یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۴

عرفان سد راه حرکت فلسفه و تعقل


آرامش دوستدار: ما در اسلام پير و فرتوت شديم…، گزارش آزاده کريمی از سخنرانی آرامش دوستدار در برلين

http://news.gooya.com/politics/archives/2015/06/198040.php


کيهان لندن ـ روز جمعه ۲۰ ماه مه جلسه سخنرانی دکتر آرامش دوستدار فيلسوف و روشنفکر ساکن آلمان با بررسی يکی از نظريات وی با عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» در خانه ادبيات برلين برگزار شد.

به گزارش کيهان لندن، دکتر آرامش دوستدار يکی از فلاسفه معاصر ايرانی است که نظريه‌هايش درباره دين و فرهنگ دينی در ايران همواره با واکنش‌ها و بحث‌های بسياری روبرو بوده است.

دوستدار در تازه‌ترين سخنرانی خود که به ابتکار و ميزبانی انجمن فرهنگی دهخدا در شهر برلين برگزار شد، به بررسی يکی از مهم‌ترين نظريات خود «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» پرداخت. اين نظريه که در قالب کتابی با همين نام در سال ۱۳۷۳ منتشر شد به گفته وی نتيجه ۲۰ سال تحقيق و تلاش اوست.

آرامش دوستدار که همواره جلسات سخنرانی پرچالشی داشته، در آغاز سخنانش از حاضران در سالن خواست تا در مواجهه با نظريه‌اش مقاومت به خرج ندهند و به سخنانش تا انتها توجه کنند.
 

دين و عرفان عليه انديشيدن
 

سپس دوستدار به بررسی تئوری خود پرداخت و گفت: زمينه اصلی رسيدن به اين نظريه مغايرت انديشيدن با اعتقاد و از جمله با عرفان بود که مدتی خودم شيفتگی‌اش را در شعر بخصوص در مولانا داشتم. وی گفت: آنچه من از فرهنگ می‌فهمم و تعريف می‌کنم عبارت است از يک تماميت بنياديست که در چهره‌های گوناگون و عمدتا هماهنگ، جلوه‌های فردی يا جمعی يک ملت را در گذشت زمان به گونه‌ای متبلور می‌کند که در هر حال حاضر بتوان پيشينه‌اش را در آن منعکس ديد. به گونه‌ای که مثلا فرهنگ دوران شاه يا دوران کنونی را بتوان پيشينه و ريشه‌هايش را نشان داد. چنين مفهومی از فرهنگ می‌تواند در تخصيص‌اش به جامعه‌ای معين اطلاق گردد و آن را از نظر فرهنگی از جوامع خويشاوند و بيگانه متمايز نمايد.


دوستدار افزود: مثلا فرهنگ‌های خويشاوند در تماميت مشتر‌ک اند و از طريق خصوصيات‌شان می‌توان آنها را باز يافت. به طور مثال اروپايی‌ها بنيادهای فرهنگی‌شان در يونان و روم است که در واحدهای کوچک‌تر تقسيم شده است. گروه‌های فرعی نيز خصوصيات خودشان را دارند که حتی در يک خانواده هم می‌توان آنها را يافت. اما تماميت کشورهای اسلامی متفاوت است و فرهنگ اين جوامع مطلقا دينی است.
 

دوستدار خاطرنشان کرد: دين بحثی است که وقتی در بزرگ‌ترين و کوچک‌ترين واحدهای فرهنگی مستولی باشد کسی نمی‌تواند پايش را از گليم اش بيشتر دراز کند. البته اين موضوعی نسبی است ولی هر چه نسبت به فرهنگ‌های جانبی اسلامی گزاره‌های بيشتری داشته باشيم، تسلط دين کمرنگ‌تر می شود. ولی اسلام استيلای فرهنگی مطلق دارد و فقط مربوط به دوران جمهوری اسلامی نيست که تماميت فرهنگ، اسلامی و ايران، اسلامی شده است. يعنی سرزمينی که ۱۴۰۰ سال اين دين در آن حاکم بوده به معنای مطلق بوده و حداکثر در دوره‌هايی گشايش هايی شده ولی اجازه حرکت انديشه با آزادی داده نشده و روند آزادی که تنها با پرسش و پرسيدن ميسر می‌شود، ممکن نشده است. جايی که دين استيلای مطلق دارد،‌ تماميت فرهنگی هم دينی است.
 

اين فيلسوف، عرفان را نيز سد راه حرکت فلسفه و تعقل دانست و گفت: يک عده در قديم پرسش‌هايی را مطرح کردند ولی ديگر پيش نرفت و فلسفه را نابود کردند. ما مگر چند فيلسوف داريم، ابن سينا و فارابی و ملاصدرا که آنها هم فلسفه را از نگاه عرفان می‌ديدند.


چطور می‌توانيم ادعا کنيم ايرانی هستيم؟
 

او با طرح يک سوال گفت: واقعا ما چطور می‌توانيم خودمان را ايرانی بناميم در حالی که دينی در ۱۴۰۰ سال پيش آمده و با همه نيرو همه چيز را، مليت و دين و دولت را، از بين برده است. همين تخريبی که توسط جمهوری اسلامی از درون رخ داده، آن موقع از سوی نيروی خارجی اعمال شده است. يعنی دين خودشان را تحميل و مليت را مخدوش کرده‌اند و تمدن را از طريق شريعت و اسلام و قوانين اسلام از بين برده‌اند.


دوستدار گفت: بين ايرانيان ۱۴۰۰ سال پيش و ايرانيان پس از اسلام تفاوت است. ما چنان در دل اسلام پير و فرتوت شده‌ايم که اثری از ما باقی نمانده است. ما در خدمت اسلام فرسوده شديم و از کار افتاديم. دوران جوانی ايران قبل از اسلام و دوران پيری‌اش دوره اسلامی‌اش است. ۱۴۰۰ سال دوران پيری و فرتوتی ماست.
 

او به تفاوت حمله اعراب و مغول به ايران اشاره کرد و گفت: مغول‌ها اعتقاد مشخصی نداشتند تا دين، امر و مرجعی خارجی را به کشورهای تحت تصرفشان تحميل کنند. آنها ويران می‌کردند تا با ترس و ارعاب مسلط شوند ولی اسلام با تحميل اعتقادات، ما را از درون ويران و زير و رو کرد.

اين فيلسوف در پاسخ به سوال يکی از حاضران که پرسيد چرا در آثار وی با ديده ترديد به فيلسوفان ايرانی نگاه می‌شود گفت: وابستگی آنها به اسلام و عدم تخطی‌شان از قوانين اسلام موجب می‌شود تا از قدر فيلسوفی آنها کم شود. کانت هم مسيحی بوده است ولی در هيچ تئوری کانت نمی‌توان رد پای مسيحيت را ديد و اين دين صرفا اعتقاد شخصی وی بوده است ولی ابن سينا از اسلام تخطی نمی‌کند و در ابتدای کتابش مدح محمد را می‌گويد.
 

دوستدار در پاسخ به برخی از حاضران که درباره «راه حل» می‌پرسيدند گفت: شما ۱۴۰۰ سال است که مسلمان هستيد و نمی‌توان اين مسئله را با يک کتاب حل کرد ولی می‌شود حدس زد که اگر جنبش‌هايی به وجود آيد که بتوانند اسلام را از زندگی عمومی مردم حذف کنند آن وقت شايد بتوان اميدی داشت که البته اين هم اولا بايد عناصر چنين جنبشی را بشناسند و دوم مرد ميدان باشند.
 

او هم‌چنين گفت: ما معضل نيانديشيدن داريم، چون در فکر کردن آزاد نيستيم و برای همين مشکل فکر کردن داريم. ما پيش از اسلام هم کشور دينی بوديم ولی زرتشت از محمد سنجيده‌تر است. او از خدا کمک و هم‌فکری می‌خواهد ولی محمد می‌گويد خدا به من اين را امر کرده است که شما بايد انجام دهيد! جای چون چرا و پرسش نمی‌گذارد.
 

بايد قدما را به پرسش کشيد


او افزود: ما نياز به تفکر بدون سرپرست داريم. هنوز هيچ از خودمان نداريم و به قدما نگاه می‌کنيم. هزار کتاب در مورد حافظ داريم ولی هرگز او را به چالش نکشيده‌ايم که آيا حرف درستی زده است يا نه. ما با قدمای خودمان کشمکش و طرح سوال نداريم و اين نشان از عدم پرسش است و مادام که قدما را به پرسش نکشيم، راهی هم نيست.


دوستدار درباره روشنفکری دينی و طرح مسائل جديد در دين گفت: اينها همه بازی است و هيچ تغييری صورت نمی‌گيرد، حتی با خاتمی که روشنفکر به اصطلاح رئيس جمهورها بود. ما اين جنس آخوندها را نمی‌شناسيم. اينها جنس خاصی دارند و مثل گربه مرتضی علی می‌مانند. راه ما مدارا يا غيرمدارا با اينها نيست. ما بايد راهمان را جدا کنيم، بايد راه خودمان را برويم، بايد به ريشه آنها زد.


او ادامه داد: مسئله آدم‌هايی مثل کديور و سروش نيستند که هيچ اهميتی ندارند. قدما مهم هستند. اسلام را بايد جدای از منعياتش از طريق در افتادن با قدما نشان داد. چون قدمای ما به نحوی اسلام را تاييد کردند. اسلام يک فرهنگ هزار تکه است که شاخه اندکی از آن در جمهوری اسلامی است. در افتادن با حافظ مهم است، ديوانی که ۸ قرن پيش نوشته شده و هيچ حاصلی نداشته و فقط ظرافت زبانی است ولی انديشه نيست. اين قدر مسئله هست که در افتادن با سروش و کديور اتلاف وقت است. مثلا شيفتگی ما نسبت به عرفان يکی از آنهاست و ناشی از هيولايی چون مولاناست. او ۶۰ هزار بيت غزل گفته، ۳۰ هزار بيت مثنوی و اين سوال را کسی مطرح نکرده که چطور و چرا يک آدم نشسته و اين همه شعر گفته و در اين حجم از شعر چه چيزی می‌تواند نهفته باشد؟!

در راه فلسفه و انديشيدن

آرامش دوستدار که دکترای فلسفه خود را از کشور آلمان اخذ کرده، در آغاز سخنانش با بيان تاريخچه‌ای از زندگی خود گفت: در کودکی شاگرد خوبی در مدرسه نبودم، در دبيرستان و دانشگاه هم درسخوان نبودم. علاقه‌ام به خواندن رمان بود و درس را جدی نمی‌گرفتم. وقتی زبان فرانسه را آموختم، کتاب‌های پليسی می خواندم و کمی هم نويسندگان ايرانی مانند صادق هدايت هم می‌خواندم.


او کتاب «سير حکمت در اروپا» نوشته محمدعلی فروغی و «مرگ سقراط» ترجمه محمدعلی فروغی را راهنما و عنصر برانگيزاننده خود در هدايت علاقه‌اش به فلسفه دانست و گفت: در آن دوران کافه‌نشينی هم می‌کردم، و به سينما و موسيقی کلاسيک هم علاقه زيادی داشتم و نقاشی هم می‌کردم. به موازات سير حکمت با عرفان و شعر هم دم‌خور بودم و مغايرتی در آنها نمی‌ديدم ولی بعدها تعجب کردم که چطور اين اتفاق افتاده بود.


دوستدار شاخص‌های فرهنگی آن دوره را به دو دسته افراد وفادار به علوم عهد قديم و افراد پيشرفته‌تر و مدرن تقسيم کرد و افزود: آدم‌های مدرن با رمان غربی سر و کار داشتند و ترجمه می‌کردند و نقد می‌نوشتند. در همين دوران مجلاتی مثل سخن، انديشه هنر و علم و زندگی برای من خوراک بود تا اينکه برای تحصيل فلسفه به آلمان آمدم.

 

او درباره محيط دانشگاهی که تجربه کرده، گفت: بعد از چند سال متوجه شدم که آنچه آلمانی‌ها فکر می‌کنند، متعلق به خودشان است، متعلق به اروپايی‌هاست و شاخص اصلی آنها فکر کردن است و نه حفظ کردن دانش و اين را من در دوران استادی‌ام در ايران با دانشجويانم پی گرفتم و دروس را نه از روی جزوه که براساس پرورش قوه تعقل و فکر دانشجو طرح می‌کردم.


دکتر آرامش دوستدار توضيح داد که در سال ۱۳۵۶ کتاب «ملاحظات فلسفی در دين و علم» را منتشر کرد که به بررسی چيستی علم و مبانی آن می‌پرداخت ولی اين کتاب در هياهوی انقلاب ديده نشد. پس از انقلاب هم با اخراج شدن از دانشگاه دوباره به آلمان مهاجرت کرد. او درباره اين دوره از زندگی‌اش گفت: با همسرم يک کافه باز کرديم ولی ورشکست شديم و بعد همسرم کاری پيدا کرد و به ترتيبی زندگی را اداره کرديم. در همين دوران با مصطفی مصباح زاده مدير روزنامه کيهان که ديگر در لندن منتشر می‌شد شروع به کار کردم و عمدتا مقالات سياسی می‌نوشتم تا اينکه غلامحسين ساعدی «الفبا» را راه انداخت. در ۵ شماره اول الفبا در سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ سلسله مقالاتی زير عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دينی« نوشتم که رگه‌های اصلی کتابم را می‌توان در همين مقالات ديد.
 

———————————————————————————–


ما احشام الاهی!» کتابگزاری درباره «درخششهای تيره» نوشته آرامش دوستدار، منتشر شده در کيهان لندن؛ ۱۳۷۹

 

هیچ نظری موجود نیست: