شنبه، تیر ۰۹، ۱۴۰۳
کمپین عدم برگذاری مراسم ختم در مساجد
جمعه، تیر ۰۸، ۱۴۰۳
ویدیو: سعید لیلاز: احادیث و روایات جعلی
وقتی ابن ابی العوجاء را پای چوبه دار می بردن با خنده میگفت ۴۰ هزار حدیث را چپوندم در متونتون که تا قیامت متوجه نخواهید شد ( ملاحظه فرمایید مخصوصا ً ۳۰ ثانیه آخرش !!! ). لطفا اینو بفرستین برای اون دوستان و آشنایان و فامیلهاتون که با تمسک به احادیث و روایات اکثرا(99%) جعلی، هنوز مقید به خرافات و اعمال عبادی غیر معقول و بعضا مضحک هستند
توانا بود هرکه ملا بود !!
علیمحمد وزیری
توانا بود هرکه ملا بود !!ا
از جمله آثار خطّی و ارزندهٔ مرحوم علیمحمد وزیری ( موسس كتابخانه وزیری يزد ) که تاکنون در جایی منتشر نشده، شعری طنز در قالب «مسمّط» و در بحر «تقارب»، با مضمون سیاسی/اجتماعی است که آقای وزیری، آن را در سال ۱۳۵۷ و در اعتراض به برخی از قضایای آن دوران! سروده است
این شعر در کتابخانه وزیری یزد با دستخط مرحوم وزیری که برای نوه خود محمد سروده بودند نگه داری میشود
🔹 بیا ای"محمد" نصیحت شنو
دو روزی به راه بزرگان برو
🔸 بنه بر سر خویش چِلوار نو
تو هم جزو ارباب عمامه شو
▫️ که عمامه امروز آقا بود
توانا بود هر که ملّا بود!ا
🔹 ز ملّا شدن میشوی معتبر
شوی صاحب زور و ارباب زر
🔸 خرت میرود بهتر از هرچه خر
خودت میروی از خرت تندتر..!ا
▫️ همهچیز بهرت مهیّا بود
توانا بود هر که ملّا بود!ا
🔹 ز عمامه، گردی مسلّط به کار
به تو ملّتی میکند افتخار
🔸 شوی ظرف یک شب سیاستمدار
شوی ظرف یک روز قانونگذار
▫️ به مجلس مقام تو والا بود
توانا بود هر که ملّا بود!ا
🔹 چو ملّا شوی فتنه برپا کنی
خودت را به هر معرکه جا کنی
🔸 همه عقدهها را تو ارضا کنی
بسا حکم قتلی که امضا کنی
▫️ همه کار تو مهر و امضا بود
توانا بود هر که ملّا بود!ا
🔹 تو آنی که طیّ ِ مدارج کنی
عبا را پر از وجه رایج کنی
🔸 کنی ارز تبدیل و خارج کنی
توکّل به باب الحوائج کنی
▫️ که این بهترین کار دنیا بود
توانا بود هر که ملّا بود!ا
🔹 گر آخوند خوبی شوی از قضا
نمازی بخوانی علیالاقتضا !ا
🔸 خوری توی بشقاب اشرف غذا
شوی ساکن کاخ عبدالرّضا
▫️ عصایت عصای هویدا بود
توانا بود هر که ملّا بود!ا
🔹 بیا "ممدآقا" بشو روضهخوان
بشو یار و دمساز مستضعفان
🔸 بخور خونشان استکان استکان!ا
بزن تکیه بر کرسی پارلمان
▫️ که این کار لازم به شورا بود
توانا بود هر که ملا بود..!ا
یکشنبه، تیر ۰۳، ۱۴۰۳
رییس جمهور دلخواه
رییس جمهور دلخواه من کیست؟
به قلم : نعمت الله فاضلی
دوستی ارجمندی از من پرسید : اگر حکومتی دموکراتیک و انتخاباتی آزاد ، رقابتی و حزبی داشتیم ، رییس جمهور دلخواهت چه ویژگی هایی داشت ؟
گفتم : حال که نه حکومت دموکراتیک داریم نه انتخابات رقابتی است . گفت با این فرض که دموکراتیک و رقابتی باشد رییس جمهور دلخواه شما چه ویژگی هایی خواهد داشت ؟
پاسخ دادم: سیاستمدار و فعال سیاسی نیستم اما در مقام و از جایگاه یک شهروند ایرانی ، ویژگی های رییس جمهور دلخواهم را برایت می گویم !
و پاسخم را اینگونه آغاز کردم : رئیس جمهور مطلوب من کسی ست که ایران را عاشقانه دوست بدارد و در عمل و نظر اولویت اول و آخرش آبادی و آزادی ایران و خوشبختی ایرانیان باشد . مساله اش ایران باشد نه هیچ آرمان ایدیولوژیک دیگری . کسی که مفهوم منافع ملی ایران را خوب بشناسد .
انتخاب من برای ریاست جمهوری کسی ست که شایستگی های اساسی سیاستمدار تمام عیار ایرانی را داشته باشد . به زبان و ادبیات فارسی به نحو عالی تسلط داشته و بتواند به این زبان با درستی و بلاغت و خلاقیت کامل بیندیشد ، سخن بگوید و مهم تر از اینها بنویسد .
رئیس جمهور محبوب من کسی ست که افتخارش این است که شایستگی هایش اکتسابی اند نه وراثتی و انتسابی . سید بودن افتخارش نیست ، بلکه روی باسواد بودن و اندیشمند بودن خود افتخار میکند . سواد سیاسی ، سواد اقتصادی ، سواد فرهنگی ، سواد اجتماعی ، سواد ارتباطی ، سواد هنری و دیگر سواد ها را به حد کفایت مقام رییس جمهور ایران دارد . کسی که آگاهی ملی دارد و می داند آگاهی ملی یعنی چه !
رئیس جمهور مطلوب من کسی که افتخار می کند در مقام رییس جمهور و برگزیده ملت ایران « اندیشه ای مستقل » دارد نه اندیشه ای منقاد و مقلد و مطیع . افتخارش خلاقیت ها و شهامت هایش باشد نه تبعیت و بله قربان گویی هایش !
گزینش من برای ریاست جمهوری کسی ست که افتخار کند به مدیریت عالی خود آنچنانکه وقت کافی برای استراحت ، مطالعه و تفکر دارد ؛ نه این که خسته و آشفته و مدام در حال دوندگی باشد . در یک کلام افتخارش دانایی اش باشد نه دوندگی اش .
کسی که افتخار کند در کارنامه و زندگی اش فکر و اندیشه ای را پی گرفته و کتابی ارزشمند یا اثر هنری قابل و ماندگاری را خلق کرده است ؛ نه این که به شعار های ساده زیستی و خوی صوفیانه و زهد مآبی اش ببالد .
کسی که در حکمرانی ، الفبای حکمرانی خوب را بشناسد و عمیقا درک و درونی کرده باشد و در عمل آن را نشان دهد. نه این که معیار حکمرانی اش جلب رضایت عده ای خاص باشد. عقلانیت هدایت کننده اش باشد نه تعصبات سیاسی و دینی و فرقه ای.
کسی که عمیقا باور دارد و افتخار می کند نماینده و برگزیده همه شهروندان ایران است ، چه مسلمان یا غیر مسلمان ، چه شیعه یا غیر شیعه ، چه مومن یا غیر مومن نه این که افتخارش تندرویی و افراط گرایی باشد. ساده بگویم انتخاب مطلوب من کسی ست که متفکران به او افتخار کنند نه مداحان !
کسی که احتمال بدهم دهه ها و حتی سده های آینده، مردم ایران به او افتخار کنند و به نیکی یاد کنند . کسی مثل کوروش ، شاهان آل بویه یا میرزا تقی خان امیرکبیر .
کسی که افتخار کند در کارنامه اش تلاش خستگی ناپذیر برای گسترش عدالت ، آزادی ، مدارا و عقلانیت هست نه سرکوب و تحقیر و دوختن دهان آزاد اندیشان و دگر اندیشان و اندیشمندان!
کسی که در پایان دوره ریاستش ، ایران را چند قدم به نظام سیاسی دموکراتیک و جامعه ای توسعه یافته نزدیک تر کند نه دورتر. کسی که قرن ها ستایش خردمندان را برانگیزد.
در یک کلام کسی که در کل مردم ایران او را قلبا دوست بدارند و صداقت، صلاحیت و صلابت و سرمایه های وجودی و فکری و سیاسی اش را در مقام رییس جمهور کشور ایران ستایش کنند.
دوستم کمی تعجب کرد و گفت : چنین آدمی با این ویژگی ها را می شناسی؟
گفتم شما پرسیدید رییس جمهور مطلوبم کیست و منم پاسخ دادم. امیدوارم روزی روزگاری چنین آدمی سکاندار دولت ایران شود.
گفت چنین روزی می آید ؟ گفتم اگر همگان بخواهند و برایش بکوشند و بجوشند و منتظر قسمت و تقدیر یا دست روزگار نمانند قطعا چنین روزی خواهد آمد.
نویسنده : نعمت الله فاضلی
چهاردهم / خرداد / هزار و چهار صد و سه
دکتر نعمت الله فاضلی متولد شهریور سال چهل و سه در اراک است . یک نویسنده با قلمی بسیار توانمند . دکترای خود را در رشته انسانشناسی اجتماعی از مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن اخذ کرده است . دکتر فاضلی در حال حاضر استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میباشد .
لینک گروه فعالان اجتماعی نهبندان در تلگرام:
https://t.me/nehnama1
سهشنبه، خرداد ۲۹، ۱۴۰۳
شعر ابتهاج: آنانی که انسان بودن خود را در پای دین کشتند
شعرخوانی هوشنگ ابتهاج
این ویدیو را همچنین در آدرس زیر میابید
https://www.instagram.com/reel/C68zJvTKnWL/?utm_source=ig_web_copy_link&igsh=MzRlODBiNWFlZA==
به ضحاکی که ویران می کند ... من توهین میکنم
... من توهین میکنم
هر کسی اندیشه اش نیک و بدش پای خودش
من نه بر عاقل نه بر دیوانه توهین میکنم
اما بر دینی که قانونش بود گردن زدن
از شما یاران چه پنهان بنده توهین میکنم
آری من برکیش ظلم و جور توهین میکنم
بر شعور زاهد بی مایه توهین میکنم
با زبان تیز خود چون خنجری بر قلب او
با قلم با شعر خود رندانه توهین میکنم
بر کتابی که زنان را ناقص العقل خوانده است
بر کتاب و کاتبش همواره توهین میکنم
من به هر کیشی که حکم سر بریدن می دهد
بر رسول و با نی اش البته توهین میکنم
بر حدیث کشتن و کشته شدن در راه او
بر جهاد و بر شهادت بنده توهین میکنم
من به هر فتوا که حکم سنگسار است و قصاص
با کمال افتخار بی وقفه توهین میکنم
من به هر که می زند بر سینه و بر سر قمه
زانکه لب تشنه حسین شد کشته توهین میکنم
من به ریش روضه خوانی که بشد یک شب امام
بر عبا و منبر و عمامه توهین می کنم
از امام راحلت تا سید علی و خاتمی
من به آن روحانی چون بوزینه توهین میکنم
من به هر که زورکی دین را کند بر من فرو
یا به شمشیر دین به من آموخته توهین میکنم
بر سکوت روشن اندیشی که در دنیای ظلم
بی تفاوت گوشه ای کز کرده توهین میکنم
آه یاران آنچه می گویم نه از خشم من است
من کجا از روی خشم و کینه توهین میکنم
من به ضحاکی که ویران می کند با نام دین
با خردمندى و با انديشه توهين ميكنم
سهشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۳
مگر مسئله مرگ بازی لاتاریه
شما هم صندوقهای صدقات کمیته امداد امام را دیدهاید که روی آن از قول پیامبر نوشته شده؛
👈 "صدقه عمر را زیاد میکند...ا"
مدتی پیش با یکی از دفاتری که سوالات فقهی پاسخ میدهند، تماس گرفتم. ابتدا پرسیدم این عبارت که روی این جعبهها از قول پیامبر نوشته شده صحت دارد؟!ا
ایشون جواب دادند: بله...ا
پرسیدم: من میخوام ۲ سال به عمرم اضافه کنم، حکمش چیه؟!ا
چه مبلغی باید توی این صندوق بریزم؟!ا
جواب داد: من رو مسخره میکنی؟!ا
این رو گفت و گوشی را قطع کرد...!ا
مجددا تماس گرفتم و گفتم؛ من مسخره میکنم؟!ا
شما را؟!ا
من که اول صحبت این عبارت را از شما پرسیدم؛ بعد که شما تائید کردید سوال خودم را پرسیدم این یک مطلب.ا
دوم اینکه شما چرا تماس را قطع کردید؟! میتونستید بفرمائید بعداً زنگ بزنم و یا اینکه به فلان مرجع رجوع کنم...ا
گفت: من پاسخی ندارم!ا
گفتم: این دفتر برای پاسخ به سوالات است چرا پاسخی ندارید؟!ا
چند لحظه سکوت بین ما برقرار شد، بعد من گفتم: حاجآقا اجازه هست من جواب سوالم را خودم بدهم؟!ا
گفت: بفرمائید!ا
گفتم: در یکی از سورههای قرآن این آیه ذکر شده است: فَاِذا جایَ اجلهم لا یستئاخرون ساعت ولا یستقدمون (پس هنگامیکه مرگ شما فرا میرسد، نه یکساعت عقب، و نه یکساعت جلو) درست راس ساعت مقرر، خداحافظ...ا
بعد ادامه دادم مگر مسئله مرگ بازی لاتاریه که هر کس بیشتر پول توی صندوق بریزه برنده میشه...؟!ا
از طرفی این حق برای مستمندان قابل اجرا نیست چون پول ندارند.ا
مضافاً اینکه این آیه بر پیامبر نازل شده است و پیامبر این آیه را بهخوبی میداند.ا
آنوقت پیامبر این حق را دارد که بگوید فرمان خدا را ول کنید آنچه که من میگویم را قبول کنید و برای عمر زیاد پول بریزید توی این صندوق، و گذشته از اون حداکثر سقف این درخواست عمر چهقدر هست؟!ا
و از چه مبلغ کمتر را خدا قبول نمیکنه؟!ا
بعد از کمی مکث، خیلی راحت گفت:ا
دیگه به من زنگ نزن! تمام!..ا
*وای بر اکثر الناس که هنوز نفهمیدند...!ا
سهشنبه، خرداد ۰۸، ۱۴۰۳
امام دوازدهم
داستان پدید آمدن امام دوازده ام
امام یازدهم شیعیان حسن عسکری مدت ۶ سال امامت کرد و در ۲۹ سالگی بیمار شد.ا
هنگامی که خلیفه عباسی وقت از بیماری او آگاه شد بیدرنگ قاضی القضات را همراه چند پزشک و تعدادی خدمتکار به منزلش فرستاد تا از او مراقبت کنند.ا
انگیزه فرستادن چنین گروهی به منزل او این بود که شیعیان، پس از مرگ هر امامی به منظور بدنام کردن خلیفه، شایع می کردند که خلیفه، امام را مسموم کرده است و خلیفه سعی کرد از چنین شایعاتی جلوگیری کند.ا
بیماری حسن روز به روز شدیدتر شد و سرانجام در ۱۲ دی ماه ۲۵۲ هجری شمسی درگذشت.ا
چون حسن عسکری هیچ فرزندی نداشت پس از فوتش بین مادر او ( حدیث ) و برادرش ( جعفر ) اختلاف و نزاعی بر سر میراث او در گرفت و برای حل این اختلاف دست به دامن خلیفه شدند.ا
بالاخره خلیفه هیئتی را برای تحقیق اعزام کرد.ا
وظیفه این هیئت تحقیق درمورد فرزند داشتن حسن عسکری و معاینه تمام زنان و کنیزان او ازنظر بارداری بود.ا
این تحقیق ۲ سال طول کشید.ا
پس از ۲ سال و پس از اینکه ثابت شد که او فرزندی ندارد، قاضی القضات به نفع مادرش حکم صادر کرد.ا
این ۲ سال که به "سالهای حیرت" معروف است از اسفناکترین دوران تاریخ شیعه است.ا
گروهی شیعهگری را رها کردند.ا
گروهی برادر حسن عسکری ( جعفر که سپس در بین شیعه اثنیعشری به کذّاب مشهور شد! ) را به امامت پذیرفتند.ا
گروهی گفتند حسن عسکری به غیبت رفته و دوباره ظهور می کند!ا
گروهی به اسماعیلیه پیوستند
گروهی پذیرفتند که امامت شیعه با امام یازدهم پایان یافته است.ا
در چنین اوضاعی بود که شخص شیادی به نام "عثمان بن عمری" تصمیم گرفت که از این آب گل آلود ماهی بگیرد.ا
این شخص ادعا کرد که حسن عسکری فرزندی دارد که ۴ سال پیش از مرگ پدر بدنیا آمده و در چاهی در سامره از جانب خدا پنهان شده است. ا
با چنین ادعایی این فرد با یک تیر دو نشان زد!ا
۱ - خود را نایب امام غایب اعلام کرد و با سهم امامی که از شیعیان می گرفت برای خویش زندگی خیلی راحتی درست کرد
م ۲- مذهب شیعه را از مرگ تدریجی نجات دادا
بنظر می رسد کسانی که ادعای این شخص را پذیرفتند آنقدر فاقد شعور بودند که سؤال نکردند که چگونه ممکن است که مادر و برادر حسن عسکری از این فرزند بی خبر باشند ولی او با خبر؟
علاوه بر این کسی سؤال نکرد که چه کسی از این پسر خردسال در چاه مراقبت می کند؟!؟
این عثمان به مدت ۴۵ سال کلاهبرداری کرد و پسرش "محمد بن عثمان" را برای جانشینی خودش تربیت کرد.ا
نایب دوم هم به مدت ۲۱ سال کلاهبرداری کرد و دوست ایرانیاش حسین بن روح نوبختی را برای جانشینی خود تربیت و معرفی کرد.ا
نایب سوم ( حسین ) هم به مدت ۴ سال کلاهبرداری کرد و دوستش "علی بن محمد سیمری" را برای جانشینی خودش تربیت کرد. ا
نایب چهارم پس از ۳ سال سخت بیمار شد. شیعیان که برای دیدن امامشان جانشان به لبشان رسیده بود از آخرین نایب، علی بن محمد سیمری که درحال مرگ بود خواستند وجود امام غایب را به ایشان ثابت کند.ا
وی چاره ای ندید جز اینکه به شیعیان بگوید که امام به غیبت کبری رفته که تا روز قیامت به درازا می کشد.ا
با گذشت حدود ۱۱۰۰ سال از مرگ آخرین نایب هنوز شیعیان اعتقاد دارند امام زمان در چاهی در سامرا پنهان شده و زنده است و روز تولد فرضیاش را با شکوه تمام جشن می گیرند و معتقدند قرار است روزی سرانجام ظهور و جهان را از خون دشمنان شیعه رنگین!! و با عدالت پر کند!
فاجعه در آن جا است که تعدادی از این افراد مدارک تحصیلی عالی از دانشگاه های معتبر جهان دارند و به چند زبان هم صحبت می کنند!ا
البته لازم بذکر است که درمیان فقهای شیعه افرادی بودهاند که اعتقاد داشتند امام زمان یک افسانه است و چنین شخصی به دنیا نیامده و وجود هم ندارد.ا
از جمله آنان آیت الله سید ابوالفضل برقعی بود که اعتقاد داشت که درباره این حقیقت باید صریحا سخن گفت و چنین هم کرد و جان خود را بر سرش داد.
این مرجع تقلید شیعه به خاطر عقایدش در سال ۱۳۶۶ بازداشت و توسط دادگاه روحانیت به ۱۶ ماه زندان و سپس تبعید محکوم شد.ا
پس از بازگشت از تبعید، شیعیان افراطی چندین بار سعی کردند که او را ترور کنند و بالاخره توانستند در سال ۱۳۷۰ او را به قتل برسانند و هیچکس هم به جرم قتل وی دستگیر نشد.ا
نکته بسیار مهم اینکه آن نائب چهارم هیچ رهبری برای شیعیان مشخص نکرد ولی کمتر از نیم سده بعد، یک شیعه ایرانی دیگر بنام شیخ مفید ادعا کرد نامهای از امام غایب بدستش رسیده که درآن ولایت بر شیعیان را تا زمان ظهورش برعهده علمای شیعه ( آخوند ) گذاشته!ا
اساس ولایت فقیه و جا برمبنای همان نامه است.ا
بسیاری از فرَق شیعه درطول تاریخ ازبین رفتند خود شیعه اثنیعشری ( ۱۲ امامی ) هم تا قبل روی کار آمدن صفویان در میان شیعیان اقلیت بود.ا
بیشتر شیعیان یا اسماعیلی ( از شاخه نزاری مشهور به باطنی قائل به امامت اسماعیل پسرجعفر ) بودند یا شیعه زیدی ( قائل به امامت زید پسر سجاد بجای باقر)
منابع : ا
تاریخ طبری
شیعه گری
احمد کسروی
شیعه گری و امام زمان
اثر دکتر منصور انصاری
چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۳
دکتر ابراهیم بنیاحمد: انسان شدن سخت است
اگر در مقابل محبت دیگران بی تفاوت باشی، دیگر از کسی محبت نخواهی دید
دکتر ابراهیم بنیاحمد یکی از آن ۱۲ نفری بود که در سال ۱۳۰۷ با شاه در یک دبستان بود.ا
یکی از شاگردان استاد بنیاحمد چنین می گوید (نقلِ به مضمون):ا
استاد عصای پیری در دستش بود. بیشتر نگاه میکرد و کمتر سخن می گفت. حتا سر کلاس دانشسرای عالی می گفت
"شما بگویید، من می شنوم."
دانشجوها را به شوخی با نام حیوانات صدا می زد! به من می گفت
"مارمولک امروز تو از انسانیت بگو"
*روزی از استاد پرسیدم چرا دانشجوها را با نام حیوانات صدا می زنید ؟
گفت "انسان شدن سخت است!"*ا
روزهای آخر سلطنت پهلوی، یک روز صبح به در ِ خانهی استاد رفتم. اوایل دی ماه سال ۱۳۵۷ بود. ا
استاد سرما خورده بود. ا
من را به خانه اش دعوت کرد. ا
برایم چای ریخت. از پنجره داشت خروش و فریاد مردم معترض را نظاره می کرد و فقط اشک می ریخت.ا
استاد سالها بود که تنها زندگی می کرد. همسر ایشان فوت کرده بودند و فرزندانشان در خارج زندگی می کردند. ا
ساعت ها پیش استاد ماندم. ا
هنگام خداحافطی، استاد تا در ِ آپارتمان شان آمدند که بدرقه ام کنند.ا
از ایشان خواهش کردم نیایند. گفتم "من خودم می روم، شما حال تان خوب نیست، استراحت بفرمایید."ا
هیچ وقت آخرین درسی را که استاد به من داد، فراموش نمی کنم.ا
استاد به من گفت:ا
اگر در مقابل محبت دیگران بی تفاوت باشی، دیگر از کسی محبت نخواهی دید. این وظیفه من نیست که تو را بدرقه کنم، این عادت زندگی من است.ا
گفتم: "آخر با این حالتان با این عصا؟
عصایش را به طرف من گرفت و گفت: ا
"من سالها به این عصا تکیه کردم و شاه به ملتش تکیه داده بود.ا
او هرگز نمی خواست باور کند که تکیه گاهش بر ملتی قدرنشناس بود!ا
شاه از ایران می رود، اما ملتی که یاد نگرفته باشد محبت را پاسخ دهد، دیگر از کسی محبتی نخواهد دید. ما بر باد خواهیم رفت.ا
بعد از این همه سال فهمیدم آن مرد ِ فرزانه چقدر زیبا و بادرایت آینده این ملت را پیش بینی می کرد.ا
آری ما ملت بر باد رفتیم .."ا
استاد تعریف می کرد:ا
“روزی که قرار شد من برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم، وزیر علوم گفت نخست باید همگی به کاخ سعد آباد بروید تا رضا شاه شما را ببیند و برای شما حرف بزند، بعد عازم می شوید.ا
برای همه ما کت و شلوار خریدند. من گیوه پایم بود!ا
همه گیوه پایشان بود و کسی تا آن زمان کفش نپوشیده بود!ا
برای همه کفش خریدند.ا
کت و شلوارهامان را پوشیدیم، کفش هایمان را پا کردیم و رفتیم، کاخ سعد آباد دیدن رضاشاه؛ ۴۰ نفر بودیم.ا
رضاشاه سخنرانی کوتاهی کرد و گفت: «سعی کنید هرجا رفتید، ایرانی باشید و ایرانی بمانید. به ایران برگردید و فردای ایران را شماها باید بسازید . .».ا
من به فرانسه رفتم. ا
با سختی و مشقت زیادی درس خواندم. دوره جنگ جهانی دوم بود و دولت با سختی برای ما پول می فرستاد. گاهی دو ماه می شد که پول نداشتیم.ا
بالاخره جنگ تمام شد و من هم درسم در دانشگاه تمام شد.ا
روزی که شاگرد اول دانشگاه شدم و قرار شد ژنرال “دوگُل” نشان “لژیون دونور” به شاگرد اولی ها بدهد، کفشی را که رضاشاه برایم خریده بود و هنوز به یادگار، نو نگاه داشته بودم پوشیدم و به کاخ الیزه رفتم.ا
وقتی نشان را ژنرال دُگل به سینه کت من زد، نمی خواستم فراموش کنم اگر رضاشاه نبود، منِ ایرانی هنوز گیوه پایم بود!”ا
از صفحه منصوره پیرنیا
آرشیو تاریخ و باستان شناسی ایران
* آنان که دستی را که نانشان می داد گاز گرفتند 😱🥶
* محکومند به بوسیدن پاهایی که لگدشان می زند👏👍😭
شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۳
مهدی اخوان ثالث در شعری حکایت فحل دادن عبید زاکانی را گنجانده است
عبید زاکانی می. گوید؛
شخصی مادیان خود را نزد رمه داری برد تا اسبی بر او بَرکشد.
اما آلت اسب به پَسگاهِ مادیان سُرید و نشد آنچه باید میشد.ا
صاحب مادیان از دادن وجهی که با صاحبِ اسب قرار گذاشته بود طفره رفت. ولی رمه دار به زور پول و کله قندی از او بگرفت.ا
در بازگشت ، دوستی بدو برخورد و گفت:ا
اُغور بخیر، کجا بودی؟
گفت: هیچ جا !!!ا
من پولی بدهکار بودم
و مادیانم کونی!!!ا
به سلامتی دادیم و داریم برمیگردیم به خانه.ا
این کار فحل دادن نام دارد
مرحوم مهدی اخوان ثالث در شعری این حکایت را گنجانده است:ا
ياد آن زمان كه چندی از شور انقلابی
هرگز نبود يكدم ، در ديده خواب ما را
تا مرگ شاه خائن ، نهضت ادامه دارد
گفتيم و از مسلسل ، آمد جواب ما را
برديم ماديان را، از بهر فَحل دادن
برعكس آرزوها ، شد مستجاب ما را
كوني و كلهقندی، داديم و بازگشتيم
ديگر نماند وامی، از هيچ باب ما را
گر انقلاب اين است، باری به ما بگوييد
*ما انقلاب كرديم ، يا انقلاب ما را ؟!!!ا
سعدی را به محکمه فراخواندند که دخترت بی باک است و هتاک
دفاع سعدی از دُخت خویش
سعدی را به محکمه فراخواندند که دخترت بی باک است و هتاک ، نه پروای حجاب دارد نه الفتی به روبنده و نقاب، با آمرین به معروف و ناهیان منکر درآویخته و آبروی شحنگان ریخته، چندان که همه در حیرتند و گویند بعید است که سعدی چنین دختی پرورده باشد که بویی از ادب نبرده و شرم و حیا را فرو خورده
سعدی از گستاخی قاضی بر آشفت ، تیغ زبان از نیام برکشید و دلیرانه خروشید و گفت: اگر کاکل موی و طرۀ گیسوی از حجاب بیرون افتد، آسمان به زمین نیاید و این ترٌهات که بر زبان آمد، قاضی محکمه را نشاید . اگر از برهنگی در رنج هستیداول پای برهنه را علاج کنید که گیسوی برهنه در مقابل آن هیچ است و این بیت بفرمود
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی / این ره که تو می روی به ترکستان است
قاضی گفت: کشف حجاب خلاف دین مبین است و موجب وهن مسلمین . از بی حجابی نسوان، جوانان آلوده گناه شوند و از فرط معصیت به دوزخ روند. صواب آنست که دُخت خویش را زنهار دهی تا توبه نماید و ابواب رحمت بر خویش بگشاید و گرنه باید تاوان معصیت خویش بپردازد و به حکم شرع، او را از تعزیر گریزی نیست
سعدی در دفاع از دُخت خویش بگفت:ا
گیــرم که برهنه کرده گیسو/ درویش نمــا تو دیــدۀ خویش
با چوب و چماق ای بی خرد / کاری نرود در آخر از پیش
آنگاه قاضی را به طعنت گفت: اگر ایمان شما به مویی بند است ، پس میزان تقوایتان به چند است؟
کفر زلف دلبران کی رهزن ایمان بُوَد/ هرکه باور دارد این، پس خانه اش ویران بُوَد
قاضی پس از استماع سخنان سعدی چاره جز تسلیم نداشت و به استخلاص دُخت او فرمان بداد. و خطاب به سعدی گفت:ا
*نتوان با تو پنجه افکندن
که هماورد تو نباشد کس*
*در بَرِ تو دهان خود بستم
بر نیاید دگر ز بنده نَفَس*
جمعه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۳
ایا ملتی با این اندیشه ها را میشود خردگرا نامید؟
ادعاهای ظهور گرایی در جمهوری اسلامی!ا
سعید رحیمیان
آیتالله العظمی گرامی در مصاحبه ای گفت من از ۵۰ سال پیش به مرحوم آیتالله العظمی بهجت گفتم خوابهای شما محقق نمیشود و همانطور که تاکنون دیدهایم محقق نشده است.ا
مرحوم آیتالله ناصری هم بشدت تحت تاثیر سخنان آیتالله بهجت بود و سخن آیتالله بهجت را مبنی بر اینکه حتا پیرمردهای شما هم ظهور را درک میکنند افشا کرد ولی آن عزیزان پیرمرد رفتند و ظهور نشد. محمود احمدی نژاد هم بشدت تحت تاثیر کرامات و سخنان جن "اسفندیار رحیم مشایی" و سخنان جن "علی یعقوبی" بود و دیدیم که چقدر آمریکا و اسرائیل را تحریک به حملهی نظامی به ایران میکرد و هزینههای بسیار زیادی برای جمکران و نشر فرهنگ بسوی ظهور کردند، معتقد بودند که ظهور با حمله اسرائیل و آمریکا به ایران آغاز میشود.ا
آثار از نوار پیاده شده علی یعقوبی را به رهبری دادند و و به ایشان گفتند شما سید خراسانی هستی و شما یکی از ارکان ظهوری. ایشان را علاقمند به موضوع ظهور و تلاش برای بسترسازی منطقه از یمن تا لبنان برای جلوانداختن ظهور کردند.ا
علی یعقوبی گفته بود اگر ظهور را جلو نیندازید ممکن است تا چهارصد سال دیگر هم ظهور نشود. زمانی که محمود احمدینژاد در دور اول ریاست جمهوری بود، رهبری در جلسهای به او گفت همینطور محبوب مردم باش تا در دور دوم رای بیاوری. محمود گفته بود که کار به دور دوم نمیکشد و ظهور رخ میدهد. ولی ظهور نشد. بنده بجهت داشتن دانشجویی که خواهرزاده علی یعقوبی بود در جریان اندیشه بسوی ظهور علی یعقوبی قرار داشتم. آن دانشجو سال ۸۳ همهی cd های سخنرانی ها و همهی جزوات و کتاب چهل شب با کاروان حسینی علی یعقوبی را بمن داد و من همه را به دقت مطالعه کردم. تیم یعقوبی و احمدی نژاد یک CD منتشر کردند و در آن cd اقدام به تطبیق شخصیتهای نام برده شده در روایات ظهور با شخصیتهای حقیقی کنونی کردند. مراجع قم به تطبیق دادن ها اعتراض کردند. و آن مراجع از سوی عوامل اینها مورد اهانت قرار گرفتند. اینکه کلیهی سیاستگذاری های کشور در کلیهی زمینهها خارج از چارچوب علم و عقلانیت به پیش میرود، همه به دلیل به پیش بردن امور در چارچوب اندیشهی بسوی ظهور است. ا
اکنون هم که احساس می کنند شرایط پایانی دورهی خدمت مقام رهبری نزدیک شده است، بشدت احساس می کنند که ظهور بسیار بسیار نزدیک است، زیرا بنا به سخنان مرحوم آیتالله العظمی سید رضا بهاءالدینی قرار است ظهور قبل از درگذشت مقام معظم رهبری رخ بدهد. سخنان آیات عظام بهاءالدینی و بهجت بیش از دیگران در ذهنیت سازی مقام رهبری تاثیر گذاشت که ایشان از اندیشههای علمی و عقلایی در مملکتداری فاصله بگیرند و همهی سرمایههای ایران و حتا آبروی خود را صرف پروژهی ظهور کنند.ا
بخاطر بیاورید محمود احمدی نژاد به شهریار بحرانی کارگردان سینما بودجه کلان داد تا فیلم سینمایی "ملک سلیمان" را ساخت. در تلویزیون هم صبحهای جمعه برنامهای بنام "بسوی ظهور" ارائه می کردند. حتا یکی از شخصیت هایی که در آن برنامه تلویزیونی آوردند تا نظر خود را در بارهی روایات ظهور و روایات آخرالزمانی بدهد آیتالله هاشمی رفسنجانی بود. مرحوم هاشمی رفسنجانی در آن مصاحبه ضمن احترام گذاشتن به حضرت امام زمان علیه السلام گفت قیام امام زمان فقط به دست خداست.ا
تز اصلی محمود احمدی نژاد بر اساس سخنان علی یعقوبی این بوده است که حکمرانی در دولت امام زمان مبتنی بر قوای جنیان خواهد بود مانند دولت سلیمان. از این رو، کسانی را که توانایی های جنی بالا داشتند در ریاست جمهوری جمع کردند و در تصمیم گیری های مختلف از نظرات آنها استفاده میکردند. ا
اکنون هم در راس نظام از این افراد استفاده می شود. لذا شاهد بودیم که یک مدتی مقام رهبری سخنانی از جنس "پیشگویی" زیاد میگفتند و در رسانههای خارجی هم داغ شده بود. مانند محو شدن اسرائیل در ۲۵ سال آینده، یا اینکه جمهوری اسلامی ایران سال به سال پیشرفتهتر میشود. تا افول تمدن غرب و فروپاشی ایالات متحده آمریکا...!ا
پ.ن.
وقتی "آرامش دوستدار ادعا میکند که در تمام تاریخ ایران به جز "سیبویه"، "زکریا رازی" و "خیام" خردگرای دیگری را نمیشود شناسایی کرد و سایر اندیشمندان ما همگی دینخو بوده اند، همگی برآشفته میشویم که چنین نیست! برداشت عوامانه ما این است که هر کس با اندک خردورزی نیز فردی خردمند است.ا
در حالیکه از دیدگاه فیلسوفان خردگرا خردمند کسی است که از هر اندیشه ای که بنیان خردمندانه نداشته باشد دوری کند.ا
به یادداشت بالا نگاه کنید. چند نفر از اداره کنندگان کشور که از انها نام برده شده است به این باور ديني که مگر میشود کسی چند هزار سال زندگی کند شک کرده اند؟ اندیشه مهدوی گرایی کنونی رهبران ما چه تفاوتی با اندیشه شاه سلطان حسین در پنج سده پیش دارد؟ ایا ملتی با این اندیشه ها را میشود خردگرا نامید؟
شنبه، فروردین ۱۸، ۱۴۰۳
سیمای دو زن: داستانهای عاشقانهٔ «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»
سیمای دو زن
داستانهای عاشقانهٔ «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، هردو سرودهٔ «نظامی گنجوی» سرایندههٔ توانمند ایرانی هستند.
منظومهٔ «خسرو و شیرین» داستان عاشقانهای است در ایران باستان و یادی است از معشوقهٔ در جوانی از کفرفتهٔ نظامی به نام «آفاق». به نحوی که در این هشتصد سال کسی نتوانسته مانندش را بسراید. و «لیلی و مجنون» داستان دلدادگی دو جوان است در دیار عرب.
نظامی در آغاز هر دو داستان مدعی است که در اصل داستان تصرفی نکرده است.
نظامی ناخوداگاه در «لیلی و مجنون» به ترسیم چهرهٔ زن در دیار عرب و در «خسرو و شیرین» به نمایاندن چهرهٔ زن در ایران باستان پرداخته است.
لیلی، پروردهٔ جامعهای است که دلبستگی را مقدمهٔ انحرافی میپندارد که نتیجهاش سقوط حتمی در جهنم وحشتانگیز فحشاست. در این سرزمین پاکی و تقوا، بدا به حال دختر و پسر جوانی که نگاه علاقهای رد و بدل کنند.
اما در دیار شیرین، منعی بر مصاحبت و معاشرت بیآلایش مرد و زن نیست و عجبا که در عین آزادی معاشرت، شخصیت دختران، پاسدار عفاف ایشان است.
دختری سرشناس، یکه و تنها، بر پشت اسب مینشیند و از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون میتازد و کسی متعرض او نمیشود.
اما وضع لیلی چنین نیست و جرایمش بسیار. نخست این که زن به دنیا آمده و از هر اختیار و انتخابی محروم. گناه دیگرش زیباییست. در نظام قبیلهای، مرگ و زندگی او در قبضهٔ استبداد مردان است. پدر لیلی مرد مقتدری است که چون از تعلق خاطر قیس (مجنون) و دخترش با خبر میشود، در حصار خانه زندانیاش میکند و زندانبانش، زن فلکزدهای است به نام مادر که به فرمان شفاعتناپذیر شوهر مجبور است رابطهٔ دخترش را با جهان خارج قطع کند.
اما فضای داستان «خسرو و شیرین» متفاوت است. دنیای شیرین، دنیای بیپرواییهاست. شیرین، دستپروردهٔ زنی است که به گفتهٔ نظامی: «ز مردان بیشتر دارد سترگی». شیرین، دختر ورزشکار نشاططلب طبیعتدوستی است که بر اسبی زمانهگرد برمینشیند و با جماعتی از دختران همسنوسال خود که: «ز برقع نیستشان بر روی بندی» و هر یک با فنون سوارکاری و دفاع از خویش آشنایی دارند، به چوگان بازی میرود.
دختری که در چنین محیطی بالیده در مورد طبیعیترین حق مشروع خویش، یعنی انتخاب شوهر، گرفتار هیچ مانعی نیست.
شیرین در کنار عاشق خود خسرو، اسب میتازد، به گردش و تفریح میپردازد، مذاکره میکند، شرط و شروط میگذارد و امتیاز میگیرد و در همهحال پاکدامنی خود را پاس میدارد.
و آن طرف زندگی سراسر تسلیم لیلی است. خالی از هر تلاشی. از مکتبخانهاش باز میگیرند و در خانه زندانیاش میکنند و به شوهر نادیدهٔ نامطبوعی میدهندش، بیآنکه اعتراضی بکند.
این تصویری است از موقعیت زن در نظام قبیلهای عرب و جایگاه زن در ایران.
سیمای دو زن
علی اکبر سعیدی سیرجانی
جمعه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۳
شنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۲
روشنگری به خاموشی گرایید
💦بد دینی ها!ا
✍️محمد کوراوند:ا
در خاطرات آیت الله مستجابی آمده:ا
«در نجف با نواب صفوی آشنا شدم. قرار گذاشتیم بیاییم تهران با علمایی که منحرف شده بودند مناظره کنیم. اطراف شیخ باقر کمره ای را کمونیستها گرفته بودند. بعد از چند روز بحث قانع شد. دیگران هم زود راه آمدند. رفتیم سراغ کسروی. آدم باسوادی بود هر سه نفر ما را یک لقمه کرد. یاران نواب چند جلسه دیگر گرفتند دیدند حریفش نمی شوند او را کشتند. بار اول نواب اقدام کرد کشته نشد. بار دوم سید حسین امامی در راهروی دادگستری۲۴ضربه چاقو بهش زد و چند تایی هم گلوله.»ا
فردای واقعه علماي نجف تلگراف زدند خواستار آزادی عاملان ترور شدند، كاشانی اعلاميه پخش كرد درصورت محاکمه ضاربین دست به اقدامات جدی خواهد زد و بازاریان وثیقه کلانی مهیا کردند. عوام هم سند بردند. دادگستری راپورت زمان و مکان کسروی را به فداییان داده بود، از او محافظت نکرد و طی یک دادگاه نمایشی حکم به برائت برادران امامی داد.ا
قتل یک پژوهشگر، زبان شناس، مورخ، اندیشمند، منتقد نظام فکری- فرهنگی معیوب جامعه و عمیق ترین مصلح اجتماعی ایران که معتقد به زدودن بددینی ها بود با سکوت محض رسانهها، سکولارهای روشنفکر، نواندیشان مذهبی و جبهه ملی مواجه شد. روشنگری به خاموشی گرایید و تاوان همراهی جریان روشنفکری را جامعه بعدها به واپس گرایان پرداخت.ا