جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۱

خرده قرآن

نوشته: محمد بن عبدلله
ترجمه: آیت الله مکارم شیرازي
انتخاب آیات:
فرشته ك.
با همکاري:
ن. مستدل

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۱

«وداع من با آسمان»

نگاهی کوتاه به کتاب «وداع من با آسمان» نوشته ، ب. بی‌نیاز (داریوش)



کتاب «وداع من با آسمان – تولدی دوباره» یک کتاب بدون سانسور و تا اندازه‌ای شوک‌آور است. کتابی که کنش‌ها و واکنش‌های یک انسان‌‌آسیب‌دیده را نشان می‌دهد که می‌خواهد با گذشته‌اش تسویه حساب کند، بر گذشته‌اش غلبه کند و در همین راه به شرح جزئیاتی می‌پردازد که کمتر کسی در آتوبیوگرافی خود بیان کرده است
.
ویژه خبرنامه گویا

انسان در هزار توی خاردار زندگی
شاید بتوان کتاب‌ِ «وداع من با آسمان – تولدی دوباره» اثر حامد عبدالصمد را جزو کتاب‌های نادر در حوزه‌ی آتوبیوگرافی طبقه‌بندی کرد. مشخصه‌ی اصلی این کتاب که آن را از بسیاری از خاطره‌نویسی‌ها یا آتوبیوگرافی‌های تاکنونی جدا می‌سازد، نبود خودسانسوری و شفافیت در بازگویی زندگی‌‌ِ خصوصی نویسنده است. کمتر کسی در جهان – جهان اسلام که جای خود دارد- این چنین بی‌پروا زندگی بیرونی و درونی خود را به رشته‌ی تحریر در آورده است. و این تنها نظر من نیست!
انتشار این کتاب که اسلام‌گرایان مصری آن را یک کتاب «سکسی و غیراخلاقی» ارزیابی می‌کنند منجر به صدور فتوای قتل عبدالصمد گردید. او می‌نویسد: «پس از آن که به مونیخ بازگشتم یک گروه افراطی در مصر که بر پرچم خود دفاع از اسلام نوشته موضع‌گیری خود را در اینترنت اعلام کرد و مرا به ارتداد و کفرگویی متهم ساخت. به نظر این گروه، کتاب‌ام غیراخلاقی و مردم را به ترک دین ترغیب می‌کند. سپس یک گروه دیگر اسلامی با این استدلال که کتاب علیه احکام شریعت و خدا می‌باشد یک فتوا علیه آن صادر کرد. چندین روزنامه‌ی لیبرال مصری و عربی خشم خود را نسبت به افراط‌گرایان با اعلام همبستگی نسبت به من نشان دادند. همین باعث گسترش فتواهای دیگر شد و بحث‌ها را هر چه بیشتر آتشین کرد. به دنبال آن، تهدیدنامه‌ها، فحش‌نامه‌ها و تلفن‌های تهدید‌آمیز ابعاد خطرناکی به خود گرفتند. در یک نامه، تهدید به قتل شدم و از من خواسته شد که باید کتاب‌هایم را از بازار بیرون بکشم و از مردم مسلمان عذرخواهی کنم.» سرانجام کار به آنجا کشید که عبدالصمد مجبور شد ماه‌ها در مخفی‌گاه زندگی کند.
درد انسانی
زندگی عبدالصمد به عنوان انسانی آسیب‌دیده، لزوماً زندگی نمونه‌وار یک انسان مسلمان نیست، زندگی او از یک سو بازگوکننده‌ی زندگی من و شما، و از سوی دیگر بیانگر زندگی‌ِ یک انسان شدیداً آسیب‌دیده است. از این رو، مسلمان بودن عبدالصمد در این جا برای من تقریباً نقشی ایفاء نمی‌کند. آن چه در این جا تعیین‌کننده است این می‌باشد که آسیب روانی از یک سو و نقش عادات از سوی دیگر در زندگی ما چه تأثیرات تعیین‌کننده‌ای دارند. در واقع می‌توان کتاب عبدالصمد را به دو بخش اساسی تقسیم کرد: پیامدهای آسیب‌های روانی و نقش عادات در زندگی ما. عبدالصمد نشان می‌دهد که انسان از یک سو موجودی بسیار شکننده ولی از سوی دیگر از توانایی غیرقابل تصوری برخوردار است. او توانست روح قطعه‌قطعه‌شده خود را یک بار دیگر سامان بخشد و از این آزمایش دشوار زندگی سرافراز بیرون بیاید.
جوامع بسته
سوء استفاده جنسی از کودکان – صرف نظر از بیماران پدوفیل [بچه‌باز] – محصول بلاواسطه‌ی جوامع‌ِ بسته است. این جامعه‌ی بسته می‌تواند یهودی، مسیحی، مسلمان و یا حامل هر دینی دیگر باشد. فصل مشترک همه‌ی جوامع بسته، مردسالاری ناب و تفکیک جنسیتی است. این دو کیفیت، اساس رفتار اجتماعی و جنسی مردان این جوامع را رقم می‌زند. بازتاب این مناسبات در رفتار جنسی مردان، سوءاستفاده جنسی از کودکان و افراط در خودارضایی است.
بنا بر مطالعات‌ِ پژوهشگران این حوزه، اکثر سوءاستفاده‌های جنسی از کودکان در جوامع بسته در خانواده‌ [بزرگ] صورت می‌گیرد یعنی از سوی پدرخوانده‌ها، برادرها، عموها، دایی‌ها و عمو یا دایی‌زاده‌ها و ... به اصطلاح در حلقه‌های بلاواسطه. عجیب نیست که هنوز سوءاستفاده جنسی از کودکان در جوامع بسته‌ی که هنوز در درون جوامع باز کنونی به بقای خود ادامه می‌دهند، در مقیاس انبوه رخ می‌دهد. بهترین نمونه، کلیساها و حوزه‌های علمیه هستند که به عنوان دو جامعه‌ی بسته سنتی در درون جوامع کنونی به بقای خود ادامه می‌دهند. این مشکل یعنی سوءاستفاده‌ی جنسی از کودکان حتا در جوامعی مانند افغانستان و پاکستان عملاً به یک سنت همگانی تبدیل شده است.
روی هم رفته، بخشی از پیامد‌های تفکیک جنسیتی شامل‌ِ سوءاستفاده جنسی از کودکان، افراط‌گرایی در خودارضایی، مقاربت با حیوانات و سرانجام تولید انسان‌ها با اختلال روانی‌ست.
آسیب‌های ترمیم‌ناپذیر
حامد عبدالصمد در یک خانواده‌ی بسیار مذهبی بزرگ شد. پدرش یک روحانی مسلمان (اهل تسنن) بود که مقام مفتی یا امام را در یکی از روستاهای بزرگ نزدیک قاهره به عهده داشت. پدرش او را از سه سالگی زیر نظر خودش آموزش می‌داد: آموزش تاریخ اسلام و از بر کردن قرآن. این آموزش به طور منظم تقریباً تا گرفتن دیپلم دبیرستان برای عبدالصمد ادامه داشت. ولی حوادث ناخوشایند زندگی به ویژه تجاوز جنسی در کودکی باعث شدند که عبدالصمد نسبت به جهان و انسان‌ها عمیقاً دچار شک و بدبینی بشود. در یک کلام می‌توان گفت همین آسیب‌ها باعث‌ شدند که اعتماد‌ِ او به همه - حتا به الله و پیامبر اسلام محمد- دچار تزلزل شود. همین شک و تزلزلات بودند که او را در برابر پرسش‌های نوین قرار دادند.
او درباره‌ی تجاوز جنسی‌ به خود می‌نویسد: «نمی‌دانم چه طور تعریف کنم که در این سال در قاهره چه حادثه‌ای برایم رخ داد. چه گونه می‌توانم دقیقاً احساسات یک کودک چهار ساله را بازگو کنم؟ چه گونه ممکن است بتوانم یک روز زندگی خود را که به مهم‌ترین روز زندگی‌ام تبدیل شد، فقط با چند واژه بیان کنم؟ کودک نهفته در من حالا باید با صدای یک بزرگسال سخن بگوید. این، تنها داستان گذشته‌ی من نیست، بلکه داستان ترس‌ها، سرخوردگی‌ها و درماندگی‌های امروزی‌ام نیز هست. .... جلوی تعمیرگاه روی یک چرخ اتوموبیل نشسته بودم که دیدم شاکمن نان به دست برمی‌گردد. نان را گرفتم و خواستم بروم که بازویم را گرفت و گفت: «چرا تشکر نمی‌کنی؟» تشکر کردم و خواستم دست را آزاد کنم ولی باز ولم نکرد. او گفت: «نه، بچه بانمک، تشکر‌ِ خالی که کافی نیست.» و سپس علی‌رغم مقاومت‌ام به زور مرا به تعمیرگاه کشاند. او مرا بغل کرد و به زیرزمین برد. به او التماس می‌کردم که پایین‌ام بگذارد، ولی فایده‌ای نداشت. وقتی با عجله شلوارش را پایین کشید و گفت باید خم بشوم، هنوز نان در دستم بود. در برابر او دولا شدم و شروع کردم به خواندن آیه‌های قرآن. پدرم گفته بود با خواندن قرآن می‌توانم بر ترس خود غلبه کنم: این گونه نزد سرور عالم در جستجوی پناهگاهی می‌گشتم تا خود را در برابر پلیدی مخلوقات‌اش نجات بدهم. او شلوارم را پایین کشاند و هجوم‌اش را آغاز کرد. وقتی آلت‌تناسلی‌اش با بدنم تماس یافت، مثل این بود که یک موش تازه از فاضلاب بیرون خزیده با من تماس پیدا کرده است. ابتدا موفق نشد که وارد من بشود، تفاوت‌های اندازه ظاهراً بیش از حد بودند. ولی او سرسختانه به کارش ادامه داد. هر بار فکر می‌کردم که به بالاترین مرز درد رسیده‌ام. سرانجام دو بار روی مقعدم تف کرد و با بی‌رحمی هر چه تمام‌تر واردم شد. وقتی فریادم برآمد، محکم توی سرم زد و گفت ساکت باشم. او چند بار عقب جلو رفت و هر بار که خود را تکان می‌داد احساس می‌کردم که یک چاقوی کُند وارد بدنم شده است. من که از ترس فلج شده بودم، پشت سر هم آیه‌های قرآن را زمزمه می‌کردم. وقتی که تمام کرد، منی خود را روی کفل‌هایم ریخت. چنین چیز چندش‌آور و دردآور را در زندگی‌ام تجربه نکرده بودم، با این که این آخرین بار نبود. نمی‌دانم اصلاً از لحاظ آناتومی بدن چه گونه ممکن است که یک پسر پانزده ساله بتواند وارد یک پسر چهار ساله بشود. از خواندن قرآن باز ایستادم، لرزان و خاموش با یک تکه نان که در دست داشتم، پشتم را پاک کردم. در تمام مدت نان را محکم در دست گرفته بودم.»
این تجاوز جنسی وحشیانه نقطه‌ی عطفی در زندگی عبدالصمد بود. او از پدرش یاد گرفته بود که خدا عادل است و همیشه در کنار ضعیف‌هاست. عبدالصمد‌ِ چهارساله در این لحظات پردرد‌ِ سرنوشت‌ساز منتظر یاری آن خدایی بود که پدرش به او شناسانده بود. ولی کسی به او کمکی نکرد! این حادثه‌، مانند سیمی خاردار از میان تمام زندگی عبدالصمد می‌گذرد و همواره تولید درد می‌کند؛ دردی که پیامد آن بدبینی به انسانها و شک در ایمانش بود.
فاصله‌ی قربانی تا جانی
این فرمول که لزوماً در فرد قربانی احساس همدردی با دیگر انسان‌ها شکل می‌گیرد، یک نظریه نادرست است. به عکس، در بسیاری از شرایط فاصله‌ی فرد قربانی با جانی از مو هم باریک‌تر است. خشم و نفرت تلنبار شده در قربانی مانند نیروی جادویی عمل می‌کند و همواره او را به سوی رفتار جنایتکارانه سوق می‌دهد. عبدالصمد دقیقاً همین فرآیند را در شرح حال زندگی‌اش بیان می‌کند. او می‌نویسد: «سرانجام روزی علاقه‌ی خودم را به زجر دادن پرندگان کشف کردم. با کندن سر، پرنده بلافاصله می‌مُرد و بازی سریع تمام می‌شد. یک روش برای خودم پیدا کردم که گنجشک‌ها بیشتر زجر بکشند: پرهای آنها را می‌کندم و در اتاقم ول‌شان می‌کردم تا بالاخره از گرسنگی بمیرند. مرگ آرام یک گنجشک در زیر تخت‌خوابم برای من به یک لذت والا تبدیل شد.» ولی قضیه به همین جا ختم نمی‌شود. حتا وقتی او بزرگسال شده بود و به آلمان آمده بود، مستقل از شعور و عقل‌اش در پی کپی کردن همان جنایتی بود که به سر خودش رفته بود. عبدالصمد روزی به خانه‌ی دوست‌اش بنیامین برای شام دعوت شده بود. بنیامین و همسرش در آشپزخانه مشغول درست کردن غذا بودند و عبدالصمد با پسر چهار ساله‌اش مشغول بازی بود. او می‌نویسد: « نگاهی به آشپزخانه کردم و ناگهان پریدم روی لئونارد و محکم لبانش را بوسیدم. او نفهمید چه شد و من چه کردم، بلندتر می‌خندید. سپس او را روی زانوهایم گذاشته و به غلغلک دادنش ادامه دادم. پس از مدت کوتاهی زن و شوهر وارد اتاق شدند و اعلام کردند غذا آماده است. همسر بنیامین با دیدن این صحنه که لئونارد در بغل من است، چندان راضی به نظر نمی‌رسید. ولی من هم نمی‌توانستم از جایم پا بشوم، چون تحریک شده بودم.»
تجاوز جنسی در چهار سالگی و یک بار دیگر در سن یازده سالگی به گونه‌ای رفتار عبدالصمد را در زندگی بعدی‌اش رقم می‌زد. ولی او هنوز هوشیار است و می‌تواند در آخرین لحظات خود را از سقوط در قهقرا نجات دهد. پیامد تجاوز جنسی برای عبدالصمد یک گُسست روانی عمیق است: یعنی از یک سو رفتار جبری‌ای که مستقل از شعور و عقل او عمل می‌کند و از سوی دیگر واکنش‌های او که هنوز نشانگر آن هستند که او ارتباط‌اش را با جهان واقعی کاملاً از دست نداده است و می‌تواند در آخرین لحظات، پیامدهای خطرناک رفتارش را ارزیابی کند و به همین دلیل ترمز را می‌کشد. بهترین نمونه زمانی است که او به عنوان دانشجو در قاهره برای مدت کوتاهی نزد خاله‌اش زندگی می‌کرد. او می‌نویسد: «خاله‌ام با شوهر غشی و شش فرزندش در یک آپارتمان سه اتاقی زندگی می‌کرد. مجبور بودم با دو تا از فرزندانش در یک تخت بخوابم. یک شب وقتی متوجه‌ی پسر خاله‌ی شش ساله‌ام که در کنار من روی شکم خوابیده بود شدم، دیگر نتوانستم بر انرژی جنسی خود افسار بزنم. در مغزم گویی ضربات چکش کوبیده می‌شدند. چیزی دیگر در من قوی‌تر از عقل و انسانیت بود، چیزی نیرومندتر از خود زندگی. با احتیاط شلوار پسر بچه را پایین کشیدم و تحریک شده به کفل برهنه‌اش نگاه می‌کردم. از خود بی‌خود شده و به یک نقطه‌ی بازگشت‌ناپذیر رسیده بودم. شروع کردم با آلت‌‌ِ تناسلی‌ام کفل‌ِ بچه را ساییدن و یک احساس لذت بی‌اندازه به من دست داد. حواسم بود که از خواب بیدار نشود. ولی پیش از آن که شهوت مرا به یک حیوان افسارگسیخته تبدیل کند، این بازی بیمارسرشت را خاتمه دادم. رفتم حمام و آنجا خودارضایی کردم. به هنگام خودارضایی تمام آن احساس‌هایی که طی تجاوز و پس از آن تجربه کرده بودم دوباره در من سر باز کردند. تمام شب گریه کردم و دیگر نتوانستم به رختخواب بروم. به حال و روز‌ِ خودم و بلایی که به سرم آمده بود گریه می‌کردم و برای رفتار مفلوکانه خود می‌گریستم. این واقعیت که کارم را با این بچه تا به آخر انجام ندادم به این معنا نیست که بهتر یا اخلاقی‌تر از آن شاگرد تعمیرگاه بودم. شاید اگر مانند او فرصتی می‌داشتم من هم همان کار را می‌کردم. آیا نتیجه‌ی دردها و رنج‌های آن سال‌ها این شد که من‌ِ قربانی بخشی از کیستی‌ِ [هویت‌ِ] فرد‌ِ جانی را به جزیی از خود تبدیل کنم؟»
رفتار عبدالصمد یک نمونه‌ی ویژه و استثنایی نیست. به عکس، می‌توان گفت یک نمونه‌ی همگانی‌ست. معمولاً چنین است که فرد آسیب‌دیده، یا رفتار جانی را از آن خود می‌کند یا دچار خودآزاری‌های افراطی می‌شود. این قضیه، هم در بُعد فردی و هم اجتماعی عمل می‌کند. انقلابات یا شورش‌های اجتماعی که از سوی مردم سرکوب‌شده به فرجام می‌رسند معمولاً با انتقام و خونخواهی توأم‌اند. یعنی سرکوب‌شدگان [به قدرت رسیده] همان رفتار را از خود نشان می‌دهند که در گذشته سرکوب‌کنندگانشان انجام می‌دادند. تاریخ پُر از نمونه‌های این چنینی است! و در بُعد فردی ما شاهد بازتولید این جنایت در قالب قاتل‌های روان‌پریش یا آدم‌های خودآزاری هستیم که تا سر حد مرگ خودزنی می‌کنند. عبدالصمد در آتوبیوگرافی خود این موضوع را به روشنی نشان می‌دهد. او همچنین نشان می‌دهد که برای پریدن از روی سایه خود نمی‌توان به تنهایی از عهده‌ی آن بر آمد. باید از کارشناسان (روانشناسان) یاری طلبید و یک فرآیند روان‌درمانی را پشت سر نهاد.
بند عادات
اساسی‌ترین بخش کتاب از نظر من مربوط به عادات در زندگی ما انسان‌هاست. عبدالصمد به یک پروسه‌ی نسبتاً طولانی نیاز داشت تا بتواند به گونه‌ای با بخشی از عادات زندگی خود وداع کند و به «تولدی دوباره»‌ دست یابد.
حوادث زندگی، عبدالصمد را به یک انسان شکاک تبدیل کردند: شک در برابر دین‌اش، مردم‌اش، رفتار خودش، رفتار دیگران و کلاً نوع زندگی‌اش. ولی آیا انسان می‌تواند اراده‌گرایانه اعلام کند که:«از فردا یک زندگی دیگر را پیشه خواهم کرد؟» با قاطعیت باید گفت، خیر!
عبدالصمد از دو سو درد می‌کشید: آسیب‌هایی که به او وارد شده بودند و بریدن از گذشته‌ی خودش، یعنی ترک عادات زندگی گذشته‌اش.
عادت چیست؟ آیا می‌توانیم بدون عادات زندگی کنیم؟ چرا افرادی مانند عبدالصمد که قصد «ترک عادات» دارند، باید فرآیندی بس دشوار را طی کنند؟

عادت چیست؟
اگر ما انسان‌ها هر روز زندگی خود را یادداشت‌برداری کنیم، متوجه می‌شویم که تمام زندگی ما همواره در حال تکرار است. نمودار زندگی ما همواره در حال تکرار شدن است: صبح از خواب پا می‌شویم، نماز می‌خوانیم، یا نمی‌خوانیم، صبحانه می‌خوریم، سر‌ِ کار هر روزه خود می‌رویم، کتاب‌های معین می‌خوانیم، با آدم‌های معین رفت و آمد داریم، بحث‌های معین و حتا کلیشه‌ای انجام می‌دهیم و .... خلاصه منحنی زندگی ما همواره نمودار معینی را دنبال می‌کند. و ما این را سالیان سال انجام می‌دهیم. گوهرِ عادت، تکرار است. و عجیب نیست که ما ایرانیان می‌گوییم: ترک عادت موجب مرض است!
عبدالصمد از سه سالگی شروع به حفظ کردن قرآن کرد و هر روز باید درس‌های جدید را برای پدرش از بر می‌خواند. او با آیین و نگرش اسلامی بزرگ شد و تمام سلول‌هایش با این جهان‌بینی عجین شده بودند. برای عبدالصمد کنده شدن از این جهان‌بینی به یکی از بزرگ‌ترین موانع روحی و روانی تبدیل شده بود. او از یک سو می‌خواست این جهان‌بینی را کنار بگذارد ولی از سوی دیگر علی‌رغم تمام استدلالات عقلی‌اش نمی‌توانست. همین تناقضات باعث آشفته‌فکری و آشوب روانی در او شدند. سرانجام او به یک آسایشگاه روانی روانه شد. او دو بار تلاش کرد خودکشی کند که موفق نشد. یک بار یکی از دوستان عرب‌اش او را در آسایشگاه روانی ملاقات کرد و یک کتاب قرآن برای او آورد و گفت: «شفای تو نه در این بیمارستان، بلکه در ریشه‌هایی‌ست که تو از خودت بریدی و دور کردی.» عبدالصمد می‌خواست اراده‌گرایانه خود را از «عادات» گذشته‌اش جدا سازد، چیزی که تقریباً ناممکن بود. ولی او در همین رابطه به یک نتیجه معقولانه می‌رسد و می‌نویسد: « نه متن قرآن، بلکه صِرف خوانش و موسیقی زبان‌ِ آن مرا آرام می‌کرد. به یاد دوران کودکی‌ام افتادم که هر روز در برابر پدرم کلام مقدس را از بر می‌خواندم و پدرم مرا می‌ستود. من به دین‌ام نیاز داشتم، نه به عنوان یک نظام اعتقادی بلکه به عنوان بندهایی که مرا به ریشه‌ام گره می‌زد. به یاد درک پدرم از جهاد به عنوان شکلی از غلبه بر خویشتن افتادم. برایم روشن شد که می‌بایستی خود را هم از دین و هم از ترس بی‌دین شدن آزاد سازم. شاید این برای من جهاد حقیقی بود.» عبدالصمد در این جا – به طور تجربی- به این فرمول می‌رسد که نمی‌توان اراده‌گرایانه، عادات را کنار گذاشت. ما همین را در زندگی روزمره‌ی خود می‌بینیم. افراد الکلی، سیگاری یا معتاد به مواد مخدر تصمیم می‌گیرند که از «فردا» یا «سال نو» دیگر «یک زندگی بدون اعتیاد» را آغاز کنند که معمولاً با شکست روبرو می‌شوند. ولی عبدالصمد در پایان این راه پُر درد به یک نتیجه‌ی عقلانی می‌رسد. او می‌داند بدون دین‌اش نمی‌تواند زندگی کند، می‌داند تمام وجودش با این جهان‌بینی عجین شده و حتا اگر دیگر به بسیاری از اصول آن نداشته باشد ولی نمی‌تواند آن را کاملاً کنار بگذارد، یعنی او گذشته‌اش را نمی‌تواند پای سینه‌ی دیوار بگذارد و تیرباران کند. او در جهان‌بینی‌اش تعدیل و اصلاح بوجود می‌آورد که بتواند در عین تغییر، آن را نیز حفظ کند تا خودش حفظ شود. او در پایان کتاب‌اش می‌نویسد: «این کتاب نه یک تسویه‌حساب با فرهنگ خودم است و نه یک فراخوان برای دین‌گریزی. تمام خواست من این بوده که تناقضات زندگی خودم را بفهمم. «وداع با آسمان»، وداع با آن درک از خداست که من نفی می‌کنم: خدایی والا و خشمگین که هیچ کس مجاز نیست درباره‌ی اعمالش پرسش کند ولی انسان‌ها را برای خطاهایشان تنبیه می‌کند. پدرسالاری که فقط دیکته می‌کند و هرگز مذاکره نمی‌کند و انسان‌ها را تا اعماق حریم‌ خصوصی‌شان با فرمان‌ها و ممنوعیت‌ها تعقیب می‌کند. چنین درکی از خدا، مبنای پیدایش انسان‌های خداگونه‌‌ی بسیاری در جهان اسلام شد که کیفیات خود را از همین خدا کسب کرده و از او تقلید می‌کنند: صاحبان قدرت، مأموران پلیس، ژنرال‌ها، رهبران اسلامی، معلمان و پدران؛ خدایانی فارغ از خطا و ایراد که هیچ خدای دیگری را در کنار خود تحمل نمی‌کنند. من با دینی وداع کردم که دگراندیشان و دگردینان را می‌آزارد و هواداران خود را آنچنان منزوی می‌کند که به حوادث جهانی به جز ابراز خشم و توسل به تئوریهای توطئه هیچ پاسخ دیگری ندارند. دینی که مانع ابتکار است و انسان‌ها را یا بی‌عمل و یا انفجاری تربیت می‌کند.»
ولی آیا عادات ضروری‌اند؟ چرا ما نمی‌خواهیم یا نمی‌توانیم هر روز یک چیز نوین را تجربه ‌کنیم؟
عادات مبنای رفتار ناخودآگاه ماست. در حقیقت بیش از نود در صد رفتارهای ما نه آگاهانه که ناخودآگاه هستند. ولی چرا چنین است؟ چرا ما به عادات نیازمند هستیم؟
نیاز ما انسانها به عادات، نیاز مغز است. چرا مغز ما به عادات نیاز دارد؟ پیش از پاسخ به این پرسش به یک نمونه عادتی بپردازیم: رانندگی. فردی که برای اولین بار پشت فرمان خودرو می‌نشنید و رانندگی یاد می‌گیرد باید تمام شش دانگ حواس‌اش جمع باشد و هر حرکت خود را «آگاهانه» یا با اراده انجام دهد. این عمل پس از شش ماه به اصطلاح آتوماتیک [خودکار] می‌شود و راننده می‌تواند در حین رانندگی حرف بزند، تلفن کند، به چیز دیگر فکر کند و غیره. عادات و خودکاری [آتوماسیون] دو روی یک سکه هستند.
در این فرآیند «رانندگی» در مغز چه رخ داده است؟ مغز انسان بین 1300 تا 1500 گرم وزن دارد که حدود صد میلیارد عصب [نویرون] را در خود جای داده است. این شبکه‌‌های تو در توی نویرون‌ها در مراکزی به نام سیناپس یا پیوستگاه با هم تلاقی کرده که مسئولیت انتقال اطلاعات را دارند. فعالیت مغز، یک فعالیت الکتروشیمیایی است که با حدود 20 وات برق کار می‌کند. ولی این ارگان کوچک یعنی مغز بیش از 20 درصد کل انرژی بدن انسان را به خود اختصاص می‌دهد.
ما انسان‌ها هر کاری که می‌کنیم – فرق نمی‌کند چه کاری باشد- یک اثر بیولوژیک نویرونی در مغز ما به جا می‌گذارد. اگر عمل ما نو باشد یک شبکه‌ی نویرونی نوین ایجاد می‌شود که در ارتباط با نویرون‌های دیگر قرار می‌گیرد. مانند کسی که تازه رانندگی یاد می‌گیرد. مغز برای «کارهای نوین» به انرژی بسیار زیادی نیازمند است و به همین دلیل زود خسته می‌شود و فرد دچار «بی‌تابی» می‌شود. هر چه عمل بیشتر تکرار شود، نویرون‌های مربوطه قوی‌تر و جای خود را بهتر در زیرساخت [infrastructure] نویرونی فرد پیدا می‌کنند. بر اثر تکرار یک عمل، به اصطلاح در مغز انسان جاده‌ها یا اتوبان‌ها [نویرونی] ساخته می‌شوند. وقتی یک عمل در اثر تکرار، به یک پدیده‌ی خودکار تبدیل شد، آنگاه مغز با صرف انرژی بسیار کم همان عمل را تقریباً بدون اشتباه به فرجام می‌رساند.
ما در زندگی خود، از کودکی تا بزرگسالی، صدها و یا هزاران مورد را در مغز خود به موارد خودکار تبدیل می‌کنیم. این موارد تکراری، همان عادات هستند. مغز برای صرفه‌جویی در انرژی به عادت کردن گرایش دارد یا دقیق‌تر گفته شود، به این دلیل مغز عادت‌پذیر است زیرا می‌خواهد اصل‌ِ کمترین انرژی و بیشترین کارآیی را برآورده سازد. فرآیند شکل‌گیری عادات، یک فرآیند نسبتاً طولانی است و به همین دلیل نمی‌توان آن را اراده‌گرایانه کنار گذاشت. برای ترک این یا آن عادت ما به یک فرآیند موازی نیازمند هستیم که در تقابل با عادت گذشته ما باشد. ولی چون این فرآیند عادت‌زُدایی با صرف‌ِ انرژی بسیار زیاد و تلاطم‌های شدید روحی و روانی آزاردهنده توأم است، معمولاَ کمتر کسی می‌تواند «خودسرانه» یا «اراده‌گرایانه» با گذشته‌ی مملو از عادات خود قطع رابطه کند. شاید به همین دلیل است که گفته می‌شود ما انسانها در فرآیند زندگی فردی و اجتماعی خود نه با انقلاب یا انقلابات [Revolution] بلکه فقط با تغییرات یا تکامل [Evolution] سر و کار داریم و حرکت تاریخ، چه فردی و چه اجتماعی، در مقیاس‌ِ نانومتری به پیش می‌رود.
کسی که از کودکی‌اش هر روز سه یا پنج بار نماز خوانده و این کار را 20 یا 30 سال انجام داده، نمی‌تواند یکباره از فردا بگوید که من دیگر «مسلمان» نیستم. حتا اگر این فرد بتواند روزی نمازش را کنار بگذارد، قادر نخواهد بود تمام شبکه‌های مربوط به این نمازخوانی را از مغز خود بزُداید. عجیب نیست که در حوزه‌ی عمومی، تغییرات اساساً از سوی نسل جوان آغاز می‌شوند. زیرا مغز میانگین‌ِ نسل جوان هنوز مانند نسل گذشته‌ی خود از عادات سخت‌شده برخوردار نیست یا کمتر برخوردار است.
عبدالصمد در آتوبیوگرافی خود به روشنی نشان داده که بُریدن از عادات یک پروسه‌ی بسیار دردآور است که نمی‌توان با آن کاملاً قطع رابطه کرد ولی می‌توان آن را متعادل و اصلاح کرد.
کتاب «وداع من با آسمان – تولدی دوباره» یک کتاب بدون سانسور و تا اندازه‌ای شوک‌آور است. کتابی که کنش‌ها و واکنش‌های یک انسان‌‌آسیب‌دیده را نشان می‌دهد که می‌خواهد با گذشته‌اش تسویه حساب کند، بر گذشته‌اش غلبه کند و در همین راه به شرح جزئیاتی می‌پردازد که کمتر کسی در آتوبیوگرافی خود بیان کرده است.
انتشار این کتاب در مصر و بعدها در آلمان سر و صدای بسیاری بوجود آورد. در مصر به ویژه در زادگاه نویسنده علیه عبدالصمد یک کارزار تبلیغاتی به راه افتاد. با این وجود هنگامی که پدر روحانی‌اش کتاب را خواند و پسرش را دید گفت: «کتاب را چند بار خواندم. به نظرم خیلی خوب است. هیچ کس را نمی‌شناسم که این قدر صادقانه و با شهامت با خودش برخورد کرده باشد. تو مرد درستی هستی. و خوش‌ام می‌آید که با وجود تمام این بدبختی‌ها هنوز بذله‌گویی‌ات را از دست ندادی. بیشتر از این درباره‌ی کتاب نمی‌توانم بگویم.»
مشخصات کتاب:
وداع من با آسمان – تولدی دوباره
عنوان اصلی: Mein Abschied vom Himmel
Aus dem Leben eines Muslims in Deutschland - 2010
نویسنده: حامد عبدالصمد
مترجم: ب. بی‌نیاز (داریوش)
تعداد صفحات: 322
انتشارات خاوران، انتشارات فروغ
چاپ اول بهار 1391 مارس 2012
شابک: 5-15-943147-978

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۱

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۱

مقایسه جالب و حقیقی ، بسیار خواندنی و فکرکردنی


مقایسه جالب و حقیقی ، بسیار خواندنی و فکرکردنی

بعد از جنگ جهانی و اشغال فرانسه توسط نیروهای آلمان برخی از مردم آنجا رفتارعجیبی پیدا کردند. این عده نام فرزندان خود را هیتلر میگذارند. برخی کار را از این هم فراتر برده و نام آنها را نوکرهیتلر و یا کنیز هیتلر میگذارند. نصف این جماعت هنوز برج ایفل را ندیده اند ولی حتمآ میروند و دیوار برلین را بازدید میکنند.

 با اینکه اصلا آلمانی بلد نیستند روزی چند مرتبه رو به دیوار برلین به زبان آلمانی دعا میخوانند. آنهائیکه که بر اثر تجاوز ارتشیان آلمان به اجدادشان دورگه آلمانی فرانسوی شده اند، یک شال اس اس به کمرشان میبندند تا همه بدانند که اینها از پدر آلمانی و بر اثر تجاوز به دنیا آمده اند و البته به این امر افتخار هم میکنند.

 یک عکس از یک جوان خوشتیب و خوش هیکل را توی خانه اشان قاب کرده اند و میگویند این عکس هیتلر است و به آن احترام میگذارند. هرچقدر هم دیگران عکس واقعی هیتلر را نشانشان میدهند، زیر بار نمیروند و میگویند اصلا هیتلر سبیل نداشته

هروقت این ماجرا را برای آشنایان ایرانی مسلمان تعریف میکنم قاه قاه می خندند و می گویند اینها چه آدمهای احمق و نادانی هستند. یا می گویند اینها از یک خر کمتر هستند. دلشان شدید برای حماقت آنها میسوزد و به حالشان تاسف میخورند.

غافل از اینکه خودشان به همان اندازه ....

 می پرسید چرا؟ ببینید متن پایین چقدر به متن بالا شباهت دارد.


بعد از حمله اعراب و اشغال ایران توسط سربازان عرب مردم ایران رفتارعجیبی پیدا کرده اند. آنها نام فرزندان خود را علی و حسین میگذارند. برخی کار را از این هم فراتر برده و نام آنها را غلامعلی و یا غلامحسین میگذارند. نصف این جماعت هنوز به شهرهای دیدنی ایران سفر نکرده اند ولی حتمآ میروند و مکه و حرم امام رضا رو زیارت میکنند.

با اینکه اصلا عربی بلد نیستند روزی چند مرتبه رو به قبله به زبان عربی دعا میخوانند. آنهائیکه که بر اثر تجاوز اعراب به اجدادشان دورگه عرب-ایرانی شده اند، یک شال سبز به کمرشان میبندند تا همه بدانند که اینها سید هستند و از پدر عرب و بر اثر تجاوز به دنیا آمده اند و البته به سید بودن افتخار هم میکنند.

یک عکس از یک جوان خوش قیافه با چشمهای درشت مژه های بلند مشکی و ابروهای برداشته کمانی را توی خانه شان قاب کرده اند و میگویند این عکس حضرت علی است و به آن احترام میگذارند. هرچقدر هم دیگران عکس واقعی علی را نشانشان میدهند، زیر بار نمیروند و میگویند علی زیبا بود


چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۱

جوکر خون خوار


جوکر


💥 من کیستم ؟


🔹من بنحوی انتخاب شدم که مدت مسئولیتم نامحدود است

🔹دو نیروی نظامی موازی کشور زیر نظر من است

🔹نیروی انتظامی نیز زیر نظر من است

🔹رئیس قوه قضائیه را من انتخاب میکنم

🔹رئیس قوه مجریه را ظاهراً مردم انتخاب میکنند، اما کسی را مردم میتوانند انتخاب کنند که شورای نگهبانی که من انتخاب کرده ام تعیین و تایید کند

🔹اعضای مجلس را هم ظاهراً مردم انتخاب میکنند اما قبل از انتخاب مردم توسط شورای نگهبان منتخب من انتخاب میشوند بعد مردم فقط می‌توانند به منتخبین من رای دهند

🔹همین مجلس نمی‌تواند هرچی را تشخیص داد تصویب کند چون مصوبات مجلس باید توسط شورای نگهبان منتخب من تائید شود و الا بی ارزش است

🔹من در موارد مهم توسط شوراهای عالی که اعضای آن مستقیم و غیر مستقیم منتخب خودم هستند مثل شواری عالی فرهنگی - شورای عالی امنیت ملی و شورای عالی فضای مجازی و . . .اقدام به قانونگذاری میکنم و قوانین تصویبی مجلس توسط شورای نگهبان که اعضای ان منتخب من هستند تایید یا رد میشوند

🔹 سیاست های کلی نظام  توسط من و مجمع تشخیص مصلحت نظام (که اعضای آن مستقیم و غیر مستقیم منتخب من هستند) تعیین میشوند و تمام ارکان نظام اعم از  قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه در  چهارچوب آن سیاست ها عمل میکنند و باید عمل کنند

🔹در زمینه اطلاع رسانی و تبلیغات رئیس صدا و سیما،ائمه جمعه سراسر کشور ،حوزه های علمیه سپاه  و . . . توسط من تعیین میشوند ، تازه هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی ایرانی حق داشتن رادیو و تلویزیون را ندارند.

🔹در زمینه اقتصادی هم چندین بنگاه اقتصادی مهم و کلان (آستان قدس ،سپاه ،بنیاد مستضعفان و . . . مستقیم زیر نظر خودم هستند و روسایشان توسط من انتخاب میشوند .

🔹 سیاست های منطقه ای و جهانی کشور را من تعیین میکنم ،خودم وزیر خارجه دارم، در دولت هم موظف هستند در چهار چوب خطوط قرمز من و بیانات من در سخنرانی ها حرکت کنند

🔹 معیار استخدام افراد در تمام قوا و دستگاههای کشوری و لشکری قبول داشتن و التزام عملی به من است

💥 در آخر یاد آوری میکنم که من مسئول مشکلات پیش آمده در کشور نیستم


حالا بگویید من کیستم ؟

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۱

بیدارباش: م. سحر

بیدارباش


وقت است کزین خواب ِ گرانبار درآیید

زین خواب ِ گرانبار ، دگربار درآیید

زنجیر خرافات زتن درگــُسلانید

آفات بروبید و سزاوار درآیید

مسحور ِ سرابید و زبان بستهء پندار

هان ! سِحر بسوزید و ز پندار درآیید

این هرولهء دین همه یغمای شما راست

از چنگل ِ یغماگر ِ بدکار درآیید

چون روح ِ سَحر ظـُلمتِ ظالم نپذیرید

چون روشنی از بام ِ شب ِ تار درآیید

از دام گریزید و به اِقدام گرایید

برجهل بشورید و به اظهار درآیید

بار ِ دگر افتاده در این خانه حریقی

با خانه سیاوش صفت از نار درآیید

دیریست که بازیچهء ابلیس ِ لعینید

از لعنت این عصر ، خداوار درآیید

ایران ِ شما هستی ِ انسان ِ شما بود

هستید ، اگر ار لوث ِ لجنزار درآیید !

ای خفته ضمیران ِ خِرَد مُردهء این خاک

از بستر مرگ آگه و بیدار درآیید

خود حجّت ِ خویشید ، چـُنین درنپریشید

جمعید ، به جمعیّت ِ بسیار درآیید

تا شاد برقصید به سُتخوان ِ ستم بر

از بند ِ ستم رَسته و هشیار درآیید

آیندهء فرزند شما در کفِ دزد است

هان سـَد ِ رَه ِ دزد ِ تبهکار درآیید

دین نیست ، خدانیست ، بهانه ست ! بهانه ست 

این قلعه بکوبید و از آوار درآیید

گم گشتهء گولید که در موکب ِ غولید

با خویشتن از خویش خبردار درآیید

این حقّ ِ شما نیست که در وَهن بمیرید

حقّ است که با وَهن به پیکار درآیید

فریادِ شما صلح ِ جهان راست سرودی

آزاد و سُراینده به بازار درآیید 

آزادی اگر نیست ، امیدی به بشر نیست

با مردم آزاده مَددکار درآیید


م. سحر
پاریس 23/2/2007

تعارض دین با منزلت آدمی: دکتر مهراسا

ایمان مطلق و تعبد، دشمن خردورزی و سبب فقر است.
===============================
* تعارض دین با منزلت آدمی!
------------------------------------
از دکتر مهرآسا

تعبد و عبادت از اعمال بردگی است و عبد و عبید که معنای برده را میدهد، از همین ریشه است. عبادت یعنی بندگی کردن، پرستیدن، اطاعت کورکورانه و خاشع بودن… سهم عمده ی متن قرآن درمورد خضوع و خشوع و متعبد بودن مؤمن نسبت به قرآن و الله است. واژۀ اسلام برخلاف نظر باورمندان، مفهومش مسالمت نیست و معنایش تسلیم است؛ تسلیم به آنچه شریعت دستور میدهد؛ و اطاعت کورکورانه ی پیروان نسبت به وجودی موهوم به نام «الله» و البته به تبع آن فردی که معرف این الله است.
------------------------------------
ایمان مطلق، خطرناکترین و مضرترین آلودگی در آدمی است و محرکی است برای انجام هرگونه جنایات.
------------------------------------
اصولاً مدعیان رسالت، خدائی مستبد و خودشیفته و زورگو را معرفی کرده اند و او را در تاریکی مطلق و هاله ی تقدس ناشی ازترس و خوف پوشانده اند تا به خواسته و منظور خود که چیزی جز سروری و حکومت نبوده است برسند. خداشناسی یک امر علمی نیست، بلکه ادعائی تخیلی است؛ و هرگونه تلاش در راه اثبات چنین موجودی، اتلاف وقت است.

هیچ الزامی برای منکران وجود خالق نیست که در پی اثبات عدم وجود باشند. زیرا نیستی و نبود اثبات نمی خواهد؛ این هست و وجود است که باید ثابت شود. بی تردید حتا اگر سخن مدعیان پیامبری را بپذیریم و چنین موجودی نادیده و ناپیدا را واقعیّت پنداریم، عبادت و خشوع آدمی نسبت به او، نشان کمال خودپرستی، استبداد و استکبار این موجود است.

دستور انجام فریضه های دین به مسلمانان، هیچ علتی جز مطیع و مقید کردن مؤمنان نداشته است. به سخنی دیگر، مدعیان رسالت به منظور تحکیم مقام و موقعیّت خویش فریضه های عبادی را وضع و پیشنهاد کرده اند. رکوع رفتن درنماز، همان تعظیم است؛ و سجده کردن نیز به خاک افتادن درجلو پای سلاطین و خداوندان زور، هرچند در ظاهر سجده به موجودی نامرئی به نام الله باشد. این افیون دین است که امتش را به صورت همان بردگان زمان برده داری قالبریزی کرده و آنان را به مانند حیوانات به خدمت مدعیان رسالت می گیرد. براین سخن چه دلیلی بهتر از این می توان ارائه داد که در هیچ یک از آئینهای ابراهیمی برده داری منع نشده است؛ و پیغمبر اسلام، هم برده داشته است و هم کنیز.

اصولاً برخلاف ادعای متدینان، دینها نه تنها در جهت حفظ و ارتقای شأن و کرامت انسان گامی برنداشته اند، بلکه واژگونه ی آن، هدفی جز تحقیر شأن ومنزلت آدمی ندارند؛ و پیامبران تمام همتشان دراین بوده است که مردمان را ذلیل و حقیر بارآورند. این حرکات و کردار بهیمه ای که از افراد القاعده و طالبان سرمیزند، واکنش حقارت و ذلالتی است تعبد دین برایشان ایجاد کرده است. عبادات، شامل نماز، روزه، حج، زکات و بدتر از همه جهاد، اعمالی است که روان آدمی را از اتکاء به نفس و پایداری تهی کرده و او را به فردی مطیع و مقید مبدل میسازد. نماز مسلمانان، که درظاهرعبادت خداست، چیزی جز اظهار بندگی و خشوع نسبت به«محمد»نیست. امروز- درقرن 20 و 21- چنین نمایشی به نام نماز یکی از حقارتبارترین کاری است که آدمی ممکن است از خود بروزدهد. نگاهی ازروی دقت و انصاف به صف نمازگزاران مسلمان هنگامی که به سجده می روند بیندازید تا میزان خفتی را که مؤمنان روزانه 34 بار برای خود می خرند دریابید. درظاهر امر، فرد مؤمن با این عبادات، دربرابر پروردگاری که دوزخ دارد و انسان را درآن کباب میکند قرار می گیرد، اما در واقع، اظهار بندگی و خشوع نسبت به نماینده ی خدا یعنی محمد است.

دین عیسی رسماً می گوید:«آدمی گناهکار به دنیا می آید...» چرایش را باید از پاپ هائی که در مراسم رسمی تاج پادشاهی برسر می نهند پرسید. باید از این سلاطین دین مسیح سوآل کرد: این چه خالقی است که نوزاد را گناه کار به دنیا می آورد؟!

این تعظیم ها و سجده ها و کرنشها در دین اسلام، و آن زانوزدن عیسویان در جلو محراب کلیساها و صلیب کشیدن برسینه، و آن تکان دادنهای سر و بالاتنه درمیان یهودیان، و توهینی که بهاءالله در مورد پیروانش رواداشته و آنان را اغنام الله یعنی گوسفندان خدا می نامد، همه برای حقیر کردن آدمی و بندگی در خدمت کسانی است که خود را فرستاده ی لاهوت معرفی کرده اند. نماز، کرنش مسلمانان به محمد است و خدا دراین میان وجه المصالحه است.

تاریخ در هرمورد نشان داده است که پدیده ی دین، مانیفست حکومت رسولان و بندگی ی مؤمنان بوده است. مسائل دین همه درماوراء زندگی می چرخد و مربوط به دنیای تاریکیها و پس از مرگ است. دینها و مذاهب به طور اعم، و دین اسلام به صورت ویژه، نه ظهورشان و نه دستورها و تلاششان برای تولید سعادت و رفاه آدمی درزندگی نیست. ادیان ضمن تأمین اهداف معمارانش در رسیدن به قلهی شهرت، دستاوردی جز بندگی و حقارت ندارند. مردم عربستان پیش از ظهور دین محمد، هیچ مشکلی با بتپرستی نداشتند و درتاریخشان هیچ جنگ مذهبی برسر پرستش فلان یا بهمان «بت» روی نداد. اما محمد با آوردن ده ها آیة که امر به کشتار میدهد، این مردم را به دشمنان خونی تبدیل کرد و اقوام را به جان هم انداخت و پس ازاو جانشینان نیز جهان را به هم ریختند.

البته اسلام درضمن راهی است برای خیالپردازی و فریب مؤمنان درمورد لذت جوئی از حور و غلمان؛ و لمیدن درمکان امن و نوشیدن مَی خوشگوار درزمان پس ازمرگ. اگر دستوری برای انجام اعمال دنیائی داده باشند، بیشتر در اطراف همان عبادات و شهوترانی است که چگونه به حمام روند و چگونه خودرا دوباره آماده ی عبادت کنند... که سرانجامش یا به بهشت موعود میرسد و یا در صورت تمرد، به «جهنم التی توعدون...» و سودی دردنیای زندگان عاید فاعل و مؤمن نمیکند. هیچ یک از تعالیم دین و اعتقادات آسمانی به دلیل تضادشان با دانشهای تجربی و خردگرائی، قادر به پاسخگوئی به واقعیّتهای زندگی و مسائل مادی نیست. در تمام قرآن و انجیل، حتا یک کلمه در مورد زراعت و کارکردن و کیفیّت تأمین معاش وجودندارد. برعکس، قرآن اهل دنیا، یعنی کوشندگان مادی را به شدت سرزنش کرده و آنان را یا شایسته ی کشتن میداند و یا درزمرۀ دوزخیان.

با نگاهی کنجکاو به جوامع مسلمان و کاتولیک مؤمن، منظره ی زشت عقبماندگی و فلاکت این جوامع تأثیر ایمان متعبد را در زندگی ی این مردمان فریاد میزند. این خسران و عقبماندگی علتی جز تفوق تفکر دینی برساختار جامعه، و استیلای اندیشه ی متافیزیک براذهان خاص و عام ازیک سو، و استبداد حاکمان محل ازدیگر سو ندارد. این درحالی است که استبداد فرمانروایان نیز از همان باور ژرف دینیی عوام سرچشمه میگیرد و نتیجه ایمان عوام است؛ و مستبدان به پشتیبانی دین و کمک متولیان دین، زورگو و ظالم شده و میشوند؛ و عوام به تبعیّت دین مطیع و برده و بره شده اند. زیرا ذات دین استبدادی و مستبد پرور است.

هرچه میزان بردگی و سرسپردگی به دین و لاهوت در جوامع بیشتر باشد، به همان نسبت، فقر و عقبماندگی بیشتر و چشمگیرتر است. کشورهای کاتولیک، دنیای اسلام، پیروان معابد بودا و هندو و بالاخره دیگر پرستندگان متعبد موهومات، کلاً از کاروان دانش و تکنیک و پیشرفت وامانده اند و در فقر و مذلت می زیند. امروز دین نه تنها لازم نیست، بل غل و زنجیری است بردست و پای آدمی و سدی است در راه پیشرفت بشر.

جاوید ایران زمین و درود بر ایرانیان آزاده و خردمند. اولین چیزی که ایرانیان آزاده باید به نسل جدید و فرزندان کوروش یاد بدهند دوری از دین و خرافه و خدا باوری و خدا پرستی و مبنا قرار دادن خرد و دانش در زندگی است!

جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۱

ضرر و زیان چادر

این متن تحت ویراستاری میباشد. لطفا از ارائه نظرات خود دریغ نفرمائید ...ا
نسخه  2.۸


ضرر و زیان چادر



بروز شده در امرداد  ۱۴۰۳






مقدمه: چادر پوششی است در ایران که دارای اثرات منفی بسیاری است برای روح و جسم خانمها  و طبعا برای همه  افراد جامعه. بعلت ماهیت رژیم مسلط در ایران به  ضرر و زیان ملموس این پوشش کمتر  اشاره ای نمیشود و هیچ گونه آماری از اثرات مخرب و ملموس آن داده نمیشود . نوشته زیر تلاش اولیه ای است در به فهرست آوردن و تا حدی توضیح در بابت اثرات منفی چادر. نهایت تشکر را از شما برای خواندن و کمک به تکمیل این فهرست را دارم . لطفا نظرات خود را به آدرس
بفرستید
آریو دادمهر



-------------------------------------------------------------------------------


(1) 
کاهش آسایش شخصی
 دست و پا گیر: یک یا هر دو دست یک زن چادری  تمام مدت درگیر نگهداری 🔺
 .و جلوگیری از افتادن چادر است
 .در زیر باران و  باد پوششی بسیار نامناسب است 🔺
 .ایجاد حالت خفقان 🔺



کاهش قابلیت شنوائی در موقع استفاده از چادر:‌چادر مانعی است در انتقال صوت 🔺
  
 به درون گوشها: هم مقدار صوت را کاهش میدهد و هم صوت رامخدوش میکند


عامل گرم شدن بیش از اندازه بدن در مواقع گرم تابستانی 🔺

 چادر مانعی است از برخورد طبیعی باد و نسیم به بدن و جلوگیری از خنک 🔺
 شدن بدن شخص در مواقع گرم مانند روزهای تابستان است

  کاهش تحرک و قابلیت مانور فیزیکی زنان میشود. برای مثال در صورتیکه 🔺
 یک زن مجبور شود و یا به هر دلیلی بخواهد که بدود با پوشش چادر چینین کاری
 تقریبا امکان ناپذیر است

ویدیو استخر خانمها با رعایت حجاب اسلامی 😂😂












-------------------------------------------------------------------------------
(2)
  خطرناک بودن – کاهش ایمنی



 

ا🔺استطار در تاریکی و خطر حادثه آفرینی در خیابان ها با وسائل نقلیه
بدون شک تعداد زیادی از خانمها در طول شب  در کوچه ها و خیابان های روستاها و شهرهای ایران در حوادث با وسائل نقلیه به علت تاریکی شب و پوشش چادرسیاه (و یا به عبارت دیگر استطار مرگ)  مجروح و یا کشته میشوند. طبیعتا، دولت جمهوری اسلامی آمار و جزئیات مربوطه را مخفی نگاه میدارد. این یکی از بزرگترین جنایات آشکار جمهوری اسلام است که اجازه نمیدهد رسانه های همگانی حقایق را به مردم بگویند تا خانم ها فکری برای آن بکنند و اقلا در مورد آن هوشیار شوند. مطمئنا علت اینکه رژیم آمار را مخفی نگه میدارد بخاطر تلاقی وظیفه حاکمیت در حفظ امنیت شهروندان از یک سو و حمایت از ایدلوژی اسلامی در پوشاندن اجباری زنان در کفن سیاه چادر از سوی دیگراست




  ا🔺گیر کردن چادر لای در وسایل نقلیه و دستگاه های متفرقه
پوشش های اسلامی و بخصوص چادر قابلیت مانور در حرکات شخصی را در یک زمینه مدرن زندگی امروزی بشدت کاهش میدهد. برای مثال در تهران بسیار دیده میشود که خانم های چادری در سوار شدن و پیاده شدن ماشین بسیار لحظات خطرناکی را طی میکنند. شل بودن و آویزان بودن چادر کنترل پوشش بدن را از دست خانمی که آنرا پوشیده میگیرد و بسیار دیده شده که گوشه چادر لای در و یا دستگاه گیر کرده در حالیکه وسیله نقلیه در حال حرکت است. در مترو و بر روی پله برقی ها به سر داشتن چادر بلقوه بسیار خطرناک است

-------------------------------------------------------------------------------

(3)
  کاهش و یا حذف فردیت
  پوشش لباس انسان یکی از راه های بسیار مهم در تثبیت هویت فرد است. چادر وسیله ایست در تقلیل شدید فردیت خانم ها و نتیجتا در مخدوش کردن هویت آنان




-------------------------------------------------------------------------------

(4)
اثرات مضربهداشتی

(D) عامل کمبود ویتامین د 🔺
چادر رسیدن نور آفتاب به بدن را شدیدا کاهش میدهد که این امر موجب کاهش ویتامین د میشود که این کمبود دارای عوارض بسیار جدی میشود که مهمترین آن پوکی و نرمی استخوان است - به گزارشی در این مورد در لینک زیر توجه کنید





قسمتی از این گزارش پائینتر در این صفحه نیز منعکس شده

 جلوگیری از بسیاری از فعالیت های ورزشی و اجتماعی:انجام بسیاری ازفعالیت  🔺
    های ورزشی مثلا اسکی کردن را بسیار مشکل و یا حتی غیر ممکن میسازد

عامل ازدیاد افسردگی: شکی نست که در محیط مدرن امروزی که تمایل به بیشتر  🔺
 شدن آزادی هرچه بیشتر انسانهاست پوشیدن چادر سایه سنگینی را بر روی ذهن زن میگذارد که میتواند عامل افزون کننده ای باشد در ایجاد افسردگی

 قسمت پائین چادر سریع خاکی شده و آلوده به میکروب میگردد  🔺





------------------------------------------------------------------------------- 
 

(5)

ابزاری برای ایجاد آپارتاید جنسی

تحت رژیم جمهوری اسلامی پوشش اجباری چادر زنان باعث متمایز شدن آنان از مردان و نهایتا جدا کردن آنان از مردان میشود
در مقدمه کتاب ضیافت افلاطون که در زمان رییس جمهوری خاتمی به چاپ رسیده بود متنی وجود داشت که در چاپ های بعدی از روی این کتاب حذف شد. پاراگرافی از این مقدمه را دراینجا قرار می دهم :
در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته باشد، شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد و زن ها و مرد ها در انتخاب هم به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز دیگری" .چرا؟
چون اگر در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می دهند و خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن انسانی بنا می کنند و فرزندان سالم تربیت می کنند که تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند "
ضیافت افلاطون: نویسنده کاظم فیروزمند
 


از زمانی که عفاف را

زیرحجابها جستجو کردیم

بوی تندهرزگی خیابانها را گرفت

فکرها گندید

عقیده ها پوسید

پرده های باور دریده شد

تو به زن شک کردی

و من به مرد

#سیمین_دانشور

-------------------------------------------------------------------------------

(6)

اجباری بودن پوشیدن چادر نمونه ملموسی از نبودن آزادی اجتماعی و فردی

موفقیت رژیم در ترویج چادر و اجباری کردن آن در حوضه های مختلف جامعه نمونه خوبی است از عدم وجود آزادی در بسیاری دیگر از حیطه های زندگی













-------------------------------------------------------------------------------

(7)

 خارج بودن از مد روز و فقدان زیبائی

چادر پوششی از قرون وسطی است که به هیچ عنوان مناسبت بصری و یا کاربردی با زندگی مدرن و صنعتی امروز ندارد. به عبارت دیگر چادر وسیله ایست برای ممانعت از مدرن شدن جامعه ایران. در ایران مردان حق این را دارند که تقریبا از تمام مواهب مد دنیا استفاده کنند ولی استفاده اجباری چادر مانند خط بطلانی است که بروی تمام آرایش و سبک های جدید لباس برای خانم ها کشیده میشود



 تاثیر غم آلوده بودن چادر در شعر نو منصور اوجی بخوبی بیان میشود. جالب است که بدانید بخاطر این شعر مجله ادبی بخارا
بعد از نشر آن بمدت چندین ماه بسته شد

جملگی كلاغ
از جماعت زنان دلم گرفت
آن جماعت عظيم
روز جشن
صبح عيد
يك كبوتر سفيد بينشان نبود
جملگی سياه
جملگی كلاغ

منصور اوجی 


اثر: دکتر زرین کوب

-------------------------------------------------------------------------------

(8)
کاهش مقام اجتماعی زن

معمولا چادر را زنانی که از روستاها به شهر میآیند میپوشند نتیجه اینکه چادر دهاتی بودن زن را ( به معنای عقب مانده از دنیای مدرن) را نشان میدهد
چادر نموداری است در کاهش مقام زن به یک کالای دورانداختنی و یا قابل تعویض









-------------------------------------------------------------------------------

(9)

کاهش لذت بردن و بهره بردن از مواهب طبیعی


   لذت نبردن از تابش نور آفتاب بر روی پوست بدن -
لذت نبردن از لمس نسیم بهاری -

رنج مستمر بردن از وزنه ا ی بر روی بدن - 






-------------------------------------------------------------------------------

(10)

عامل عمده تبعیض در مقابل مردان

تفکر حجاب و عفاف موجب جدائی توام با خصومت میان زن و مرد

شرایط ندارد، زن و مرد برابرند








از زمانی که عفاف را زیر چادرها جستجوکردیم بوی تند هرزگی خیابانها را گرفت
فکرها گندید، عقیده ها پوسید، پرده های باور دریده شد، تو به زن شک کردی و من به مرد






-------------------------------------------------------------------------------

(11)

چادر یک عامل عمده در خفقان احساسات جنسی زنان


چطور می‌توان از زنی که سطح کنش جنسی‌اش بر اثر احساس برازنده نبودن پائین است و مجاب شده که دلبری نکند و فریبا نباشد انتظار داشت در مردش کشش جنسی ایجاد کند و در یک چشم بهم زدن از هیبت زنی نازیبا تبدیل شود به یک عروسک جذاب و لوند؟ (برگرفته شده از مقاله زیر "حجاب و اختلال در روابط زناشوئی)ا 

-------------------------------------------------------------------------------

(12)

رایحه بد چادر

چادر موجب آن میشود که پوشنده آن در هاله ای از بوی بد قرار گیرد

-------------------------------------------------------------------------------

 

(13)

چادر بعنوان سنبل مالکیت مرد بر زن است


در اسلام زن بعنوان یک کالا فرض میشود که آنرا میتوان خرید و یا فروخت و یا تعویض کرد.ا.
-------------------------------------------------------------------------------

(14)

چادر مانعی برای گردشگری


مشکل در استفاده در سفرهای خارج: چادر در بیشتر نقاط دنیا پوششی است بسیار غیرعادی و بخصوص رنگ سیاه آن میتواند وحشتناک و پوششی در پنهان کردن چیزی خطرناک فرض شود. خانم هائی که چادری هستند معمولا از سفر به بیشتر نقاط دنیا اکراه میکنند
چادر اصولا لباسی است که امکان مانور آمدن فیزیکی زن را میگیرد. چنین محدودیتی در خصوص زنانی که تمایل برای گردشگری دارند بسیار محسوس میشود. مثلا، قابل تصور نیست که یک زن ایرانی چادری (حال فرق نمکیند که چادر او اسپرتی است و رنگ روشن دارد و غیره) بتواند با آسایش و به راحتی به کشور های دنیا سفر کند و خود را در معرض دید مردم آن کشور ها کند. تجسم یک زن گردشگر چادری در خیابان های ژاپن و یا برزیل و یا هرجای اروپا بسیار مشکل است. تقریبا در هرجای دنیا در مشاهده یک زن با لباس چادر بلند مشگی برای کودکان و نو جوانان میتواند بسیار ترسناک باش
-------------------------------------------------------------------------------

(15)

"چادر نمودار بارز از ارزش های ارتجاعی "ناموس" ، "غیرت"

و "عفاف" است!ا  


چادر ارتقا دهنده ارزشهای عقب افتاده و ارتجاعی یک جامعه مرد سالار است
-------------------------------------------------------------------------------

(16)

توجیه تجاوز به زنان


"حجاب نمادی است که تجاوز به زنانی که حاضر به پذیرش اش نیستند را موجه می کند. وقت آن رسیده است که آن را به مانند کمربند پاکدامنی، دور بیندازیم."

ایان حرصی علی
-------------------------------------------------------------------------------

(17)

حجاب اجباری مصداق روشنی از ضدیت با دموکراسی و دور نگه داشتن زنان از کسب ایده آل های دموکراتیک است




تصویری از روزهای اول انقلاب 57 و تظاهرات هزاران نفر در خیابان های پایتخت بر علیه حجاب اجباری

-------------------------------------------------------------------------------

(18)

تضاد ذهنیت چادری با علم و دانش و روشنفکری



نخبگان به آنچه در سرت بود می‌اندیشیدند؛ پخمگان به آنچه بر سرت!








-------------------------------------------------------------------------------


(19)

چادر به عنوان مصداق رفتار تو هین آمیز سران نظام اسلامی 

 به زنان 


کلیک کنید
ویدیو فرمانده سپاه قدس (سردار قاآنی)
-------------------------------------------------------------------------------

نظرات در مورد چادر در یک سایت مذهبی
 ولی مخالف پوشش چادر


🔺 توهین به انسانیت انسان است
🔺 موجب فرو کاستن از شان زن در حد یک سوژه ی جنسی است
🔺 موجب بدگمانی و سوءتفاهم بین زن و مرد است
🔺 عامل تشویق زن بر خلاف فترت خود به زشت بودن و زیبا نبودن است
🔺 باعث رفع مسئولیت از مرد در کنترل غرایز خویش است و زن را مسئول رفتار مرد می داند
🔺 با بزرگنمائی روی موضوع جنسیت زن شئون دیگر او را به عنوان یک انسان ندیده می گیرد
🔺 بطور فاحشی با تداوم حیات و حکمت در مخلوقات عالم خلقت (چه خالق دانا و چه تکامل تدریجی) منافات دارد



نکات و نوشته های متفرقه در مورد چادر

استاد مجتهد شبستری


 
پرسشی که برای من و بسیاری دیگر از ناظران این اوضاع و احوال قرون وسطایی پیش آمده این است که آیا کلید داران بهشت و جهنم که فریضه امر به معروف و نهی از منکر را دستاویز خود قرار داده‌اند واقعاً نگران «جهنمی شدن مردم» هستند ؟ آیا به راستی در عصر پیامبر اسلام نیز در کوچه‌ و خیابان یقۀ خانم‌ها را می‌چسپیدند که چرا چنین یا چنان پوشیده‌ای ؟! آیا پیامبر اسلام هم برای مبارزه با بدحجابی «محتسب»ها راه انداخته بود ؟؟

 
چند سال قبل کتاب تحقیقی بسیار سودمندی  با عنوان «حجاب شرعی در عصر پیامبر» به قلم امیرحسین ترکاشوند در تعداد محدود منتشر شد که خیلی زود مورد استقبال پژوهشگران مذهبی و غیر مذهبی قرار گرفت و خوانندگان زیادی یافت اما مسئولان سانسور وزارت ارشاد اسلامی بلافاصله صدور مجوز کتاب را لغو و محتویات آنرا «بایکوت کردند» . از این رو تاکنون این کتاب به طور رسمی و کاغذی در ایران منتشر نشده است .

 
سوال اساسی اینجاست چرا مدعای آن کتاب را که با استناد‌های قابل توجه تاریخی اثبات می‌کند نه تنها در عصر پیامبر اسلام(ص) حجاب در معنای امروزی آن وجود نداشته بلکه به سبب زندگی بسیار ساده و ابتدائی آن مردم رعایت چنین حجابی اصلا ممکن نبوده در محافل حوزوی آشکارا به بحث نگذاشتند ؟ چرا از نویسنده و طرفداران آن کتاب دعوت نکردند در حوزۀ علمیه قم سخن بگویند و دلائل خود را توضیح دهند تا معلوم شود واقعاً در باب حجاب چه حکمی را می‌توان به حساب شریعت گذاشت ؟؟ آیا واجب نبود آنان که برای حجاب اسلامی سینه چاک می‌کنند مدعای آن کتاب را که به مراتب مستدل‌تر از بسیاری از مباحث فقهی خودشان است جدی بگیرند ؟؟ آیا واجب نبود به جای منع چاپ آن کتاب خود آنان به نشر آن بپردازند تا کمکی به فهم شریعت کرده باشند ؟!



 
صاحب این قلم معتقد است که ریشۀ تمام حساسیت‌ها دربارۀ لباس و رفتار زنان در ایران و دعوت به اِعمال خشونت در این باره ناشی از این «راز مگو» ست که تعیین تکلیف برای زنان از سوی مردان یکی از ارکان رکین استبداد است زیرا این مردسالاری به هیچ قیمت و به هیچ صورت نباید خدشه‌دار شود تا پایه‌های استبداد دینی سست نگردد و کلید داران بهشت و جهنم نه غمخوار «معروف» و «منکر» اند نه دلواپس آخرت مردم بلکه آنچه آنان را نگران میکند از دست دادن استبداد و منافع وابسته به آن است .

 


 

 




چادر سیاه از کجا آمده است؟

 




چادر
سیاه از کجا آمده است؟

 چرا رنگش مشکی و تیره است؟

 آیا چادر سیاه همان چادر اصیل ایرانی است؟

آیا چادر سیاه لباس ملی ایرانیان بوده است؟


برخلاف ادعاها به هیچ وجه چادر سیاه ریشه ی ایرانی ندارد زیرا در ایران باستان اکثریت مردم زرتشتی بودند و در دین زرتشت رنگ سیاه نماد اهریمن و شیطان است و زرتشتیان به حدی از سیاهی و تاریکی بیزار هستند که حتی در مراسم عزا و سوگواری نیز لباس سپید بر تن میکنند. در جشن دینی (سده) هم لباس زنان و مردان یک دست سپید است. در دین زرشتی، بدی(شر) در مقابل خوبی (خیر) قرار میگیرد. نماد بدی سیاهی و تاریکی است و نماد خوبی سپیدی و روشنایی است و اینکه زرتشتیان به سمت نور و روشنایی نماز میخوانند. حتی آتش هم چون نمادی از نور و دشمن سیاهی و تاریکی است در دین زرتشت، مقدس است.

 

همچنین در دین اسلام، هیچ جای قرآن سفارش به پوشیدن چادر سیاه و کلا پوشش سیاه نشده است بلکه برعکس پوشش سیاه همواره مکروه و نفی شده است. حتی در هنگام حج، لباس احرام سپید است و پوشیدن لباس سیاه هنگام زیارت خانه ی خدا مکروه میباشد. حتی در هنگام مرگ هم از کفن سیاه و تاریک استفاده نمیکنند! چادر سیاه هیچ ارتباطی با دین ندارد.

 

پس چادر سیاه از کجا آمده است؟

 

حتما از دوران سیاه اعراب و رسم زنده بگور کردن دختران در بعضی قبایل عرب خبر دارید

و حتما بارها از خودتان پرسیده اید که چطور نسل این اعراب منقرض نشد در حالی که دخترانشان را زنده بگور میکردند !؟

جواب این پرسش روشن است، چون همه ی دختران این قبایل زنده بگور نمی شدند و تعدادی زنده می ماندند

 

اما اعراب عربستان با آن همه تعصب کور چگونه ننگ داشتن دختر را تحمل میکردند؟

تنها راه برای پوشاندن این ننگ و شرم، پنهان کردن دختران در سیاهی و تاریکی بود.

و چادر مشکی وسیله ای بود که سیاهی و تاریکی گور را برای دخترانی که زنده مانده بودند تداعی میکرد.

زنان عرب باید در گرمای طاقت فرسای عربستان، غرق در تاریکی چادر سیاه از دیده ها پنهان میشدند تا اعراب ننگ داشتن دختر را در این پوشش های تاریک مخفی کنند.

 

 این در حالی بود که لباس باستانی زنان ایرانی، باوقار و در عین حال پر از رنگ و زیبایی بود. حتی چادر ایرانیان (شونل ) بسیار پرنقش و رنگین بود و هیچگاه بسته نبود و اغلب یا روی شانه یا پشت سرشان آویزان میکردند، زیرا چادر ایرانی جهت زیبایی استفاده میشد نه برای پوشاندن مو و اندام زن و پنهان کردنش.

 برخلاف زنان عرب که مجبور به پوشیدن لباس های سیاه و تاریک بودند تا دیده نشوند، لباس زنان ایران باستان، جشنواره ای از رنگ و زندگی بود. هنوز میتوان زیبایی و رنگهای متنوع این لباس ها را در پوشش محلی زنان مناطق مختلف ایران مشاهده کرد، بخصوص لباس سنتی زنان عشایر ایرانی.

 

کسی در ایران باستان از داشتن دختر ننگ نداشت تا مجبور شود

 

یا او را در گور تاریک ، زنده دفن کند

یا او را در چادر سیاه ، زنده محو کند

 

تهاجم فرهنگی یعنی زنان ایرانی، چادر سیاه که پوشش سنتی زنان عرب و نشانه ی شرم از زن بودن است را بپوشند و عده ای نیز با فلسفه بافی و شعارسازی این جهالت موروثی اعراب را به غیرت و حیاء و عفت بچسپانند تا هر کس ایرانی و انسانی اندیشید، بی غیرت و بی حیاء خطاب شود!

 

اثر: دکتر زرین کوب

 

.................................................................................


فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست چرا که هرچه کند در جحاب کند. از من مترس که خانم خطابت میکنم، از او بترس که همشیره ات خطاب کند






برای دیدن شعر خوانی شعر فروغ فرخزاد اینجا را کلیک کنید







مرضیه افخم سخنگوی دولت روحانی 1394

آقا مرضیه در حال سینه‌زنی یا سینه‌پروری؟! | علیرضا رضایی

     

خود ارضائی و حجاب

تابوی خودارضائی و این باور غلط که خودارضائی امری مضر است تاثیر بدی در مسائل اجتماعی گذاشته است
 خود ارضائی چه ربطی به حجاب دارد؟
یک نوجوان چه دختر و چه پسر زمانی که بالغ می گردند نا خوداگاه با دستمالی اندامهای جنسی خود به لذتی دست می یابند که نظیرش را قبلا تجربه نکرد اند و این لذتی نیست که یک انسان سالم بتواند از تکرارش چشم بپوشد در نتیجه این امر را باز هم تکرار می کند تا اینکه یک روز در کتابی و یا مجله ای یا با ارشادات یک فرد به ظاهر دلسوز به این نتیجه می رسد که این عمل بسیار مخرب و خانمان برانداز است و زندگی و سلامت و آینده ی او را تباه خواهد کرد نتیجه آن می شود که وی تلاش می کند دیگر این عمل را تکرار نکند و در نتیجه یکی از حالتهای زیر پیش می آید
-         یا آنقدر به خود تلقین می کند که این حس را کاملا در خود نابود میکنند که در مردان تقریبا غیر ممکن است
-         یا انقدر خود را نگه می دارد که به مرز انفجار برسد و در خواب یا با یک سکس عجولانه و بی لذت خود را تخلیه کند و نهایتا جز حس بدی چیزی نصیبش نگردد
-         و یا نمی تواند خود را کنترل کند اما بعد از هر بار انجام این عمل احساس بد گناه و عذاب وجدان وجودش را فرا می گیرد و چون ارضا شدن دو جنبه ی روحی و جسمی اش توامان باید تامین شود از نظر روحی ارضا نشده و درست مانند کسی که آب شور میخورد تشنه تر شده و باز این عمل را انجام می دهد و باز نارضایتی دارد و عطش و گم گشته اش بیشتر شده و مدام این عمل را تکرار می کند تا به مرز جنون برسد و دچار افسردگی و ناامیدی بشود و واقعا روح و جسمش تحلیل رود
این افراد معمولا تبدیل می شوند به متعصبان افراطی نصیحت کردن در مورد مضرات خودارضائی و انبوده مقالات غیر علمی و افراطی در زمینه ی معایب و مضرات خودارضائی که به وفور در منابع چاپی و یا اینترنت یافت می شود اغلب محصول این عالمان بی عمل است که برای اینکه خودشان عبرت گرفته و یا دیگران را از مبتلا شدن به گرفتاری خود نجات دهند در این باب قلم فرسائی میکنند
ایشان دروغ نمی گویند چرا که خودشان گرفتار اعتیاد به خودارضائی هستند و هر چه در این زمینه بیشتر غرق می شوند عطش جنسی ایشان زیادتر می گردد و حساسیتشان به مصادیق جنسی بالاتر می رود
ایشان همانهائی هستند که با دیدن زن بد حجاب به مشقت می افتند و مجبور به خودارضائی می شوند و بعد عذاب وجدانشان را با خشم علیه زن و بی حجابی اعمال می کنند و انتظار دارند زنها از روی زمین ازبین بروند شاید ایشان از این منجلاب رهائی یابند اما اگر چنین شود نیز ایشان خلاصی نخواهند داشت
ایشان همانهائی هستند که می گویند انسان هر چه هم سکس کند عطش جنسیش برطرف نمی شود بلکه بیشتر هم می گردد
این افراد بخطر سکس ازدواج میکنند شاید از این گرفتاری خلاص شوند و چون در عرض چند دقیقه ارضا می شوند نمی توانند همسرشان را راضی کنند و نهایتا رابطه ی جنسیشان با همسرشان دچار اختلال گردیده و سکس ایشان کم از خودارضائی برایشان نخواهد بود و چون همسر ایشان بعد از مدتی ناکامی در رابطه جنسی خود تمایلی به رابطه با ایشان نخواهد داشت دوباره یا گرفتار خودارضائی خواهند شد یا در کوچه و خیابان دنبال گم گشته خود می گردند و لحظه ای موضوع سکس از ذهنشان دور نمی گردد
طبیعتان همسرانشان هم که اغلب به دلیل اینکه با انجام ندادن خود ارضائی و ناتوانی در رسیدن به حالت ارگاسم نیاز سرکوب شده ای دارند به دنبال رسیدن به لذتی موهوم اقدام به خیانت و داشتن رابطه جنسی خارج از خانواده می کنند
در بهترین حالت این افراد که فقط با هیجان داشتن یک رابطه ی نامشروع ممکن است توان رسیدن به یک لذت حداقلی را پیدا کنند اقدام به سکس ضربدری و یا حتی پیشنهاد همسر خود به مردی دیگر و تماشای سکس زنشان با او و کسب لذت بصری از زنی که خود توان لذت بردن از او را ندارند می نمایند
اینچنین می شود که موضوعی ساده که اگر به عنوان حق هر نوجوان و تنها و سالمترین راه کسب لذت جنسی برای او تلقی شود و او با دانستن تکنیکهای صحیح اینکار با کسب لذتی بدون دغدغه خود را تخلیه و با آن به آرامش و ثبات روانی برسد می تواند بسیاری از پارادوکسهای اجتماعی ما را حل نماید تبدیل می گردد به افت جان یک ملت که تمام افراد آن جامعه را گرفتار کرده و دارد یک جامعه را به تباهی می رساند
و نتیجه می شود دادن دستورات رژیمهای غذائی کمتر نیرو زا و توصیه به خواهران و مادران که در منزل لباس فلان و بهمان نپوشند و غیره به همین سادگی و به همین مضحکی
اینجاست که ما می فهمیم چقدر گمراه و نادان هستیم و چقد باید نسبت به حرفهای این جماعت آخوند که سی سال جامعه را با افکار پوچشان به فساد و تباهی کشانده اند و تمام مرزهای اخلاقیات و شرف را مخدوش و بی اهمیت کرده اند بدبین بود و مقابله کرد
زندگی چیزی نیست که بتوان چهارچوب آنرا با کتب حدیث تماما و کاملا جعلی و دروغین بنا کرد و انسان را نمی توان به انسان ایرانی و غیر ایرانی طبقه بندی کرد
باید دانست که 99 درصد مردم دنیا چون نیروی سکس را هدایت شده و هوشمندانه کنترل می کنند و تمام جنبه های زندگی جنسی ایشان دارای چهارچوب قانون و کلاسه بندی شده است چنین با شرافت و سالم زندگی میکنند و ما که همه چیز را انکار و نفی میکنیم و هیچ اصولی برای آنچه زیر فرش پنهان می کنیم نداریم شاهد اینهمه فجایع و رخدادهای شرم آور در کشورمان هستیم و ابدا خیالی هم برایمان نیست و گویا برایمان دیگر هیچ اهمیتی نیز ندارد
یکی باید از یک جائی شروع کند و این سیکل نامتنهاهی تباهی را در هم بشکند

حجاب و اختلال در روابط زناشوئی


اگر انتظار دارید زن را زشت و تنفر انگیز بخواهیم چون دیگران کنترلی روی خواست خود ندارند این موضوع به این دلایل اسباب ضرر است


ما در شبانه روز ممکن است ساعتها با همسر خود در محیطهای عمومی باشیم آیا منطقی است برای اینکه دیگران زیبائی زنی را نبیند خود آن زن در مشقت باشد و همسرش محروم از دیدن زیبائی او؟

چطور می‌توان از زنی که سطح کنش جنسی‌اش بر اثر احساس برازنده نبودن پائین است و مجاب شده که دلبری نکند و فریبا نباشد انتظار داشت در مردش کشش جنسی ایجاد کند و در یک چشم بهم زدن از هیبت زنی نازیبا تبدیل شود به یک عروسک جذاب و لوند؟

و بر فرض که به جادوئی این معجزه را کرد ,خود بگوئید مردی که در طول روز هر چه زن دیده جز سیاهی و زشتی چیزی از آن ادراک نکرده ناگهان چون با لعبتی لوند مواجه شود می‌تواند چنین تکانه‌ای را چنان مدیریت کند که مجالی برای کاری پیدا کند؟

حال اگر زن فریبا و زیبا بودن در وی نهادینه شود و به جبر رقابت ذاتی با سایر زنان همواره مرتب و آراسته باشد و هر بار که مردش نگاهش می‌کند چه در کوچه و خیابان چه در میهمانی و یا وقتی سر کار دنبال‌ش می‌رود او را جذاب ببیند قطعا توجهش به همسرش بیشتر خواهد بود و همواره مترصد فرصتی است تا با او خلوتی داشته باشد
و البته مرد که زن خود را چنین آراسته و زیبا ببیند نه تنها به دیگران جذب نمی گردد بلکه حواسش بیشتر به همسرش است تا مبادا کسی بهتر از او دلش را تصاحب کند

از طرفی زن هم چون در جامعه ببیند صرف اینکه مانند یک انسان بی روح در اختیار همسرش است شرط ادای دین زناشوئی نیست و زن باید زیبا و فریبا باشد او هم تلاش می کند تا هر چه بیشتر نظر شوهرش را بخود جلب کند

توجه باید داشت که نیاز جنسی فقط در خلاص شدن از فشار آن نیست بلکه انسان باید از نظر روحی و روانی ارضا شود و آن هم با یک لحظه در آخر شب سر و ته ماجرا را سر هم آوردن تامین نمی گردد و وقتی انسان از نظر روحی ارضا نگردد مدام چشم و دلش دنبال گم گشته ای است که هر چه می جوید نمی یابد

اگر مرد در اجتماع چنان تربیت شده باشد که بفهمد حد و حدودش چیست وقتی با همکاران زن‌ش است و یا شهروندان مونث را می‌بیند "تبارک الله احسن و الخالقینی" گفته بگوید "الحق که زن موجود مطبوعی است" همواره احساس مطبوعی به زن دارد و چون عادت کرده که با دیدن زن حال جنسی پیدا نکند وقتی با همسرش هست پر شور اما نه چنان تحریک شده که بی نیاز از معاشقه‌ای محرک باشد لحظاتی می‌سازد که در آن ضمن اینکه خود از معاشق‌ی انجام شده لذت می‌برد می‌تواند همسرش را هم به سطحی از تحریک برساند که هر دو اوج لذت جنسی را تجربه کنند و تمام تنش‌ها و عدم توازن‌های شیمیائی و الکتریکی سیستم عصبی خود را تصحیح کرده به رضایت عالی توام با تعادل شیمیائی در مغز و عشق و محبتی غیر قابل توصیف برسند

و به این ترتیب رضایتی عمیق از یکدیگر پیدا کرده و تمام مشکلات زندگی را با شکیبائی بدوش می کشند

دین به مثابه حجاب

گناهان مورد نظر دین بسیار استثنایی هستند. قتل یا زناء امری گسترده نیست که دین آنقدر در بابش هیاهو به پا میکند و به بهانه وجود فساد و فحشاء همواره داعیه حکومت بر مردمان را داشته باشد. از میان تمام گناهان, بیشتر «دروغ» عمومیت دارد که دین در عمل به آن هیچ بهایی نمیدهد. زیرا کنترل دروغ, بعلت ویژه گی فردی- گروهی و نا- کم آشکارگی آن و تودار بودنش و همچنین وجود سیستم هایی از دروغ به نامهای حکومت ها, انستیتوهای دینی و ضرورت وجودی آن برای ادامه زندگی مردمان در عالم واقع, تقریباً ممکن نمیباشد.
از طرف دیگر هم دین و هم مرام های اشتراکی, از جمله کمونیسم, با تمام کوشش های خود, هرگز نتوانستند مالکیت را نابود کنند. به همین جهت در ادیان بسیاری بخصوص در دین اسلام, به مالکیت ارج نهاده شده و از آن پس نیز سعی شده, به امور مالکیت, فقط جهتی عادلانه داده شود که در اینمورد نیز, موفقیتی حاصل نشده و در عمل در همان حد اخلاقی - صدقه ای ماند. بنا بر این, دو مسئله مهم «مالکیت و دروغ» عملاً از حیطه دین خارج شد و آنچه که برای دین باقی ماند, عمدتا «حجاب» بود.
حجاب به مثابه پوشش یا نقابی برای پوشاندن هر چیزی که بر وفق مراد روحانیت یا دینداران نبوده باشد!. یا حجاب به منظور پرهیز نمودن و کور کردن غرائز.
اصولاً فلسفه دین بر پایه ای از «حجاب» استوار است. وجود خود دین که امر «متافیزیک» را در جهان فیزیکی نماینده گی میکند, در محاق است. دین در تلاش تعریف و توجیه کردن چیزی است, که نه امکان مشاهده آن میرود و نه حتی تصور نمودنش در خیال آدمی می گنجد.
وجود خداوند, فرشته گان, پیامبران, امامان, قدیسین و بهشت و جهنم و... همه و همه به مانند یک «راز» است. و اگر ما همچون ماتریالیست ها منکر وجود متافیزیک نباشیم, و اسم آنهمه را صرفاً «یک راز» بنهیم, ناچاریم به پوشیده بودن آنها از چشم بشر اذعان کنیم, یعنی به وجود آن, منتهی در زیر «حجاب» بیندیشیم و معتقد باشیم.
دینداران, همین فلسفه پوشیده گی یا نقاب را از «نفس و ناموس متافیزیک» وام گرفته و آن را همچون «ابزاری» برای اداره امور دنیوی به کار میبرند. لذا حجاب ابزاری است برای پوشاندن آنچه که باید از انظار پنهان نگاه داشته شود و آن هر چیزی میتواند باشد؛ زشت یا زیبا, دروغ یا حقیقت, هم چون «چادر» که میتواند, زیبایی یا نازیبایی زنی را در درون خود پوشیده نگاه دارد. بنا بر این پوشش همیشه عنصری اخلاقی محسوب نمیشود و میتواند حتی حقیقتی را مستور بدارد.
لباس و طرز آرایش روحانیت بیشتر ادیان نیز, به غیر از وظیفه سمبلیک آن؛ در اسلام لباس پیغمبر, به مثابه یک اونیفورم و معرف خاص آن طبقه, دارای بعد پوشش و حجاب نیز میباشد. وجود ریش های بلند برای پوشاندن بخشی از چهره و عباء و رداهای دراز همچون چادر, اندام های آنها را میپوشانند و همچنین؛ نعلین, حرکات آنها را در هنگام راه رفتن کند میکند و حجاب یا مانعی است برای تاخت و تاز و ابراز غرور و فروختن فخر بر زمین و زمان؛ ضمنا یک نوع نمایاندن خود و دادن علائم و نشانه در مقابل نه- خود؛ وقار و طمأنینه در راه رفتن است!.
خط و نقاشی اسلامی به خاطر حفظ «آن راز», پر رمز و به عمد ناخوانا و نامعلوم و لابیرنت مانند است. معماری نیز بسیار پوشیده و دارای حجاب میباشد. زیرا پنجره ها و نماهای چنین بناهائی نه بسوی کوچه و خیابان که به دور حیاط خانه ها سازماندهی شده است و دارای اندرونی- بیرونی است. رهگذران در شهرهای اسلامی غالباً در کنار دیوار های بدون نما میگذرند. مشاهده گذار چادر سیاه ها در کنار دیوارهای گلی یا آجری زرد رنگ, و تکیه گیاهان و پیچک های حیاط ها بر آنها در نور تند آفتاب مشرق زمین, عطر یاس و سبزیجات باغچه ها, بازی سایه ها بر سطح زمین و شکستن آنها در ارتفاع دیوارها, تابلوی بدیعی است که روح را حقیقتاً به «آن راز» نزدیک میکند, حال چه معتقد به آن باشیم یا نباشیم!.
به همین دلیل شهرهای اسلامی برای گردشگران فرهنگی غربی از جذابیت بسیار بالایی برخوردار میباشد و تئوریسین های معماری غرب, همواره در پی همان راز یا شعرگونگی معماری میگردند. بسیاری از آنان از نبود- کمبود دیوارهای حجیم سنگی- آجری در شهرها و برهنگی معماری مدرن؛ معماری شیشه ای دموکراتیک انتقادات جدی دارند. و این در صورتی است که برخی از معماران مدرن شرقی, بعلت عدم شناخت کافی از معماری و شهرسازی پیشینیان خود و نبودن تئوری معماری مدرن و سنتی در کشورهای خود, معماری ای شیشه و انعکاسی را ( حتی بر خلاف موقعیت اقلیمی مناطق مورد نظر و با مصرف زیاد انرژی) از غرب تقلید میکنند که خود آن, در غرب مورد انتقاد اساتید معتبر جهان میباشد.
حجاب در دین وظیفه «کور کردن» را به عهده دارد. و نقش روحانیت, همچون یک نقاش هنرمند میباشد, که بر بوم سفید روی چهارپایه, با اختیار و سلیقه خود چیزی را آشکار و هم زمان با آن, به وسیله قلم مو و رنگ, پنهان یا اصطلاحاً کور میکند.
ملا نیز با کور کردن بخشی از هستی, در پی آشکار کردن بخش متافیزیک است. متافیزیکی که, حتی وجودش در زیر روانداز و پوشش قابل حدس و گمان نمیباشد. مکانیزم کور کردن چیزی برای آشکارتر شدن چیز دیگری مثل تنگ کردن چشم ها برای بهتر دیدن موضوعی قابل مشاهده میباشد. و همین خود نشانی از عمل ساختارشکنانه است؛ که برای دریافت هسته نوشته ای, زیاده گویی ها را حذف میکند. اما در اینجا برای رسیدن به یک هدف دینی یا ساختار چیزی به کار رفته است. در حقیقت حجاب زن را نیز, از جهتی میبایست چنین ملاحظه کرد. حجاب زن به معنی تمرکز نمودن از طرف مردی بر زن منتخب بوده که میبایست طبق قواعد مذهب, سرانجام به ازدواج بیانجامد یا همچنین با حذف قسمتی از پیکر زن, میبایست به معنی عدم ایست یا عبور از او بدون قصد گناه, و مکث کردن البته با نیت خیر!.
در اینجا ملایان همواره سعی کرده اند, بنا به سلیقه خود, طی نسلهای متعدد, تصویری مادی از متافیزیک به ما ارائه نمایند, که انسان فقط میتواند, وجود و کیفیت چنین تصاویری را به میزان توانایی و هنرمندی آنان نسبت دهد و نه بیشتر از آن.
آنها کوشش میکنند, بوسیله مراسم مذهبی, «نوعی تئاتر یا هنر آکسیون در قالب عاشورا», یا استفاده از «کلمه» بیشتر گفتار؛ (موعظه و روضه, مرثیه, نوحه, ندبه و سخنرانی و بیان ویژه گی هایی که به خدا, پیامبران و امامان نسبت میدهند, و همچنین بوسیله «وصف نمودن صرف», آنها را توضیح دهند. که البته توفیق نسبی این عمل, نه الزاماً بخاطر قدرت هنرمندی روحانیت بوده, بلکه بیشتر به خاطر میرایی انسان و «گمان به آن راز میباشد». راز مردن- راز هستی. زیرا تصویر خدا هرگز خود خدا؛ خدای نادیده نخواهد بود. به همین جهت هیچ تصویر مادی به معنای, عکس, کاغذ, قلم و رنگ, حتی از امامان که جزء بشر بودند, در دین اسلام وجود ندارد. این نا-انسانی نگاه داشتن دین یکی از عالیترین تصمیمات دینداران بود. زیرا راز متافیزیک همانا عدم ارائه هر نوع تصویر مادی میباشد.
میرایی و مردن؛ هستی و نیستی, زندگی را دارای راز میکند. رازی که فیلسوف, شاعر و نقاش هم نومیدانه, سعی بر برملایی آن دارند. که همین امریست بسیار انسانی, دلنواز و تسلی بخش. شاید همین میزان پرسش و شکوایه, دلتنگی, احساس غربت, عصیان, انکار و دلهره های عارفانه و فلسفی برای بیان آن راز؛ بویژه راز نیستی, نه کافی, بلکه معصومانه تر و صادقانه تر از کار روحانیت باشد. چنانچه اگزیستانسیالیست ها از «آنهمه» به جای دین سازی به ساختن هنر انسانی و رنج هایش پرداختند و «او= انسان» را, هم آزاد کردند و هم مسئول خیر و شر خویش. اما روحانیت با سوء استفاده کردن از آن مجهول ابدی, بوسیله تردستی خود در امر جا به جایی روح بشر کوشیدند. و با کور کردن بخشی از ذهن, روح و دخالت در ضمیر انسان, بازی با هستی او و سلب آزادی ماهویش به مثابه «وجود», سعی در به اصطلاح هدایت او را دارند, بدون آنکه خود بدانند, به کجا؟.
اگر چنانچه روحانیت فقط گوشه متافیزیکی دین را به عهده میگرفتند و قصد تحمیل مناسبات اخلاقی و حکومتی مورد نظر خود را نمیداشتند, شاید هنری در کنار بقیه هنرها بوجود میامد که کمتر از ابزاری مادی همچون آلات موسیقی, کاغذ, رنگ و فلز یا حتی «کلمه» که از نگاه بسیاری از فلاسفه از کمترین بار مادی برخوردار است ( هنر شعر به مثابه بالاترین هنر), بوجود میاوردند. در اینصورت چیزی ورای عرفان مشرق زمین پدید میامد. شاید چیزی گیراتر از راز و حیرت و دلهره و پوئزی عرفان. مشرق زمین از خیال و فانتزی سرشار است و میتواند هنر یا بسیار هنرها بیافریند. همان هنر مورد نظر نیچه که در زندگی جای خدا را گرفته و موجب تسلی خاطر انسان میشود. هنر در نگاه نیچه به خاطر هنر بودنش نیست که جای خدا را میگیرد. بلکه هنر به معنای «خود را زندگی کردن» است.
لذا, با توجه به فن حجاب در جهت کور کردن بخشی از وجود انسان و استفاده نمودن از «امر پرهیز» - امر به معروف و نهی از منکر و وضع قوانین «کشتن و تنبیهات وحشیانه» برای نه- فرمانبران, میتوان از اصلاح طلبان دینی پرسید, اصلاحات از کجا؟ در کجا؟, تا کجا؟... در شل کردن و کوچک کردن لچک ها؟, در آشتی دادن ملتی بزرگ با قیم خود, یا مهربانتر کردن قیمی نامهربان؟ یا چشم بر هم گذاشتن ها و ندیدن ها و بخشیدن گناهان ما؟ یعنی باز هم نقاب باز هم حجاب؟ بازهم اعمال اخلاق زیر و رو؟.
آیا حقیقتا وقت آن نرسیده که کمی شجاعت نشان دهید و به عمل « بنیان افکنی دینی» تن در دهید. همان عمل شالوده شکنان غربی یا لااقل ایجاد شکی, تردیدی در ساختار ویرانگر دین؟. مثل یک قمار باز همه چیز باخته تمام ورق های دینی خود را, تمام تقابلهای خود ساخته, زیر مجموعه دین و دینداران را؛ زن در مقابل مرد, کافر, دین دار, ریش دار, بی ریش, با حجاب, بی حجاب, بهایی, مسلمان, هفت امامی, دوازده امامی, سنی, شیعی, مسلمان, نامسلمان و...بی هیچ مقصد به هوا بیندازید!. هر طور که این ورق ها روی میز در کنار هم قرار گرفتند, بگذارید بگیرند!. هر چه که باشد, آیا بهتر از وضع کنونی نیست, چنان که هرگز جرأت تجدید دید و نظر و ظن و ذهن در دین و مذهب خود نداشته باشید؟.


--------------------------------------------------------------------------------

من زنم
از نسلی که
خنده و رقص بر او حرام است
من زنم
زنی از نسل چادر

با همه اسارتم
روحم آزاد است

















 


گامی برای حل مشکل‏ چادر ایرانی
 چادر را عده‏ ای حجاب ایرانی می‏دانند که‏ توسط ایرانیان برای زنان مسلمان ابداع شده‏ است.
به همین دلیل چادر ایرانی با چادر عربی‏ تفاوت‏هایی دارد.مشکلاتی که چادر ایرانی‏ برای زنان به وجود آورده موجب شده‏ تلاش‏هایی برای بهینه ‏سازی چادر صورت‏ بگیرد که در این رابطه «فتانه جنابی» دست به‏ ابتکاری است
 .
با چادر فعلی همیشه ناگزیریم‏ خاکی و آلوده به میکروب باشیم‏ چادر کنونی با فعالیت‏های اجتماعی سازگاری ندارد

من به عنوان یک زن محجبه ایرانی که حجاب‏ چادر را برای خود انتخاب کرده‏ام سختی‏ها و مشکلات چادر فعلی را تجربه کرده بودم اما به هر حال مثل همه خانم‏های ایرانی به نوعی با این‏ مشکلات کنار می‏آمدم اما وقتی دخترم بزرگ شد و دیدم که نسل جوان امروز دلیلی برای تحمل این‏ همه مشکلات نمی‏یابد و روزبه‏روز در سطح جامعه‏ گرایش به چادر،که به فتوای کلیه مراجع تقلید حجاب‏ برتر است،کمتر شده و اکثر دختران جوانی نیز که‏ چادر را انتخاب کرده‏اند به دلیل وجود مشکلات‏ بسیار زیاد چادر فعلی که آزادی عمل را از آنان‏ می‏گیرد،با وجود معایب بسیار زیاد چادر عربی،از جمله شروع حجاب از فرق سر،زشتی دو دوخت‏ نامناسب روی آستین،کوتاهی آستین که با تورهای‏ بلندی جبران شده و چینش نامرتب پایین چادر که‏ حالت خمره‏ گونه به آن می‏دهد و...بدون توجه به‏ حفظ اصالتهای فرهنگ اصیل ایرانی،استفاده از چادر عربی را ترجیح داده شاهد رواج روزافزون‏ استفاده از چادر عربی در بین دختران جوان بودم،با خود فکر کردم باید راه‏حلی برای این معضلات پیدا کرد از آنجایی که من در دو رشته دانشگاهی ریاضی‏ و فیزیک تحصیل کرده و دبیر فیزیک هستم و اقتضای رشته تحصیلی و شغلم این است که همیشه‏ به دنبال حل مسائل پیچیده و مشکل بوده و زود دلسرد نشوم،تحقیق مفصلی را درباره معایب چادر فعلی شروع کردم و به مشاهده روش‏هایی که خانمها برای مقابله با این مشکلات ابداع کرده‏اند پرداختم‏ و دریافتم که:
عده زیادی از خانمها بیش از یک متر ار چادر خود را همواره با دست در ناحیه کمر نگه می‏دارند که این عمل به خصوص در هنگام بالا رفتن از پله‏ و سوار شدن به اتومبیل موجب تنگی بیش از حد چادر از پشت شده و حجم بدن آنها نمایان می‏گردد. همچنین در صورت نیاز به دستان برای پرداخت‏ وجه خرید،مراقبت از کودک،حمل کالسکه بچه، جنس‏های خریداری شده و کیف و کتاب دانشگاه‏ مجبور به کنار زدن چادر می‏شوند که سبب نمایان‏ شدن لباس‏های زیرین می‏شود.متاسفانه بسیاری‏ از خانمها پوشش مناسبی زیر چادر ندارند و در نتیجه‏ بدحجاب می‏شوند.
عده‏ای از خانمها نیز برای این که بتوانند از دستان خود استفاده کنند چادر را به دندان گرفته و ضمن صدمه زدن به سلامتی خود و چادر،همواره از بوی بد و لکه‏های سفید ایجاد شده روی چادر رنج‏ می‏برند.
گروهی نیز دست‏ها را از چادر بیرون می‏آورند که سبب نمایان شدن پوشش‏های زیرین و ایجاد صحنه نازیبا و دون شان بانوی محجبه ایرانی‏ می‏شود.
مشکل دیگری که خیلی جلب توجه می‏کرد این بود که اکثر خانمها و بخصوص دختران جوان و نوجوان،توانایی منظم نگه داشتن چادر خود را ندارند و معمولا چادر یا مانند شنلی به دنبال آنان حرکت‏ می‏کندا و یا قسمتی از چادر روی زمین کشیده شده‏ و آشغال و خاک موجود در روی زمین را به روی‏ کفش و شلوار آنان منتقل می‏کند و علیرغم این که‏ شعار ما مذهبی‏ها«النظافته من الایمان»است با چادر فعلی ناگزیریم همیشه کثیف و خاکی و آلوده‏ به میکروب باشیم و شاید به همین دلیل است که‏ سعی می‏کنیم همیشه از کفش و شلوار مشکی‏ استفاده کنیم تا کثیفی بیش از حد آنها معلوم نشود. اما واقعا اگر کثیفی چیزی معلوم نبود به این معناست‏ که تمیز است؟!
امروزه بسیاری از خانمها ترجیح می‏دهند برای انجام فعالیت‏های اجتماعی و به منظور برخورد کمتر نامحرم شخصا رانندگی کنند ولی حفظ چادر فعلی در حین رانندگی تقریبا غیر ممکن است به‏ همین دلیل عده‏ای از خانمها پشت فرمان چادر را از سر برمی‏دارند.
گروهی نیز هرچند دقیقه یک بار فرمان را رها کرده و چادر عقب رفته خود را جلو می‏کشند و نمی‏توانند با تمرکز رانندگی کنند.
عده‏ای نیز با استفاده از وسایلی چادر را روی‏ سر خود ثابت نگه می‏دارند اما چون به دستان خود احتیاج دارند چادر را کنار زده و پوشش زیرین آنها نمایان می‏شود.
باید راه حلی پیدا می‏کردم نمی‏توان منتظر دیگران ماند.با پیشرفت دنیای امروز و حضور فعال


من زن ايراني ام جوشيده از شعرو شراب
خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب

پايه اسلامتان را اي امام جمعه ها
مي کنم با تار مويي من خراب اندر خراب

گور باباي شما بر جد و آباي شما
از جهنم تا بهشت و وحشت و رنج و عذاب

ننگ و نفرت بادتان اي کرکسان ، شادي کشان
زن به چشمان شما شد برده اي در رختخواب

روي لب الله و اکبر سنگسارم کرده ايد
تا گلو در خاکها اي قاتلان آفتاب

روسري را در خيابان قعر آتش افکنم
گيسوان را ميدهم شادي کنان من پيچ و تاب

ميروم در ساحل دريا کمي عريان شوم
پيکر زيباي خود را تا زنم  رقصان بر آب

لب بگيرم از لب معشوق خود در کوچه ها
شيخکان را افکنم با بوسه ها در اضطراب

تو چه داني آيت الله پشمکي از شور و حال
کشک خود را زير ماتحتت سر منبر بساب

من زنم زن مذهبم تنها جهان آزادي است
مي گشايم بال و پر در آسمانها چون عقاب

آن سبو بشکست و آن پيمانه ها  بر خاک ريخت
مرد سالاري شده است در گور اي عاليجناب

من زن ايراني ام جوشيده از شعر  و شراب
خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

از یک دختر ایرانی:
حجاب برای من مصونیت نشد وقتی کلاس پنجم دبستان سوار تاکسی شدم، در صندلی
 جلو نشستم... و دستی از عقب تنم را لمس می کرد و من حتی نمی توانستم از ترس جیغ بکشم


حجاب برای من مصونیت نشد وقتی در شهر غریب دانشجو بودم وهوا تاریک بود، از دانشگاه به خانه می رفتم و عده ای کارگر ساختمانی دوره ام کردند و اگر جیغ و داد نمی کردم معلوم نبود چه اتفاقی که نمی افتاد.


حجاب برای من مصونیت نشد وقتی در دادگاه قاضی برای آنکه کارم را راه بیاندازد به من پیشنهادی بی شرمانه داد!


حجاب برای من مصونیت نشد وقتی به پیشنهاد ازدواج همکلاسی ام پاسخ منفی دادم و او پشت سرم مرا “فاحشه” خطاب کرد.


در تمام این سالها حجاب برای من در کوچه و خیابان، در روز و شب، در تهران و شهرستان مصونیت نشد. احساس می کنم محدودیتی را به نام مصونیت بر تن من کردند و من در سرما و گرما تحملش کردم بدون اینکه ذره ای احساس امنیتکنم.


امنیت چیزی نبود که بتوانند آن را با لباس من در جامعه ایجاد کنند.

حجاب چیزی جز محدودیت نبود، امنیت را باید در جای دیگری جست و جو می کردند.

در مذهب اسلام "زن" گناهیست که باید پوشیده شود






منظره ای از استخر کنار در یا در هتل بابلسر قبل از انقلاب







پیامدهای اجباری حجاب اجباری: ۹۵ درصد زنان ایران کمبود ویتامین D دارند
دو خرداد 1394 - کیهان لندن

پوشش اجباری و حجاب اسلامی در ایران علاوه بر مشکلات روحی و روانی در زنان منجر به بروز مشکلات فیزیکی چون کمبود ویتامین D  شده است. بر اساس آمار تکان دهنده‌ای که در یک کنگره بین‌المللی در ایران مطرح شده است، بیش از ۹۵ درصد زنان ایران از کمبود ویتامین D رنج می‌برند.

حجاب زنان در ایران که مانعی برای رسیدن نور آفتاب به موی سر و بدن زنان شده است، علاوه بر تیرگی رنگ پوست باعث بروز بیماری‌هایی چون پوکی و نرمی استخوان، ضعف عضلانی، درد بدن، آمادگی ابتلا به MS و بیماری‌های عفونی و هم‌چنین سرطان می‌شود.

در سومین کنگره بین‌المللی «تازه‌های غدد و متابولیسم» که از ۳۰ اردیبهشت تا ۱ خرداد برگزار شد، هم‌چنین عنوان شده است که ۴۶ درصد جامعه ایران دچار کمبود ویتامین D هستند.

پزشکان در این همایش توصیه کرده‌اند که مردم ایران به طور مرتب و ماهیانه باید از قرص ویتامین D استفاده کنند.

اشرف امین‌الرعایا دبیر این کنگره بین‌المللی که با حضور جمع کثیری از کارشناسان و پژوهشگران علمی داخلی و خارجی برگزار شد، به افزایش شیوع کمبود ویتامین D در کشور اشاره و اظهار کرد: بسیاری از جوامع با کمبود ویتامین D مواجه هستند اما این کمبود در ایران و برخی کشورهای عربی به دلیل پوشش و حفاظت در برابر نور آفتاب  بیشتر دیده می‌شود و دراین میان ۹۵ درصد زنان در کشورمان دچار کمبود این ویتامین هستند.

وی ادامه داد: کمبود ویتامین D منجر به اختلالاتی چون پوکی و نرمی استخوان، ضعف عضلانی، درد بدن، آمادگی ابتلا به MS و بیماری‌های عفونی و سرطان می‌شود.

این فوق تخصص غدد و متابولیسم بر استفاده از قرص‌های ویتامین D تاکید کرد و افزود: تمام گروه‌های سنی باید ماهیانه یک عدد قرص هزار واحدی ویتامین D مصرف کنند. البته در دریافت این ویتامین نباید افراط شود زیرا جذب بیش از حد ویتامین D نیز سبب عوارض دیگری می‌شود.

 

ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!

ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ؟؟؟؟؟

ﮔﻔﺖ: ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ! ﻣﮕﺮ می شود ﮔﻮﺷﺘﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻠﻌﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻮﺳﻪ ها را ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ!

ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺘﻢ...

ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻔﮑﺮﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ.

ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ...

ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭ ﺗﻮﻫﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺠﻨﺲ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ.

ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮐﻮﺳﻪ ...!!

ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺭﻧﺪﻩ...!!

می گفت: ﻭﺣﺸﯽ ...!!

ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﻏﺮیزه ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺳﺖ!

ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻔﮑﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ!

ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭ ﺗﺎﺭ ﻣﻮ، ﺧﻮﯼ ﺩﺭﻧﺪﮔﯿﺶ ﺍﻭﺝ ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ!

ﻭ همین شد که ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﻨﯽ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﮔﺸﺘﻢ ﮐﻪ دانسته و ندانسته ﻣﻐﺰ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻨﺪ!!

ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﮒ ﻭ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻃﻌﻤﻪ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ!

ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ!

ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ! ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺮیزه، ﻓﺮﻣﺎنرواﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩیتمان ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ!

ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﮔﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﭘﺪﺭ، و ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ می شدند!!

ﻭ ﭼﻪ تهمتهایی ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺟﻨﺲ ﻭﺍﺭﺩ کردند ﻭ آﻥ ﺭﺍ ﻋﻔﺖ ﻭ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ...!!

و ما باز هم باور کردیم!!!

 

Man: “Do not expect any sense of security when you do not wear your hijab”

Me: “Why?”

Man: “An uncovered girl is very much like a piece of meat in the middle of a sea. Can you even envision a piece of meat being safely retained in the middle of the sea? It will certainly end up being eaten by a shark.”

I did not respond to that comment. I ended up laughing at his old-fashioned mentality.

!!!He actually called himself a shark

!!!He actually referred to himself as a predator!!!

!!!He actually considered himself wild!!!

He actually considered himself a beast that has been enslaved by his irresistible urges!!! A beast that is devoid of the capability to think…A beast whose wildness reaches its pinnacle at the sight of a tuft of my hair

I hate all the so-called teachers of religion that have been brainwashing people like this. These teachers that instill into their students’ mind that men are wolves and women are baits ...The worst thing is, we have all believed their gibberish

How naively we have followed these liars like sheep. We followed them by wearing the hijab without even thinking that what they referred to as “wolves” actually applied to our husbands, fathers, and brothers. They   have insulted both genders for the sake of imposing the hijab 



Un homme : "N'espère pas te sentir en sécurité quand tu ne porte pas ton hijab."

Moi : "Pourquoi ?"

L'homme : "Une jeune fille non voilée est comme un morceau de viande au milieu de la mer. Peux-tu même imaginer un morceau de viande en sécurité au milieu de la mer ? Il va certainement finir par être mangé par un requin".

Je n'ai pas répondu à ce commentaire. Je me suis retrouvé à rire de sa mentalité archaïque.

Il se traite réellement lui même de requin !!!

Il fait réellement référence à lui-même comme à un prédateur !!!

Il se traite réellement lui même de sauvage !!!

Il se voit réellement lui-même comme une bête esclave de pulsions irrépressibles !!! Une bête dépourvue de la capacité de penser ... Une bête dont la sauvagerie atteint son paroxysme à la vue d'une mèche de mes cheveux !!!

Je déteste tous ces soi-disant professeurs de religion qui ont lavé le cerveau de gens comme lui. Ces enseignants qui inculquent dans l'esprit de leurs élèves que les hommes sont des loups et les femmes des appâts ... Le pire, c'est que nous avons tous cru à leur baratins. Que naïvement nous avons suivi ces menteurs comme des moutons. Nous les avons suivis en portant le hijab sans même penser que ceux qu'ils ont qualifié de «loups» sont en fait nos maris, nos pères et nos frères. Ils ont insulté les deux sexes au nom de leur hijab imposé.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پروین اعتصامی" دیوان اشعار" مثنویات، تمثیلات و مقطعات
https://ganjoor.net/parvin/divanp/mtm/sh180/
 زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود         پیشه‌اش، جز تیره‌روزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می‌گذشت            زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد              کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت                   در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن می‌ماند عمری بی‌جواب              آشکارا بود این بیداد؛ پنهانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک           در نهاد جمله گرگی بود؛ چوپانی نبود
از برای زن به میدان فراخ زندگی                          سرنوشت و قسمتی جز تنگ‌میدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان می‌داشتند               این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود
زن کجا بافنده میشد، بی نخ و دوک هنر               خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود
میوه‌های دکهٔ دانش فراوان بود، لیک                    بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
در قفس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان              در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود
بهر زن تقلید تیه فتنه و چاه بلاست                      زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنگ از علم می‌بایست، شرط برتری              با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود
جلوهٔ صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست          عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود
ارزش پوشانده کفش و جامه را ارزنده کرد              قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود
سادگی و پاکی و پرهیز یک یک گوهرند                 گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن            زیور و زر، پرده‌پوش عیب نادانی نبود
عیبها را جامهٔ پرهیز پوشانده‌ست و بس                جامهٔ عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود
زن، سبکساری نبیند تا گرانسنگ است و بس        پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود
زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد    وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود
اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان                    زآن که می‌دانست کآنجا جای مهمانی نبود
پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج                توشه‌ای و رهنوردی، جز پشیمانی نبود
چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف               چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار                  ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمی‌شد گر‌در این گمگشته کشتی ناخدای      ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید                 مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود


-------------------------------------------------------------------------------










گر تن بدهی دل ندهی


گر تن بدهی دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهى ،تن ندهى باز خراب است
اين بار نه جام است و نه نوشابه، سراب است
اينجا به تو از عشق و وفا هيچ نگويند
چون دغدغه ى مردم اين شهر حجاب است
تن را بدهى ،دل ندهى فرق ندارد
يک آيه بخوانند، گناه تو ثواب است
ای کاش که دلقک شده بودم نه که شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است
“مهدی مختارزاده”
(با توجه به دیدگاه های دوستان این شعر از بانو فروغ فرخزاد نیست و
از آقای مهدی مختارزاده است. بنده به استناد حرفهای یاران همیشگی سایت شعرواره نوشته را تصحیح کردم.)

حسین یزدیان گفت:
می 2, 2018 در 6:20 ق.ظ
شعر غزلی اجتماعی با رویکرد فمینیستی و صد البته درست بلاشک و اظهر من الشمس باتوجه به نوع ادبیات شاعر و لسان زنانه‌ آن از مرحوم فروغ است که با شیطنتی ناشیانه و متاسفانه نااگاهانه با غزل سیاسی اجتماعی سروده شده توسط اقای مختارزاده ترکیب شده
اصل شعر فروغ و مختارزاده در ذیل نوشته شده
فقط امیدوارم این شیطنت از جانب اقای مختارزاده نبوده باشد

گر تن بدهى ,دل ندهى کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است

گر دل بدهى, تن ندهى باز خراب است
اين بارنه جام است ونه نوشابه,سراب است

اينجا به تو از عشق و وفا هيچ نگويند
چون دغدغه ى مردم اين شهر حجاب است

تن را بدهى , دل ندهى فرق ندارد
يک آيه بخوانند ,گناه تو ثواب است

اى کاش که دلقک شده بودم و نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است

مرحوم فروغ


در دولت منصور که يک سکه حساب است
تنها سند ساخت يک صومعه خواب است

اينجا کسى از مرگ بشر ترس ندارد
ترس ازشب قبراست وسوال است وجواب است

دريا بشوى چون به دلت شور عبور است
نوشيدن يک جرعه زجام تو عذاب است

باران بشوى چون که تنت بر همه جاريست
کى تشنه شود سير, فقط نام توآب است

مرغان هوايى چو بيفتند در اين دام
فرقى نکند کبک و يا جوجه عقاب است

صياد در اين دشت مصيبت زده کور است
هر مرغ به دامش برسد نام ,کباب است

هر مشتى غضنفر که رسد از ده بالا
بر مسند قدرت چو زند تکيه ,جناب است

اصلا سخن از تجربه و علمو توان نيست
شايسته کسى است که با حکم و خطاب است

با نام خودم مهدى مختار نوشتم
هرچند زبان دور سرم جنس طناب است

مهدی مختارزاد



.......................
خواهرم ای دختر ايران زمين


شعر زیر توسط خیمه و خرگاه عاشقان حماقت، بانیان سفاهت، شارعان شقاوت، منادیان ذلالت و ساقیان وقاحت سروده شده خطاب به بانوان بدحجاب و بی حجاب و کم حجاب و نیمه حجاب و غیره:

زری دلنشین شاعره باهوش، جواب دندان شكني به اين شاعر چشم هيز داده.....
مرحبا به این دختر اصیل ایرانی



در خیابان چهره آرایش مکن ..... از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز ..... در مسیر چشمها افسون مریز
یاد کن از آتش و روز معاد ..... طره گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی ..... فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین ..... یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهرم این لباس تنگ چیست ؟ .. پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟
خواهرم اینقدر تنازی مکن ...... با اصول شرع لجبازی مکن
در امور خویش سرگردان مشو ..... نو عروس چشم نامردان مشو
خیمه گاه عشاق الحسین


پاسخی که زری دلنشین، این شاعره پُر شهامت اصیل ایرانی به این خیمه گاه سرشار از بلاهت و وقاحت و شقاوت و ذلالت و خباثت و عاری از شرافت و ظرافت و بصیرت فرستاده اند:

ای فلانک خاک عالم بر سرت ..... گر چنین گویی سخن با خواهرت
خواهر تو نیستم البته من ..... پس فزونتر از دهانت زر نزن
چشم هیز و خوی بد ، فکر پلید ...... از دل هر مصرعت آمد پدید
زشتی دید و کلام ذات تو ..... هست پیدا در همه ابیات تو
از خرد چون کم رسیده سهم تو ..... نیست زیبایی من در فهم تو
هم نگفته با تو هیچ آموزگار ..... هست طنازی به تای دسته دار
یا نمیدانند عشاق حسین ..... فرق ساده را میان تا و طین
همچنین آرایش من ای عمو ..... در خیابان نیست ، کم یاوه بگو
جای آرایش چه نزدیک و چه دور ..... سالن زیبایی است ای بیشعور
من لباس تنگ میپوشم ، بله ..... پوشش خوشرنگ میپوشم ، بله
میشوم طناز و زیبا و ملوس ..... میخرامم در چمن چون نوعروس
زلف خود ریزم برون از روسری ..... میکنم در چشم مردان دلبری
طره گیسو دهم در دست باد ..... گور بابای تو و روز معاد

زری دلنشین

چادر سیاه از کجا آمده است؟
 چرا رنگش مشکی و تیره است؟
 آیا چادر سیاه همان چادر اصیل ایرانی است؟
آیا چادر سیاه لباس ملی ایرانیان بوده است؟



برخلاف ادعاها به هیچ وجه چادر سیاه ریشه ی ایرانی ندارد زیرا در ایران باستان اکثریت مردم زرتشتی بودند و در دین زرتشت رنگ سیاه نماد اهریمن و شیطان است و زرتشتیان به حدی از سیاهی و تاریکی بیزار هستند که حتی در مراسم عزا و سوگواری نیز لباس سپید بر تن میکنند. در جشن دینی (سده) هم لباس زنان و مردان یک دست سپید است. در دین زرشتی، بدی(شر) در مقابل خوبی (خیر) قرار میگیرد. نماد بدی سیاهی و تاریکی است و نماد خوبی سپیدی و روشنایی است و اینکه زرتشتیان به سمت نور و روشنایی نماز میخوانند. حتی آتش هم چون نمادی از نور و دشمن سیاهی و تاریکی است در دین زرتشت، مقدس است.


همچنین در دین اسلام، هیچ جای قرآن سفارش به پوشیدن چادر سیاه و کلا پوشش سیاه نشده است بلکه برعکس پوشش سیاه همواره مکروه و نفی شده است. حتی در هنگام حج، لباس احرام سپید است و پوشیدن لباس سیاه هنگام زیارت خانه ی خدا مکروه میباشد. حتی در هنگام مرگ هم از کفن سیاه و تاریک استفاده نمیکنند! چادر سیاه هیچ ارتباطی با دین ندارد.


پس چادر سیاه از کجا آمده است؟


حتما از دوران سیاه اعراب و رسم زنده بگور کردن دختران در بعضی قبایل عرب خبر دارید 

و حتما بارها از خودتان پرسیده اید که چطور نسل این اعراب منقرض نشد در حالی که دخترانشان را زنده بگور میکردند !؟ 

جواب این پرسش روشن است، چون همه ی دختران این قبایل زنده بگور نمی شدند و تعدادی زنده می ماندند 


اما اعراب عربستان با آن همه تعصب کور چگونه ننگ داشتن دختر را تحمل میکردند؟

تنها راه برای پوشاندن این ننگ و شرم، پنهان کردن دختران در سیاهی و تاریکی بود.

و چادر مشکی وسیله ای بود که سیاهی و تاریکی گور را برای دخترانی که زنده مانده بودند تداعی میکرد.

زنان عرب باید در گرمای طاقت فرسای عربستان، غرق در تاریکی چادر سیاه از دیده ها پنهان میشدند تا اعراب ننگ داشتن دختر را در این پوشش های تاریک مخفی کنند.


 این در حالی بود که لباس باستانی زنان ایرانی، باوقار و در عین حال پر از رنگ و زیبایی بود. حتی چادر ایرانیان (شونل ) بسیار پرنقش و رنگین بود و هیچگاه بسته نبود و اغلب یا روی شانه یا پشت سرشان آویزان میکردند، زیرا چادر ایرانی جهت زیبایی استفاده میشد نه برای پوشاندن مو و اندام زن و پنهان کردنش.

 برخلاف زنان عرب که مجبور به پوشیدن لباس های سیاه و تاریک بودند تا دیده نشوند، لباس زنان ایران باستان، جشنواره ای از رنگ و زندگی بود. هنوز میتوان زیبایی و رنگهای متنوع این لباس ها را در پوشش محلی زنان مناطق مختلف ایران مشاهده کرد، بخصوص لباس سنتی زنان عشایر ایرانی.


کسی در ایران باستان از داشتن دختر ننگ نداشت تا مجبور شود 


یا او را در گور تاریک ، زنده دفن کند 

یا او را در چادر سیاه ، زنده محو کند 


تهاجم فرهنگی یعنی زنان ایرانی، چادر سیاه که پوشش سنتی زنان عرب و نشانه ی شرم از زن بودن است را بپوشند و عده ای نیز با فلسفه بافی و شعارسازی این جهالت موروثی اعراب را به غیرت و حیاء و عفت بچسپانند تا هر کس ایرانی و انسانی اندیشید، بی غیرت و بی حیاء خطاب شود! 


اثر: دکتر زرین کوب

-------------------------------------------------------------------------------

سایت طرفدار ولایت فقیه بنام 

دارای نکات جالبی است در مورد حجاب که برای خوانندگان سایت افیون میتواند جالب باش
-------------------------------------------------------------------------------
 
 

زنی با حجاب نامتعارف

۲۱ مرداد ۱۳۴۰: ۵۹ سال پیش در چنین روزی شهناز آزاد در تهران درگذشت. می‌گفت:

 "نخست آموزگار مرد، یک زن".

default

شهناز آزاد در سال ۱۲۸۰ در تهران زاده شد.

پدرش حسن رشدیه بنیانگذار نظام آموزشی نوین در ایران بود.

او چهار ساله بود که خواندن و نوشتن را نزد پدرش آموخت و شش ساله بود که پدرش سال‌ها او را پنهانی با پوشاک پسرانه به مدرسه‌ای که مدیرش بود، می‌برد و می‌گفت: "این بهترین حجاب است".

۱۴ ساله بود که به مدرسه دخترانه بیبی خانم استرآبادی رفت و ادبیات فارسی و عربی آموخت.

۱۶ ساله بود که با روزنامه‌نگار نوگرا، ابوالقاسم آزاد مراغه‌ای پیوند زناشویی بست و نامش را از رشدیه به آزاد تغییر داد.

۱۹ ساله بود که با همکاری همسرش چهارمین روزنامه زنان ایرانی را به نام "نامه بانوان" در پاییز ۱۲۹۹ منتشر کرد و گفت:"این روزنامه برای بیداری و رستگاری زنان بیچاره و ستمکش ایرانی است".

در سرمقاله نخستین شماره نوشت:

"وجوب تعلیم نسوان یا ششصد کرور زنده به گور، به گفتن آسان است و تصور، خارج از امکانَ آیا در همه روی زمین یک تن پیدا می‌شود که بتواند این عدد را در مد نظر داشته باشد؟ آیا سنگدلی در جهان هست که ببیند سیصد میلیون شبیه زنده به گور هست و دلش ریش نگردد؟ باید پوستکنده گفت که زنان اروپا از مردان ایرانی بهتر کار می‌کنند. خیلی تعجب است هنوز ایرانیان نفهمیدند که اگر زنان تعلیم نیابند مردان هم چنان که باید و شاید نخواهند شد".

این مجله سه روز پس از انتشار به خاطر مقاله تند درباره حجاب توقیف شد. شهزاد آزاد در واکنش نوشت: "حجاب، خرافه و موهومات و حصار سنت، جلو دیدگان زنان و مردان را در این کشور سد کرده است".

نشریه تنها با این شرط اجازه ادامه انتشار یافت که در شماره بعدی بنویسد منظور از حجاب در مطلب بالا لزوما حجاب زنان نیست.

اگرچه او این شرط را نخست پذیرفت و مجله‌اش ۱۱ ماه دیگر ادامه یافت، اما بعد چون با همکاری همسرش و چند زن دیگر "مجمع کشف حجاب" را بنیان نهاد و نوشته‌های تندی علیه حجاب منتشر کرد، ممنوع القلم شد و به همراه همسرش که چندی در زندان و سپس تبعید شده بود به تبریز رفت.

۲۶ ساله بود که به تهران بازگشت و باز جسته گریخته در روزنامه‌ها علیه پوشش اجباری زنان مینوشت.

شهناز آزاد در ۶۰ سالگی در زادگاهش درگذشت.