پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۴

از رسالۀ تنظيمات، نوشتۀ ميرزا مَلكَم ‏خان ناظم ‏الدوله‏



در ادامۀ مطلب
1.
مى‏گويند سه هزار سال همين طور بوده‏ايم‏
و بعد از اين هم خواهيم بود



ميرزا مَلكَم ‏خان ناظم ‏الدوله ( 1278 ـ 1212 ش، 1908 ـ 1833) در نوشته هايش مي پرسيد: از عمر اين دولت چند دقيقه باقى مانده است؟
از ده ‏سالگى براى تحصيل به فرانسه رفت و به روايتى در پلى‏تكنيك پاريس درس خواند. پس از بازگشت به ايران، به تناوب محبوب و مغضوب دربار قاجار بود. منابع افكارش مختلف بود و از منتسكيو، ولتر، اگوست كنت، داروين، جان استوارت ميل و ديگران بهره مى‏گرفت.
در نوشته‏هايش تأكيد مى‏كرد كه افكارش حاصل اجتهاد عقلا و حكماى غربى است، اما مال‏اندوزى‏اش نشان چندانى از حكمت و عقل نداشت. زمانى كه سفير ايران در لندن بود در جريان امتيازنامه راه‏انداختن لاتارى در ايران كه با كمك چند تاجر انگليسى به دست آورده بود، و در پى اعتراض ناصرالدين‏شاه و دولت انگلستان، سفارت و همه مناصب دولتى را از دست داد اما در سالهاى آخر عمر بار ديگر به سفارت ايران در ايتاليا منصوب شد.



خبط كلى صدارت ميرزا آقاخان اين بود كه عهد خاقان مغفور1 را ميزان آئين مملكت‏دارى قرار داده بود. متصل اعمال آن ايام را شاهد مى‏آورد و معايب آن عهد را سند ترقى عهد خود قرار مى‏داد. خيال مى‏كرد كه واقعاً عهد خاقان مغفور سى سال قبل از اين بوده است. غافل از اين بوده كه از آن عهد تا امروز پانصد سال گذشته است. نقشه آسيا را در پيش خود بگذاريد تاريخ اين صد سال گذشته را باز نمائيد و روش اين دو سيل هايل را كه از كلكته و پطرزبورغ رو به ايران راه افتاده، درست تحقيق نمائيد و ببينيد اين دوسيل كه در اول محسوس نبودند در اندك مدت چقدر بزرگ شدند، چه شهرها را خراب كردند و چه دولت‏ها را غرق نمودند و پس از تحقيق هر گاه بتوانيد كه خود را از عقايد عوام فى‏الجمله بالاتر بكشيد و از آن بلندى، درجه سرعت اين دو سيل را كه از يك طرف به تبريز و استرآباد رسيده و از طرف ديگر داخل هرات و سيستان شده معين نمائيد و بعد به من بگوئيد كه از عمر اين دولت چند دقيقه باقى مانده است.
وزراى ايران قدمت تاريخ ايران را سد جميع بلاها مى‏دانند. هر چه فرياد مى‏كنى سِيل رسيد، مى‏گويند سه هزار سال است همين طور بوده‏ايم و بعد از اين هم خواهيم بود.

سركار وزير؛ آنوقتى كه شما در آسيا به طور دلخواه خود سلطنت مى‏كرديد، آنوقت كسى دويست فرسخ راه را در ده ساعت طى نمى‏كرد. آن وقتى كه انتظام دولت را به وَقر بى‏معنى و قـُطر شكم مى‏دانستند آن ايام مدتى است گذشته است. حالا در سه هزار فرسخى ايران يك قلعه آهنى مى‏سازند و مى‏آيند محمّره
2را در دو ساعت منهدم مى‏كنند. حالا در مقابل اقتدار دول همجوار نه الفاظ عربى به كار مى‏آيد، نه استخوانهاى اجدادى، حالا چيزى كه لازم داريم علم است و بصيرت. هزار قصيده عربى حفظ داشته باشيد و هزار فرمان نجابت ابراز نمائيد، باز نخواهيد فهميد كه دولت ساردانيا 3 كه از آذربايجان كوچكتر است و ده سال قبل از اين دوازده كرور4 ماليات داشت، چطور شد كه حالا سى كرور ماليات دارد. مى‏دانم خواهيد فرمود ولايت را نظم دادند، مردم را آسوده ساختند، مملكت را آباد كردند. اين الفاظ را رديف‏كردن آسان است، اما وقتى كه از شما بپرسند: راهِ آبادىِ ولايت كدام است، همان الفاظ بى‏معنى را خواهيد گفت كه هر احمقى در هر ايام گفته است.

عقل تنها براى وزارت اين ايام كافى نيست. ميرزا آقاخان از اغلب وزراى فرنگ بلاشك عاقل‏تر بود، با وصف اين هرگاه ادنى‏ محرّ
ر ِِ5 وزارتخانه‏هاى فرنگ به جاى ميرزا آقاخان [صدراعظم‏] مى‏شد هزار بار بهتر از او وزارت مى‏كرد. اگر به يك رعيت بسيار عاقل دهات سيستان كسى بگويد در ده ساعت از كرمان مى‏توان رفت به هرات، خواهد خنديد.

اگرچه اكثر از رجال دولتِ عليّه برحسب نجابت با دويست نفر فراش راه مى‏روند و اگرچه برحسب فهم دو هزار بيت شعر عربى مى‏دانند، ولى در مراسم ترقيات مملكت‏دارى [با] سيستانى مزبور هيچ فرقى ندارند. مثلا هزار بار فرياد بكنيد كه در دو سال ماليات مازندران را مى‏توان با كمال آسانى به دو كرور رسانيد، باز خواهند گفت: در ايام انوشيروان هم چنين چيزى نبوده است.
بلى در ايام انوشيروان لفظ انگليس وجود نداشت حالا چند نفر تاجر انگليسى در خانه خود مى‏نشينند و به همان تدابيرى كه شما منكر هستيد در پنج هزار فرسخى وطن خود به قدر ده مقابل دولت انوشيروان را مطيع و مملوك خود مى‏كنند. بلى اكثر عقايد و اعمال ملل فرنگ در ظاهر خلاف عقل مى‏نمايد ولى اگر ما بخواهيم فقط به عقل طبيعى خود حركت كنيم منتهاى ترقى ايران مثل ايام كيومرث خواهد بود.

علم وراى عقل است. هرگاه اوضاع فرنگ را به حالت چهار هزار سال قبل از اين برگردانند، وزراى ايران به زور عقل خود عالم را مسخر خواهند كرد اما امروز درجه اجتماع علوم بشرى به جايى رسيده كه عقل طبيعى در تصور آن حيران است.

مثلا هرگاه دو هزار نفر آدم بسيار عاقل ايرانى جمع بشوند و تا يك سال با هم خيال بكنند كه بانك چه چيز است، يقيناً در اولين نقطه آن معطل خواهند ماند. عقل فرنگى به هيچ وجه بيشتر از عقل ما نيست، حرفى كه هست در علوم ايشان است و قصورى كه داريم اين است كه هنوز نفهميده‏ايم كه فرنگى‏ها چقدر از ما پيش افتاده‏اند. ما خيال مى‏كنيم كه درجه ترقى آنها همانقدر است كه در صنايع ايشان مى‏بينيم و حال آنكه اصل ترقى ايشان در آئين تمدن بروز كرده است و براى اشخاصى كه از ايران بيرون نرفته‏اند، محال و ممتنع است كه درجه اين نوع ترقى فرنگ را بتوانند تصور نمايند. اين مطلب عمده را نمى‏توان بيان بكنم مگر به تشبيه مطالب مأنوس.
كارخانجات يوروپ6 بر دو نوع است: يك‏ نوع آن را از اجسام فلزات ساخته‏اند و نوع ديگر از افراد بنى‏نوع انسان ترتيب داده‏اند. مثلا از چوب و آهن يك كارخانه ساخته‏اند كه از يك طرف پشم مى‏ريزند و از طرف ديگر ماهوت برمى‏دارند. و همچنين از بنى‏نوع انسان يك كارخانه ساخته‏اند كه از يك طرف اطفال بى‏شعور مى‏ريزند و از سمت ديگر مهندس و حكماى كامل بيرون مى‏آورند. محصول كارخانجات فلزى كم‏وبيش در ايران معروف است، مثل ساعت و تفنگ و تلگراف و كشتى بخار. از وضع ترتيب اين قسم كارخانجات فى‏الجمله اطلاع داريم. اما از تدابير و هنرى كه فرنگيها در كارخانجات انسانى به كار برده‏اند اصلا اطلاعى نداريم. مثلا هيچ نمى‏دانيم كه الان در لندن يك كارخانه هست كه اگر از پانصد كرور ماليات ديوان كسى ده تومان بخورد، در آن كارخانه لامحاله معلوم مى‏شود و نيز در پاريس چنان كارخانه‏اى هست كه اگر در ميان هفتاد كرور نفس، به يكى ظلم بشود حُكماً در آنجا بروز مى‏كند و همچنين كارخانه‏اى دارند وقتى كه ده كرور پول در آنجا بريزند بعد مى‏توانند صد و بيست كرور پول نقد از همان كارخانه بيرون بياورند و خرج كنند.
ملل يوروپ هر قدر كه در كارخانجات و فلزات ترقى كرده‏اند، صد مراتب بيشتر در اين كارخانجات انسانى پيش رفته‏اند. زيرا كه اختراعات صنايع فرنگ، اغلب حاصل عقل يك نفر يا نتيجه اجتهاد چند نفر از ارباب صنايع بوده است و حال آنكه اين كارخانجات انسانى حاصل عقول و اجتهاد كل حكماى روى زمين است. مثلا هرگز بيست نفر مهندس جمع نشده‏اند كه يك كارخانه ساعت بسازند، اما حال هزار سال است كه در انگليس و فرانسه سالى هزار نفر از عقلا و حكماى ملت جمع مى‏شوند و در تكميل كارخانجات انسانى مباحثات و اختراعات تازه مى‏نمايند.
از اين يك نكته مى‏توان استنباط كرد كه فرنگيها بايد چقدر در اين كارخانجات انسانى ترقى كرده باشند. حال چيزى كه در ايران لازم داريم اين كارخانجات انسانى است. مثل كارخانه ماليات، كارخانه لشكر، كارخانه عدالت، كارخانه علم، كارخانه امنيت، كارخانه انتظام و غيره. هرگاه بگوئيم ما اينها را داريم سهو غرايبى خواهيم كرد و اگر بخواهيم ما خودمان بنشينيم و اين نوع كارخانجات اختراع بكنيم مثل اين خواهد بود كه بخواهيم از پيش خود كالسكه آتشى7 بسازيم. در فرنگ ميان اين كارخانجات‏ انسانى يك كارخانه دارند كه در مركز دولت واقع شده است و محرك جميع ساير كارخانجات مى‏باشد. اين دستگاه بزرگ را «دستگاه ديوان» مى‏نامند.


1 اشاره به فتعحليشاه قاجار.
2 نام قديم خرمشهر.
3 پادشاهى ساردنى كه بعداً دولت متحد ايتاليا را تشكيل داد.
4 هر كرور: پانصد هزار (تومان).
5 نويسنده جزء، كارمند دون‏پايه.
6 اروپا.
7 لوكوموتيو، قطار راه‏آهن.

هیچ نظری موجود نیست: