جلال ال احمدظاهرا درسال 1341 به مکه رفته و در كتابي بنام "خسی در میقات " دریافتش را بشکل سفرنامه به رشته تحریر دراورده دراین کتاب در وصف رمی جمره در منا نوشته است که اکنون را تداعی میکند ولی53 سال پیش قلم زده است بخوانيد از خسي در ميقات :
و افتادم توی یکی از شارعها که از وسط چادرها میگذشت. جماعت حاجیان در دستههای درهم شونده، و علامت هر کدام در دست سرکردهها شاخص از وسط چادرها میگذشتند. به هجومی و ترسی و شتابی. که وقتی بچه بودم در بازار تهران، روزهای عاشورا میتوانستم دید. و همه لبیکگویان. و همه سفید پوش. و تازه امروز فهمیدم که حتا رنگ سفید چه انواع دارد. چرکمرد و خامهای و نیلخورده و شیری و براق و مات و همینجور... و چه هیجانی در خود ایجاد میکردند حضرات. با حرکات اضافی ناشی از ترس گم شدن! همچنان که میرفتم احساس میکردم که سربالا میرویم. و راه تنگتر میشود. گفتم لابد مثل دیگران به سمت محل رجم میرویم. تک و توک خانههای مسکونی، بر خرسنگهای لخت نهاده؛ با دیوارکی و مهتابی و دری و شیر آبی. و بر سر بام آنها مردم تماشاچی ایستاده. یا حجاج؟...
و همچنان سربالا میرفتیم که یک مرتبه راه بند آمد. معلوم شد جماعت بیراهنما به کوچهی بنبستی افتاده و فشار جمعیت چنان بود که یک لحظه وحشتم گرفت. تنها در میان جمعی ناشناس. و هر کس به زبانی.آوار برج بابلی فرو ریخته در یک کوچهی تنگ سنگی. که خودم را از سینهی سنگچین دیوار بالا کشیدم؛ و نیم متری از سروکلهی جماعت بالا آمده، فریادی به سمت هر حاجی ایرانی کشیدم که کوچه بن بست است و باید برگشت و کمک کنید و دست به دست خبر را به آخر جماعت برسانید. که شروع کردند. و بعد به عربی: اوگفوا. ما بشارع! و چندین بار. جماعت پیرمردی را چنان به قلوه سنگهای دیوار فشرده بود که از حال رفت. سر دست گذاشتیمش سر دیوار که همسایگان محل آب آوردند تا حالش را جا بیاورند. وحشت از گم شدن، وحشت از جای ناشناس، شوق تماشا، شوق به شرکت در اعمال و مراسم، از هر حاجی ملغمهای میسازد سر از پا نشناس. و سرتا پا هیجان، و "بیخود"ی و ذرهای در مسیلی. همهی مقدمات حاضر است تا تو ارادهات را فراموش کنی. و خود من سه بار احرامم باز شد. نه تنها حوله دوشم، حتا ازارم..."
"و حمال بازی قضیه، چنان به نفع دستگاه عهد بوقی سعودی است و چنان زیربنای درخوری است برای آن حکومت که گمان نمیکنم به این زودی مقدمات از بین بردنش را فراهم کنند. مسلم است که سالهای سال پس ازین مراسم حج دایر خواهد بود. چون زیارت است و سیاحت و تجارت و تفنن و تجربهای؛ برای هر دهاتی که از پای آب و گاوش راه افتاده و هیچ فرصت دیگری برای جهانگردی و تجربهی سفر ندارد. اما اگر توانستیم این حج را در خور آدم قرن بیستم که نه، در خور آدم قرن چهاردهمی بکنیم؛ میتوان امیدوار بود که حج مرحلهای باشد و تجربهای در زندگی افراد ملل مسلمان. وگرنه حج به صورت فعلی یک بدویت موتوریزه است..."
خسی در میقات / جلال آل احمد
و افتادم توی یکی از شارعها که از وسط چادرها میگذشت. جماعت حاجیان در دستههای درهم شونده، و علامت هر کدام در دست سرکردهها شاخص از وسط چادرها میگذشتند. به هجومی و ترسی و شتابی. که وقتی بچه بودم در بازار تهران، روزهای عاشورا میتوانستم دید. و همه لبیکگویان. و همه سفید پوش. و تازه امروز فهمیدم که حتا رنگ سفید چه انواع دارد. چرکمرد و خامهای و نیلخورده و شیری و براق و مات و همینجور... و چه هیجانی در خود ایجاد میکردند حضرات. با حرکات اضافی ناشی از ترس گم شدن! همچنان که میرفتم احساس میکردم که سربالا میرویم. و راه تنگتر میشود. گفتم لابد مثل دیگران به سمت محل رجم میرویم. تک و توک خانههای مسکونی، بر خرسنگهای لخت نهاده؛ با دیوارکی و مهتابی و دری و شیر آبی. و بر سر بام آنها مردم تماشاچی ایستاده. یا حجاج؟...
و همچنان سربالا میرفتیم که یک مرتبه راه بند آمد. معلوم شد جماعت بیراهنما به کوچهی بنبستی افتاده و فشار جمعیت چنان بود که یک لحظه وحشتم گرفت. تنها در میان جمعی ناشناس. و هر کس به زبانی.آوار برج بابلی فرو ریخته در یک کوچهی تنگ سنگی. که خودم را از سینهی سنگچین دیوار بالا کشیدم؛ و نیم متری از سروکلهی جماعت بالا آمده، فریادی به سمت هر حاجی ایرانی کشیدم که کوچه بن بست است و باید برگشت و کمک کنید و دست به دست خبر را به آخر جماعت برسانید. که شروع کردند. و بعد به عربی: اوگفوا. ما بشارع! و چندین بار. جماعت پیرمردی را چنان به قلوه سنگهای دیوار فشرده بود که از حال رفت. سر دست گذاشتیمش سر دیوار که همسایگان محل آب آوردند تا حالش را جا بیاورند. وحشت از گم شدن، وحشت از جای ناشناس، شوق تماشا، شوق به شرکت در اعمال و مراسم، از هر حاجی ملغمهای میسازد سر از پا نشناس. و سرتا پا هیجان، و "بیخود"ی و ذرهای در مسیلی. همهی مقدمات حاضر است تا تو ارادهات را فراموش کنی. و خود من سه بار احرامم باز شد. نه تنها حوله دوشم، حتا ازارم..."
"و حمال بازی قضیه، چنان به نفع دستگاه عهد بوقی سعودی است و چنان زیربنای درخوری است برای آن حکومت که گمان نمیکنم به این زودی مقدمات از بین بردنش را فراهم کنند. مسلم است که سالهای سال پس ازین مراسم حج دایر خواهد بود. چون زیارت است و سیاحت و تجارت و تفنن و تجربهای؛ برای هر دهاتی که از پای آب و گاوش راه افتاده و هیچ فرصت دیگری برای جهانگردی و تجربهی سفر ندارد. اما اگر توانستیم این حج را در خور آدم قرن بیستم که نه، در خور آدم قرن چهاردهمی بکنیم؛ میتوان امیدوار بود که حج مرحلهای باشد و تجربهای در زندگی افراد ملل مسلمان. وگرنه حج به صورت فعلی یک بدویت موتوریزه است..."
خسی در میقات / جلال آل احمد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر