سیمین دانشور و امامخمینی به روایت ساعدی
امامخمینی وقتی به ایران آمد فقط مردم عادی و عوام نبودند که عکس ایشان را در ماه میدیدند. در مقالات آیتالله شبیری زنجانی خواندم که برخی علما -که ایشان نام بردهاند- نیز تصویر امام را در ماه میدیدند. یادم نیست کجا خواندهام که در آخرالزمان پیش از ظهور حضرت حجت، مردم عکس سیمای کسی را در ماه میبینند. محتملاً طرح پیدا شدن تصویر امامخمینی در ماه با توجه به این روایت ساخته شده باشد.
امام خمینی وقتی به ایران آمد فقط مردم عادی و عدهای از علمای اعلام نبودند که عکس ایشان را در ماه میدیدند؛ بسیاری از روشنفکران نیز شیفته و شیدای ایشان بودند. سایه تعریف میکرد که سیاوش کسرایی عکس امام را بزرگ کرده بود و قاب گرفته بود و با شیفتگی به سایه میگفت: سایه ببین امام چه چشم و ابروی زیبایی دارد! خود سایه هم در مدیح ایشان شعر دارد که در دسترس است.
در مصاحبهای که در مجموعه تاریخ شفاهی ایران (دانشگاه هاروارد) با غلامحسین ساعدی کردهاند٬ نکات جالبی دربارۀ شیفتگی سیمین دانشور به امامخمینی وجود دارد که آموزنده است. این مصاحبه برای شناخت ساعدی هم خیلی مفید است؛ ساعدی پر شرّوشور که طینتش را در حزب دموکرات آذربایجان و فرقۀ پیشهوری بسرشتند و به پیمانه زدند. تب تند عشق بسیاری از این روشنفکران به «حضرت آیتالله» زود فرونشست و خیلی از آنها رسیدند به لحن گزنده و موهنی که ساعدی در این مصاحبه نسبت به «حضرت آیتالله» دارد
آن بخش از سخن ساعدی را که دربارۀ خانم دانشور است نقل میکنم. با زدودن گزندگیهای کلام نویسنده و نمایشنامهنویسی که جوانمرگ شد و فرصت بازاندیشی و بازبینی نیافت. سخن از روزی است که نویسندگان و روشنفکران کانون نویسندگان به دیدار«حضرت آیتالله» رفتند. اوایل پیروزی انقلاب...
سیمین دانشور بود، من بودم، سیاوش کسرایی بود، جواد مجابی بود، باقر پرهام. شانزدههفده نفر بودیم... تنها زنی هم که بین ما بود خانم دانشور بود...[ایشان] یک روسری داشتند و این شیخ [مصطفی رهنما] هی میگفت که این روسری را یک کمی بکش بالا؛ مثلاً صورتتان را بپوشاند. خانم سیمین طفلی هم که سنی ازش بالا رفته و اینها، میگفت چی چی را بکش بالا...
خانم سیمین با او [=امامخمینی] صحبت کرد... خانم سیمین به ... آیتالله یک جور شیفتگی داشت. بعد گفت: آقا اجازه بدهید دستتان را ببوسم. خمینی گفت «حالا چه فایده دارد؟ نبوسند برند». در واقع مجال گفتگو نبود...
چیز عجیب و غریبی که هیچوقت من یادم نمیرود اتفاقاً خانم سیمین و من رفتیم خانۀ ما. برای من خیلی جالب بود. آن حالت شیفتگی و این چیزها که در بعضیها بود... خانم دانشور یک زن واقعاً نرمی است. خانم دانشور مثلاً فکر میکند که همیشه دنیا خوب میشود و واقعاً این جوری بود. بعد حتی شوخی و شیطنت کرد که "کاش آقا مرا صیغه بکند"! آنقدر من خندیدم و اینها و فلان .
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر