الدّار، غیره دیّار
*************************
حرامزادگیِ
شیخ بین که کرد حرام
شراب،
و رفت به دنبالِ صد حرامِ دگر
*************************
شحنه
و شیخ تا عسس، همه خر
زن و
فرزند و همنفس، همه خر
واعظ
و روضه خوانِ منبر، خر
هم زِ
محراب تا دمِ در خر
*************************
اندر
لباسِ زهد، چو ره میزنم به روز
بر رهزنانِ
شب زِ چه ایراد میکنم؟
*************************
گناهِ
خویش به تسبیح میشمارد شیخ
شماره
گو چه کنی؟ از حساب بیرون است
*************************
ایران
به روزگارِ تجدّد چه داشت کم
گر لوثِ
شیخِ مفت خور و روضه خان نبود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر