پاییزِ پدرسالاری:به مناسبت سالروز
مرگ شاه
✍️علی
مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie
امروزها برای دومین بار داشتم
رمان پاییز پدرسالاری اثر گابریل مارکز را میخواندم که مصادف با سالروز مرگ محمدرضاشاه
پهلوی شد آنچه رمان بیشتر بر آن تاکید میکند جنون قدرت،تنهایی و بی خبری دیکتاتور از
پیرامون خود است دکتر عباس میلانی در کتابش(شاه)بارها ذکر کرده که شاه کوچکترین عقیده
مخالف خود را برنمی تافت و کسانی که پیشش می رفتند تنها مطالبی بر زبان میراندند که
شاه دوست داشت!.در این هیچ شکی نیست که او ایران را دوست میداشت و میخواست کشوری مدرن
بسازد و البته در برخی زمینه ها نیز موفق شد... اینها را بخاطر این می گویم که هیچ
انسانی را سیاهِ سیاه یا سفیدِ سفید نبینیم بلکه هر انسانی مجموعه ایی از ریگها و الماسهاست...اما
آنچه در اینجا میخواهم برآن انگشت بگذارم تشابه و«این همانی»عجیب تنهایی پایان دیکتاتور
رمان«پاییز پدرسالاری» با تنهایی روزهای آخرِ شاه است. دکتر امیر اصلان خان افشار که
در سالهای نزدیک به انقلاب رئیس تشریفات دربار شاه بود در خاطراتش نقل می کند که در
زمانی که هنوز انقلاب شروع نشده و شاه در اوج قدرت بود همگان حتی روسای کشورها برای
دیدار و شرفیابی حضور شاه سر و دست می شکستند اما وقتی که انقلاب شروع شد و قدرت شاه
در حال ترک برداشتن بود دیگر تعداد کسانی که برای دیدن شاه بحضورش شرفیاب می شدند روز
به روز کمتر شد...یک روز خود شاه هم متوجه امر میشود وقتی آخرین نفر را بحضور پذیرفتند
از امیراصلان خان می پرسد دیگر کسی برای حضور نمانده؟ رئیس تشریفات در جواب می گوید:
دیگر کسی برای شرفیابی به حضور نمانده...شاه با تاثر در جواب می گوید پس من چکار کنم؟...امیراصلان
خان رئیس تشریفات مجبور میشود در نهایت تاثر از دوستان نزدیک خود مانند سیروس فرمانفرمائیان،
علی اصغر امیرانی، عبدالله انتظام و دیگران بخواهد که ظاهرا، بوسیله او تقاضای شرفیابی
کنند تا روحیه اعلیحضرت تقویت شود....! (خاطرات امیراصلان خان افشار.ص451)
وقتی پس از انقلاب، دربدری هایش
آغاز شد دعوت نامه اي از ملک حسن دوم پادشاه مراکش دريافت کرد اما با ورود به مراکش
شرايط تغيير کرد ملک حسن که به طمع ثروت 50 ميلياردي شاه او را به مراکش دعوت کرده
بود با اين پاسخ شاه روبرو شد که تمام ثروت او به صد ميليون هم نمي رسد ملک حسن،محترمانه
عذر او را خواست...این گروه آواره! از دهم اسفند تا دهم فروردين در تکاپوي يافتن مامني
تازه شد کشورهاي اروپايي مانند سوئيس و انگلستان را اصلا حرفش را نزن. اما او از بودن
در آفريقا،احساس ناخوشايندي داشت زيرا تجربه تلخ تبعيد پدر را به ياد او مي آورد سرانجام
دوستان آمريکايي اش راکفلر و کيسينجر توانستند جزاير باهاما واقع در غرب اقيانوس اطلس
براي اقامت شاه پيدا کنند اما در اواسط خرداد 1358 دولت باهاما از تمديد ويزاي اقامتش
خودداري کرد گروه آواره! باز هم آواره تر شد براي يافتن پناهگاهي به دوستان آمريکايي
اش متوسل شد.راکفلر و کيسينجر توانستند موافقت رئيس جمهور مکزيک را براي اقامت شاه
در آن کشور جلب کنند. سرانجام کارتر تحت فشار اطرافيانش مجبور شد روز 29 مهر 1358 اجازه
مسافرت شاه و همسرش را به آمريکا البته با ويزاي توريستي صادر کند.شاه در این زمان،علی
رغم ميل باطني خود انتخابي جز پاناما را پيش رو نمي ديد و دولتمردان آمريکايي،شاه را
وادار به رفتن به پاناما کردند.اما ميزبان شاه و صادر کننده ويزاي او رهبر نظامي پاناما
عمر توريخوس بود شبیه یکی از صدها نظامی اش در ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری که
پوست زندانیان را می کندند!. پس از آنکه شاه وارد کانتادورا در پاناما شد به محض اين
که چشم ژنرال توريخوس به شاه افتاد از سرهنگ جهانبيني که همراه شاه بود آهسته پرسيد:
«ببينم اين شاه، شاه که اين همه مي گويند فقط همين است...
»
اقامت در پاناما را ميتوان تلخترین
ایام آوارگي شاه ناميد خانم فرح ديبا در کتابش میگوید: « عمر توريخوس آدم بسيار بي
ادبي بود و به هيچ وجه آداب گفتگوي ديپلماتيک را رعايت نمي کرد توريخوس با بي ادبي
تمام شاه را «چوپن» مي ناميد چوپن، در اصطلاح مردم پاناما يعني تفاله پرتغالي که آب
آن را تا قطره آخر گرفته باشند... دخترم تعريف مي کرد که اين مردک نيمه وحشي (توريخوس
) به من نظر سؤ پيدا کرده و مرتبا به ديدن شاه به کونتادورا مي آمد... »ژنرال توريخوس
که آوارگی او و اطرافیانش را می بیبند جمله
ای را بر زبان می راند که مارکز در رمانش در مورد تنهایی دیکتاتور تاکید می کند توريخوس
میگوید:از کل عظمت2500 ساله شاهنشاهي ايران و زرق و برق خاندان پهلوي تنها دوازده نفر،
چند چمدان و دو سگ مانده است!!!
و افلاطون بیش از دو هزار سال
قبل از مارکز،چقدر خوب مینویسد «مستبد هرگز مزه دوستان واقعی را نمی چشد و تنهاترین
فردِ روی زمین است!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر