سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۸

پسر آیت اللهی که می خواست مهندس شود

 

پسر آیت الله می خواست مهندس بشه 
ولی آیت الله سخت مخالف بود 
و مایل بود که فرزندش راه او و اجدادش رو ادامه بدهد!
اصرار پدر و انکار پسر تا اینکه آیت الله فواید عینی و عملی آخوندی را به پسر گفت بشنوید:

پدر: پسرجان  کار مال الاغه من هشتاد سالمه و 
عرق پیشانی نمیدانم چیه
پسرجان سربازی نمیری - مالیات نمیدی - دانشگاه شهریه میدی ولی حوزه شهریه میگیری - جنگ بشه - سیل بیاد
خشکسالی بیاد برای ما فرقی نمیکنه
مردم خمس میدن - زکات میدن - نذر میکنن - صدقه میدن و همش کجا میره؟
توی شکم نازنین بابات و شرکا

گوشت بشه کیلویی پانصدهزارتومان برای ما چه فرقی میکنه؟ خرج خونه‌ی ما با امام زمانه
هرچه که لازم باشه ما از پول خمس برمیداریم 
و هزینه مون باید تامین باشه مردم به ما احتیاج دارند
برای عروسی - برای عزا - برای عاشورا برای تاسوعا
برای وفات - برای زیارت مارا میبرند
خونه برامون میخرن آبرو و احترام داریم
تو هم که اهل صفایی 
میدانی چقدر زن صیغه ای و غیره میتونی داشته باشی؟
تو خونه اندرونی و بیرونی داریم زنامون تو اندرونی اند 
و با ما که آقاییم نمیتونند یک به دو بکنند
زیرا ما زود زن دوم میگیریم
حرفی هم بزنند انها را طلاق میدیم تا آقا را اذیت نکنند

پسر: آخه پدر جان الان عصر اینترنت و اطلاعات‌ هست 
و بالاخره مردم از خودشون میپرسند این آخوندها چه نفعی دارن؟
پدر: فکر میکردم زرنگ تر از اینها باشی پسرجان
یه سر برو چاه جمکران! 
تا ببینی فایده های آخوند شدن را 

پسرجان گوش بگیر
فقط و فقط یک چیز رو یادت باشه 
اگه عاقل شدی و به حوزه رفتی
تمام اون چیزهائی که توی حوزه یاد میگیری 
فقط و فقط ابزار کار هستن
یک‌ وقت نکنه باورت بشه که...!
پسر: که چی؟ ها؟!

پدر: تو دیدی آخوند برا امام حسین گریه کنه 
[ مگر برا فیلم بازی کردن ]
تو دیدی آخوندی بره مشهد وخودش رو به ضریح طناب کنه و شفا بخواد؟
تو دیدی آخوندی بره چاه جمکران؟
تو دیدی آخوندی صدقه بده؟
خلاصه کلام پسر جان همش داستان بافی هست و بس
اگر کسی هم فهمید قضیه چیه
رو منبر میگی طرف مرتده و کارش تمومه
امروز هم که حکومت مال خودمونه
و کسی نمیتونه بگه بالای چشمت ابروه
دوکلمه که تو حوزه خواندی میری قاضی میشی 
امام جمعه میشی - رئیس جمهور و نماینده میشی 
و دیگه هم از آخور میخوری و هم از توبره
جنگ هم بشه تو فقط برو منبر 
و از فیض شهادت بگو و از بهشت 
خودت که نمیخوای بری جنگ و بجنگی
فقط دیگران را تشویق کن برن جنگ
ثوابش به تو هم میرسه
مگه هشت سال جنگ داشتیم 
چندتا آخوند کله گنده شهید شدند؟!!
پسرم کدوم آخوند مسئول تا حالا دیدی شهید بشه
تازه آقازاده های اونا هم میروند خارج درس میخونند 
با پول دولت و برمیگردن مدیر و رئیس میشن 
وقتی هم بمیریم مستقیم میریم بهشت 
و حوریان در انتظارمونند
تازه ببین همین مردم در عصر اینترنت چطور در عاشورا تاسوعا خودشونو برای داستانهای ما جر میدن
و به سر و صورت خودشون میزنند
پس فکر نکن که در ۵۰ یا ۱۰۰ سال آینده این مردم خواهند
فهمید همش داستان بوده

خلاصه پسره فهمید که پدر بد و بیراه نمیگه...
روز بعد پسر روانه حوزه شد و ما همواره خمس میدیم
زکات میدیم - شفاعت می خواهیم - صدقه میدیم
نذری میدیم در عاشورا و تاسوعا براشون سنگ تمام میذاریم و...
دست آقا را هم میبوسیم و آقا هم حال میکنه...

اینو میگن زندگی - نه زندگی ما

بیایید تاریخ ایران را بخوانیم 👇

👑 کانال نـــادر شـــاه 👑

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۸

ابلیس تا حالا کجا بوده؟

اولین روزی که آقای راجرز می خواست به عنوان کشیش به کلیسای شهر کوچکشان برود اتفاق عجیبی افتاد؛درست جلوی در خانه اش مردی را دید که شباهت زیادی با خودش داشت. 
آقای راجرز به او سلام کرد و پرسید "تو کیستی؟ "
مرد همچنان که با نزاکت ایستاده بود پاسخ داد "من ابلیس هستم. "
آقای راجرز چند لحظه مبهوت به ابلیس خیره شد، احتمال داد به درجه ی بالایی از روحانیت رسیده که توانایی دیدن ابلیس را دارد .  این احتمال با مرگ کشیش قبلی شهر در روز گذشته در او تقویت یافت؛سرشار از غرور و قدرت به سمت ابلیس حرکت کرد و گلوی او را گرفت و گفت "سال هاست دنبالت بودم تا خفه ات کنم."
چند لحظه که گلویش را فشار داد، ابلیس نیمه جان روی زمین افتاد و در آخرین لحظه با خنده به کشیش گفت " اگر من بمیرم ، چطور می خواهی مردم را موعظه کنی؟ "
سوال ابلیس بسیار منطقی بود، طوری که آقای راجرز از کشتن او منصرف شد و او را نیمه جان رها کرد  و به سمت کلیسا راه افتاد. ابلیس دوباره گفت " لطفا مرا روی زمین رها نکن، می دانی که من از جنس خاک نیستم و اگر روی زمین باشم می میرم. "
آقای راجرز که به شدت نگران مردن ابلیس بود، به سوی او برگشت و پرسید "چکار می توانم برایت انجام دهم؟ "
ابلیس لبخندی زد و گفت " من دیده نمی شوم، سنگین نیستم و قول می دهم که مزاحمتی برای تو نداشته باشم، فقط اجازه بده روی دوش تو سوار شوم. "
آقای راجرز که دوست نداشت شغل و جایگاه خود را از دست بدهد، قبول کرد که ابلیس روی دوشش سوار شود. ابلیس راست گفته بود ؛ سنگین نبود و مزاحمتی هم برای آقای راجرز ایجاد نکرد. آقای راجرز دیگر به ابلیس فکر نکرد، فقط در آستانه ی ورود به کلیسا از ابلیس پرسید " تو که اگر روی زمین باشی  می میری، پس تا حالا کجا بودی؟ "
ابلیس گفت "روی دوش کشیش قبلی بودم
و با هم وارد کلیسا شدند "

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۸

ننه خوشحال نشو


هنگام سقوط حکومت پهلوی
شخصی‌ تعریف میکرد که دوان دوان رفتم تو بازار داد زدم شاه رفت! شاه رفت !

و در حالیکه غرق خوشحالی‌ بودم بر زمین سجده کردم. در همان حال پیر زنی‌ نزدیکم آمد و گفت: نمازت تموم شد بیا کارت دارم.
آمدم نزد پیرزن و کنارش نشستم. گفت ننه کی‌ جای شاه میاد؟ با خوشحالی گفتم مادر جان سادات صدر و الهدی ، یک مرد خدا. گفت ننه خوشحال نشو....
گفتم چرا؟ گفت: زمانی‌ که جوان بودم و تازه ازدواج کرده بودم به همراه شوهرم برای زیارت امام رضا اومدم ولی‌ یک لحظه شوهرم را گم کردم، ، از انجایی که دختر روستا بودم و هیچوقت به شهر نیامده بودم دست و پام را گم کردم و نمیدونستم چکار کنم و کارم فقط گریه شده بود، همان لحظه یک سید قد بلند با چفیه سبز از راه رسید و گفت چیه چرا گریه میکنی‌؟ گفتم شوهرم را گم کردم، گفت این که کاری نداره بلند شو ناراحت نباش من شوهرت را پیدا می‌کنم حالا بریم خونه من یه چیزی بخور و نگران نباش منم از فرط خستگی‌ و ترس با سید اولاد پیغمبر راهی‌ منزلش شدم.
وقتی‌ رسیدیم آنجا کسی‌ توی خانه نبود به من گفت برو حمام کن تا زنم بیاد ولی‌ زن نداشت دروغ میگفت تا داخل حمام شدم آمد دنبالم و همانجا منو تجاوز کرد سه روز پشت سر هم در منزل سید بودم و تا توانست از من کام گرفت وقتی‌ سیر شد گفت اگر زبونت باز بشه به جرم تهمت به سید اولاد پیغمبر میدم سرتو ببرن. منم هیچ حرفی‌ به کسی‌ نزدم. بعد از سه روز منو برد حرم امام رضا و توی بلندگو اسم شوهرم را صدا زد، یک لحظه دیدم شوهرم آمد، سید با عصای خیزران شوهرم را کتک زد و گفت بیشرف چطور دست زنت را ول کردی توی این جمعیت نترسیدی اولاد الحرام حرامزاده‌ها اینجا زیادن و زنت هنوز جوان؟ شوهرم هم علاوه بر کتک زدن من، افتاد به کفش سید و بوسه میزد و تشکر میکرد، بعد گفت آقا سید من نذر کردم هرکس زنم را پیدا کند صد ریال به او بدهم، بعد صد ریال به آن سید حرامزده داد و دست منو گرفت و به روستای خودمون برگشتیم.......
حالا ننه جان فهمیدی! این سیدا ، هم تجاوز میکنن
هم کتکمون میزنن و هم پولمون رو میدزدن،
پس زیاد خوشحال نباش که شاه رفت.

بیایید تاریخ ایران را بخوانیم 👇

👑 کانال نـــادر شـــاه 👑

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۸

دیدن تصویر خمینی در ماه بوسیله روشنفکران ایران!




سیمین دانشور و امام‌خمینی به روایت ساعدی

 
امام‌خمینی وقتی به ایران آمد فقط مردم عادی و عوام نبودند که عکس ایشان را در ماه می‌دیدند. در مقالات آیت‌الله شبیری زنجانی خواندم که برخی علما  -که ایشان نام برده‌اند- نیز تصویر امام را در ماه می‌دیدند. یادم نیست کجا خوانده‌ام که در آخرالزمان پیش از ظهور حضرت حجت، مردم عکس سیمای کسی را در ماه می‌بینند. محتملاً طرح پیدا شدن تصویر امام‌خمینی در ماه با توجه به این روایت ساخته شده باشد 
امام‌ خمینی وقتی به ایران آمد فقط مردم عادی و  عده‌ای از علمای اعلام نبودند که عکس ایشان را در ماه می‌دیدند؛ بسیاری از روشنفکران نیز شیفته و شیدای ایشان بودند. سایه تعریف می‌کرد که سیاوش کسرایی عکس امام را بزرگ کرده بود و قاب گرفته بود و با شیفتگی به سایه می‌گفت: سایه ببین امام چه چشم و ابروی زیبایی دارد! خود سایه هم در مدیح ایشان شعر دارد که در دسترس است.

 

در مصاحبه‌ای که در مجموعه تاریخ شفاهی ایران (دانشگاه هاروارد) با غلامحسین ساعدی کرده‌اند٬ نکات جالبی دربارۀ شیفتگی سیمین دانشور به امام‌خمینی وجود دارد که آموزنده است. این مصاحبه برای شناخت ساعدی هم خیلی مفید است؛ ساعدی پر شرّوشور که طینتش را در حزب دموکرات آذربایجان و فرقۀ پیشه‌وری بسرشتند و به پیمانه زدند. تب تند عشق بسیاری از این روشنفکران به «حضرت آیت‌الله» زود فرونشست و خیلی از آنها رسیدند به لحن گزنده و موهنی که ساعدی در این مصاحبه نسبت به «حضرت آیت‌الله» دارد

 

آن بخش از سخن ساعدی را که دربارۀ خانم دانشور است نقل می‌کنم. با زدودن گزندگی‌های کلام نویسنده و نمایشنامه‌نویسی که جوان‌مرگ شد و فرصت بازاندیشی و بازبینی نیافت. سخن از روزی است که نویسندگان و روشنفکران کانون نویسندگان به دیدار«حضرت آیت‌الله» رفتند. اوایل پیروزی انقلاب...

 

سیمین دانشور بود، من بودم، سیاوش کسرایی بود، جواد مجابی بود، باقر پرهام. شانزده‌هفده نفر بودیم... تنها زنی هم که بین ما بود خانم دانشور بود...[ایشان] یک روسری داشتند و این شیخ [مصطفی رهنما] هی می‌گفت که این روسری را یک کمی بکش بالا؛ مثلاً صورتتان را بپوشاند. خانم سیمین طفلی هم که سنی ازش بالا رفته و اینها، می‌گفت چی چی را بکش بالا... 

 

خانم سیمین با او [=امام‌خمینی] صحبت کرد... خانم سیمین به ... آیت‌الله یک‌ جور شیفتگی داشت. بعد گفت: آقا اجازه بدهید دستتان را ببوسم. خمینی گفت «حالا چه فایده دارد؟ نبوسند برند». در واقع مجال گفتگو نبود...

چیز عجیب و غریبی که هیچ‌وقت من یادم نمی‌رود اتفاقاً خانم سیمین و من رفتیم خانۀ ما. برای من خیلی جالب بود. آن حالت شیفتگی و این چیزها که در بعضی‌ها بود... خانم دانشور یک زن واقعاً نرمی است. خانم دانشور مثلاً فکر می‌کند که همیشه دنیا خوب می‌شود و واقعاً این ‌جوری بود. بعد حتی شوخی و شیطنت کرد که "کاش آقا مرا صیغه بکند"! آن‌قدر من خندیدم و اینها و فلان .

https://t.me/n00re30yah

نور سیاه

یادداشت‌های ایرانشناسی میلاد عظیمی

فحشا همراه ازدواج می آید



بزرگترین آسیبی که به زن آمده ازدواج است زیرا نه زن تک همسری است ، و نه مرد؛ از نظر روانشناختی چند همسری هستند بنابراین تمام روان آنها بر خلاف طبیعت شان تحمیل شده است.

و چون زن به مرد وابسته بوده می بایست از انواع توهین ها و تحقیرها رنج بکشد زیرا مرد ارباب بوده مالک زن بوده تمام پول را در اختیار خود گرفته بود.
مرد برای ارضای این طبیعت چند همسری خود فحشا را ایجاد کرد. فحشا محصول جانبی ازدواج است ، و این نهاد زشت دنیا از بین نخواهد رفت مگر اینکه ازدواج از بین برود؛ فحشا_سایه_ازدواج_است زیرا مرد مایل نیست در یک رابطه تک همسری گرفتار باشد . او آزادی حرکت دارد پول نزد اوست تحصیلات در دست اوست تمام قدرت در دست مرد است و مرد فحشا را اختراع کرد و نابود کردن یک زن توسط فاحشه کردنش زشت ترین قتلی است که میتوانی مرتکب شوی واقعیت عجیب اینست که تمام مذاهب مخالف فحشا هستند و آنها خودشان سبب فحشا هستند  تمام مذاهب طرفدار ازدواج هستند ولی نمی توانند یک واقعیت ساده را ببینند که فحشا همراه ازدواج می آید

 

اشو

از سکس تا فراآگاهی

اجتهاد فقهی امام خمینی( ره) در باره اصالت چاه جم کران

✳️وقتی خواب امام معصوم حجت نیست آن وقت خواب حسن ابن مثله حجت می شود؟

1⃣ خاطره سعيد حجاریان:
ما به عنوان مسئولان امنیت داخلی کشور در دهه‌ی شصت، هر چند مدت یکبار که آیت‌الله خمینی دوست می داشت فضای زندگی مردم و وضعیت کلان شهر تهران را از شمال تا جنوب مستقیم و بلا واسطه ببیند و بنگرند، ما نیز به عنوان مدیران امنیت آن روزگار می بایست این سفر درون شهری را پوشش می دادیم و با ايشان همسفر می شدیم. یک شب، پس از گشت و گذار در تهران، سرحال بودند و قرار شد که سری به قم بزنند. آیت‌الله خمينى را آن شب با یک تاکسی به قم بردیم. ایشان  بسیار سبک سفر و کم تشریفات بودند. خیلی مختصر و مفید در حرم حضرت معصومه نماز تحیت خواند و آداب زیارت را به جا آورد و بی درنگ به تاکسی باز گشت من و دوستان همراه ايشان با محافظین هماهنگ کردیم که به خیال خود آیت‌الله را سورپرایز کنیم و ایشان را پس از زیارت حضرت معصومه به جمکران ببریم. با شتاب حرکت کردیم و به جمکران رسیدیم  شبی پاییزی بود و ماه به محاق رفته بود و بدین دلیل هوا هم خیلی تاریک بود و چشم چشم را نمی‌دید. به ايشان عرض کردم آقا بفرمایید فرمود کجاست اینجا؟ عرض کردم حرم فرمود کدام حرم؟ عرض کردم جمکران. فرمود چه کار کنم؟ عرض کردم زیارت. فرمود زیارت کی؟ عرض کردم آقا علما گفته‌اند بنا بر رویای صادقه حسن ابن مثله این مسجد به امر امام زمان احداث شده و این زمین قدمگاه مبارک ایشان است. حداقل نماز تحیت بخوانیم. فرمود: «تحیت به کی؟ وقتی خواب امام معصوم حجت نیست آن وقت خواب حسن ابن مثله حجت می شود؟»
ايشان از تاکسی پیاده نشد و پا بر زمین نگذاشت و با جدیت فرمود «برویم دیر شد دیگر» 

یاد آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در گردش پرگار داشت

خاطره حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری :
در زمان طلبکی که قم بودم ، حضرت حاج آقا روح اله (خمینی) به ورزش کوهنوردی هفتگی که میرفتند ،چند باری همراه حضرت امام که به کوهپیمایی در منطقه کوه های جمکران می رفتیم ... در بعضی از فصول سال  نماز صبح را  مجبور میشدیم در همان منطقه اقامه کنیم.
حضرت امام( ره )هیچوقت جهت ادای نماز وارد مسجد جمکران نمیشدند !
و دیگران را نیز نهی می فرمودند !
چرا که معتقد بودند : محل مسجد جمکران «غصبی» و احداث آن نیز «خرافاتی» است.
✅نقل قول مستند از خاطرات دوران طلبگی جناب ناطق نوری

یک نفر کارکن و 14 نفر بخور در دوره قاجار تا برآمدن رضاشاه و باقی قضایا

جعفر شهری در کتاب تاریخ اجتماعی تهران در قرن 13 می نویسد:
طبق احصائیه سال 1262 در تهران تعداد افراد کار بکن و مفید و خرج بیار 12% و افراد غیر مفید و سربار 88% بود. تازه اگر کارآمدهایشان را هم به حساب آوریم کارهائی که انجام میدادند عمدتاً از این قرار بود: لبوفروشی، دعا نویسی، آب زرشکی، گردو فروشی، سقائی، بساطی، معرکه گیری، پرده خوانی، روضه خوانی، مداحی، قبرکنی، مرده شوئی، قمارخانه داری، شیره خانه داری، فالگیری، دلاکی، تونتابی، چارواداری، حمالی، دلالی، آب حوض کشی، هیزم شکنی، دوره گردی، شاطری، سورچی‌گری، قهوه چی، خرس رقصانی و از این میان نیمی هم به شغلهای شریفی چون راهزنی، باج گیری، ولگردی، گدائی، مفت بری، شرخری، قلندری و درویشی مفتخر باشند.

متخصصین هم آنهائی که دسته آفتابه ای لحیم کرده یا چاک قبائی را بهم آورده دوخته یا نعل اسب و الاغی ساخته و چهارپایه و کرسی درست کنند و بقیه نیز بقال و چقال، عطار و بزاز، رزاز و حلاج، سراج و کفاش، پینه دوز و امثال آنکه سر هم را تراشیده و کار راه اندازی کنند و تنها کارکنشان کشاورز آنهم به طریق ابتدائی یعنی با گاو آهن و بیل و اینکه هزار نفر باید کار یک تراکتور را بکنند.

اما هر کاسب و هر مرد خانه باید جورکش تا 14 نفر بیکاره و سربار را بکشد. طرف پدر شده، محکوم شده بود و باید همه متعلقات از فرزند و عروس و داماد و نوه را نان بدهد. دختر حق داشت شب و روز تا هر وقت که دلش بخواهد با شوهر و بچه هایش بر سر سفره پدر بنشیند و داماد نیز توقع داشت چون دختر از آن خانواده گرفته تمام مخارجش را پدر زن بدبخت عهده دار شود و بهترین پذیرائی را ببیند و پسر نیز که به قول معروف حدش به شارع بوده با زن و فرزندان بر سر سفره پدر بنشیند و زیادتر از همه عزت و نوازش ببیند. سفره که گسترده میشد گاهی تمام دور سفره را خورنده در بر میگرفت و جا کم آمده و باید سفره دیگری کنار آن پهن کند که اگر برخلاف آن رفتار میشد پدر خانواده به نان کوری و چشم تنگی و کنسی و خساست متهم میگشت.

این وضعیت ادامه داشت تا اینکه رضاشاه بر سر کار آمد و اقداماتش آغاز شد از قبیل: خیابان کشی و احداث خیابانهای جدید، میدان سازی، تعویض روکار ساختمانها و دکاکین و رنگ و نقاشی در و پیکر مغازه‌ها، دستور ساخت میز و صندلی برای اماکن عمومی و سنگفرش خیابانها و جاده کشی و راهسازی و احداث خط آهن سراسری و ساختن مهمانخانه و هتلها و کارخانه ها و ایجاد ساختمانهای جدید دولتی و سربازخانه و پستهای دیده بانی در مرزها و ژاندارمری و شهربانی و غیره که نه تنها بیکاره ها با کار شدند بلکه چندان کسر کارگر بوجود آمد که آژانها و امنیه ها از سحر به بعد هر صبح دور کوچه ها براه افتاده و هرکس پا از خانه بیرون می گذاشت دستگیرش نموده به طرف کار میبردند اگر چه طرف کاسب یا کارگر دیگران بوده باشد و تا می خواست ثابت کند لااقل چند روزی طول میکشید و به کاری مجبور شده بود و تا آنجا که از ممالک همجوار نیز کارگر آوردند.

شعر: ظرفی که تَرک داشت تغار خودمان

شروین_سلیمانی

از ماست که بر ماست شعار ِخودمان بود

آن دزد پدرسوخته یار ِ خودمان بود


راهی که از آن دزد به کاشانۀ ما زد
در اصل همان راهِ فرار خودمان بود 


دادیم به او قدرت و توی سرمان زد
این‌ میوۀ ممنوعه ویار خودمان بود


می‌گفت درآرم پدر فقر ولی حیف
چیزی که درآورد دمار خودمان بود


سهم همه را خورد ولی سیر نمیشد
بی‌وقفه سر سفره کنار خودمان بود 


گفتند به دشمن بد و بیراه بگویید
دشمن ولی از ایل و تبار خودمان بود 


گفتند خرش میرود ایشان همه جا خوب
معلوم شد اما که سوار خودمان بود 


تقصیر کسی نیست اگر ماست‌مان ریخت
ظرفی که تَرک داشت تغار خودمان بود 


حکایتی از احمد کسروی

سال 1318 از تهران با اتوبوس بطرف قزوین سفر میکردم...

سر هر پیچ و گردنه ای 3 تا صلوات میفرستادیم بعد نوبت ِ لعنت چی ها میشد ! که میگفتن : "بر یزید لعنت، ما میگفتیم : بیش باد ، برشمر لعنت ، بیش باد بر ابن ملجم ، معاویه ، لعنت..."

هر کس عطسه میکرد راننده ، اتوبوس را 5 دقیقه کنار میزد میگفت صبر امده...

به هر امامزاده میرسدیم، همگی فاتحه میخواندیم و پول صدقه به صندوق می‌انداختیم ؛ بعد از 5 ساعت با 264 صلوات لاستیک ماشین ترکید و اتوبوس واژگون شد...

👤 #احمد_کسروی
📚 #کتاب_زندگانی_من